رمان شب سراب

رمان شب سراب

  • 3.1 (7 رای)
  • نوع فایل : کتاب
  • زبان : فارسی
  • نویسنده : فتانه حاج سیدجوادی
  • چاپ و سال / کشور: 2018

توضیحات

رمان شب سراب کتاب رمان شب سراب به قلم ناهید پژواک رواتگر داستان زندگی و گذشته‌ی دختراشراف‌زاده‌ای است که عاشق شاگرد نجاری می‌شود و با اصرار و پافشاری، خانواده‌ی خود را مجبور به قبول این ازدواج می‌کند. نویسنده‌ که در آستانه 60 سالگی است و لیسانس ادبیات فارسی را داراست با نام مستعار «ناهید. ا. پژواک» اقدام به چاپ کتابی با نام «شب سراب» می‌کند که گویا برگرفته از این بیت شعر سعدی است: «به راحت نفسی، رنج پایدار مجوی شب شراب نیرزد به بامداد خمار» وی در سال 75، طی 27 روز کتابش را در رشت می‌نویسد و انگیزه‌اش را از این کار، مظلوم نمایی بیش از حد شخصیت زن «بامداد خمار» اعلام می‌کند. او می‌گوید که یک بار از نزدیک شاهد بوده که چطور زنی هنگام دعوا با شوهرش، وسایل خانه را تکه و پاره کرده است و خواندن همین صحنه در کتاب «بامداد خمار» او را بر آن داشته که از دید شوهر این زن، وقایع را بازنویسی کند. این رمان با بحث‌های داغ و نقدهای بسیار روبه‌رو شد. موافقان، آن را برای مقوله‌ی روابط میان زنان و مردان جوان مفید دانسته یا درس عبرتی دانستند برای جوانان بی‌تجربه. مخالفان، آن را دفاع از اصالت و شرافت طبقات بالادست جامعه و تحقیر فرودستان دانستند. کتاب اول (بامداد خمار) از دید شخصیت زن اصلی یعنی «محبوبه» روایت شده و کتاب دوم (شب سراب) از نگاه شخصیت مرد اصلی، «رحیم» نگاشته شده است. «شب سراب» نیز درست از همان زمانی شروع می‌شود که «بامداد خمار» شروع شده است. در کتاب اول مخاطب با خانه اشرافی و خانواده متمول محبوبه و خواستگاران او آشنا می‌شود و به رفت و آمدهای پی‌در‌پی‌اش به مغازه رحیم، و کتاب دوم با خانه فقیرانه و شروع کار رحیم در مغازه نجاری آغاز می‌شود. وی در ابتدا فقط نامی از پدر محبوبه شنیده است چرا که او مشتری آن مغازه محسوب می‌شده است. رحیم در عین فقر و نداری و یتیمی، شخصیتی کاملا مثبت دارد و به قول معروف سرش به کار خودش گرم است تا اینکه مادرش به وی پیشنهاد ازدواج می‌دهد و او این کار را خیالی بیش نمی‌داند، چرا که با وضعیت موجود آن‌ها جایی برای عروس نیست. پس رحیم تمام فکرش کار و پیشرفت در حرفه نجاری می‌باشد تا این‌که اولین برخورد میان او و محبوبه پیش می‌آید. دختر به عنوان یک مشتری به مغازه رفت و آمد می‌کند و می‌انگارد که شاگرد نجار نیز به وی علاقه دارد. (از دید کتاب اول) اما از دید رحیم ماجرا به شکل دیگری برداشت می‌شود. او اصلا در فکر چنین مسایل نیست و رفتار محبوبه را حمل بر بچگی‌اش می‌کند. (از دید کتاب دوم) در بخشی از کتاب رمان شب سراب می‌خوانیم: چیزی به عید نمانده چندتا سفارشی کار داشتم که مجبور بودم تا چهارشنبه سوری تحویل دهم دست تنها بودم هنوز انقدر کار و بارم رونق نداشت که شاگردی بگیرم. خرج خانه هم در حقیقت دو برابر شده بود هم خانهء خودمان هم خانه مادرم. پدر محبوبه گفته بود کمک خرجی به ما می‌دهد اما