به زمامداران شوروی
- نوع فایل : کتاب
- زبان : فارسی
- نویسنده : الکساندر سولژنیتسین
- مترجم : دکتر عنایت الله رضا
- چاپ و سال / کشور: چاپ سوم 2536
- تعداد صفحه : 197
توضیحات
روزهای آفتابی ماه اوت سال ۱۹۶۲ در دماغهی پیشوندی واقع در کرانه دریای سیاه سپری میشد. نیکیتا خروشچف نخستوزیر و دبیر اسبق کمیتهی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروری، در کاخ ییلاقی خویش، متن تحریر شدهی کتابی را از نظر میگذارند. این، متن کتاب «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» نوشتهی الکساندر ایوانویچ سولژنیتسین بود. نویسنده پس از رهایی از زندان و اردوگاههای کار اجباری و تبعید، فرصت یافته بود تا وقایع یک روز از زندگی خویش را به صورت کتابی درآورد.
آناستاس ایوانویچ مکیویان، عضو دفتر سیاسی کمیتهی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی نیز، آن روزها در شبهجزیره کریمه و کرانههای دریای سیاه سرگرم استراحت بود. نیکیتا خروشچف به هنگام ملاقات با میکویان، کتاب «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» را ستود و به وی توصیه کرد، آنرا بخواند. میکویان نیز پس از مطالعه، نظر موافق خویش را با نوشتههای کتاب اعلام داشت.
پس از چندی، موضوع چاپ کتاب «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» نوشتهی الکساندر سولژنیتسین در دستور روز جلسهی دفتر سیاسی کمیتهی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی قرار گرفت. چرا خروشچف به تنهایی دستور چاپ این کتاب را صادر نکرد؟ چرا برخلاف تصویبنامهی دفتر سیاسی کمیتهی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروری، شورای وزیران اتحاد شوروی و کمیتهی امنیت دولتی «کا.گ.ب» بررسی کتاب را به ادارهی سانسور محول نکرد؟
کاش خروشچف پاسخ این پرسشها را پیش از مرگ خویش گفته بود. در نخستین جلسهی دفتر سیاسی کمیتهی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، تصمیمی در زمینهی انتشار کتاب سولژنیتسین اتخاذ نشد. برخی از اعضای دفتر سیاسی اعلام داشتند که داستان «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» را نخواندهاند. بعضی نیز با احتیاط اظهار نظر کردند و در دفاع از ماموران «کا.گ.ب» گفتند که ماموران «کا.گ.ب» در اردوگاههای کار اجباری «بنا بر دستورهای روسای خویش انجام وظیفه کردهاند.»
پس از مدتی گفتگو قرار بر این شد که اخذ تصمیم دربارهی پیشنهاد خروشچف مبنی بر انتشار کتاب به جلسهی بعد موکول شود. از جلسهی بعدی دفتر سیاسی کمیتهی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، آگاهی در دست نیست. ولی چندی نگذشت که در شمارهی یازدهم مورخ ماه نوامبر سال ۱۹۶۲ مجلهی «نووی میر» (دنیای جدید) که زیر نظر الکساندر تواردوفسکی شاعر و نویسندهی مشهور شوروی اداره میشد، از صفحه هشتم تا صفحه هفتاد و چهارم مجله، بخشی از داستان «