همیشه به وسیله دایه جان می‌فرستاد او هم تحویل دخترش می‌داد، من کاری به کارش نداشتم اصلا نمی‌پرسیدم چه کرده و چه می‌کند البته گاه‌گاهی یک چیزهایی برای خانه می‌خرید بی‌انصافی نباید کرد اما حقا کمکی برای من نبود و من چاره‌ای جز کار مداوم نداشتم. گله‌ای زیاد نداشتم فقط دنبال فرصتی بودم که قابی برای محبوبه درست کنم و به عنوان عیدی تقدیمش کنم. مدتی بود در تالار می‌خوابیدم و محبوبه توی اطاق کوچک در را از پشت می‌بست. نمی‌دانم آیا راست می‌گفت و پنجره را باز می‌کرد یا نه کاری به کارش نداشتم اما همه را تحمل می‌کردم، رویم هم نمی‌شد از کسی بپرسم آیا زنها وقتی حامله می‌شوند همه‌شان همچو رفتاری با شوهران‌شان می‌کنند؟ برعکس چیزهایی شنیده بودم که زن وقتی حامله است عشوه و نازش دلکش‌تر است... . خلاصه وقتی دیدم اینجوری است صبح بلند می‌شدم صبحانه را درست می‌کردم و کاری به کارش هم نداشتم یواشکی در را می‌بستم و می‌رفتم دکان، دیگر نمی‌دانم لنگ ظهر بیدار می‌شد نمی‌شد اما معلوم بود که خیلی هم راضی است چون حتی یک بار هم اعتراض نکرد و نگفت که بیدارش کنم تا باهم صبحانه بخوریم، چون دم عید بوداین دو ساعت کار اضافی کلی به نفعم شد و نه تنها کار دیگران را راه انداختم بلکه قاب عکسی را که می‌خواستم ساختم و برای اولین بار روی چوب کنده‌کاری کردم و رنگ زدم رنگ که نه لاک و الکل زدم. منتها بعضی جاها به رنگ خود چوب ماند و بعضی جاها لاکی شد چیز خوشگلی از آب درآمد. قلم و دواتم را از خانه آورده بودم توی دکان و روی مقوای سفیدی که از چاپ خانه خریده بودم این بیت را نوشتم: محمل جانان ببوس انگه بزاری عرضه‌دار کز فراغت سوختم‌ای مهربان، فریاد رس همه جای دکان خاک اره بود، گردو خاک بود دیدم این‌جا بماند کثیف می‌شود، بعد از آن‌که خشک شد برداشتم و با قاب رفتم پیش شیشه - آقا رسول سلام - سلام رحیم حالت چطوره چه عجب از این طرف‌ها - قربان دستت یک شیشه اندازه‌ی این قاب برایم ببر .... کلمات کلیدی: دانلود رمان عاشقانه pdf، دانلود رمان شب سراب pdf، رمان عاشقانه، دانلود رمان غم انگیز، دانلود رمان های معروف ایرانی، معروف ترین رمان های عاشقانه ایرانی، رمان های معروف عاشقانه، رمان شب سراب pdf، دانلود رمان معروف، رمان شب سراب، رمان عاشقانه ایرانی، رمان ایرانی pdf، دانلود رمان عاشقانه، برچسب‌ها: دانلود رمان عاشقانه pdf، دانلود رمان شب سراب pdf، رمان عاشقانه، دانلود رمان غم انگیز، دانلود رمان های معروف ایرانی، معروف ترین رمان های عاشقانه ایرانی، رمان های معروف عاشقانه، رمان شب سراب pdf، دانلود رمان معروف، رمان شب سراب، رمان عاشقانه ایرانی، رمان ایرانی pdf، دانلود رمان عاشقانه
اگر شما نسبت به این اثر یا عنوان محق هستید، لطفا از طریق "بخش تماس با ما" با ما تماس بگیرید و برای اطلاعات بیشتر، صفحه قوانین و مقررات را مطالعه نمایید.

دیدگاه کاربران


لطفا در این قسمت فقط نظر شخصی در مورد این عنوان را وارد نمایید و در صورتیکه مشکلی با دانلود یا استفاده از این فایل دارید در صفحه کاربری تیکت ثبت کنید.

بارگزاری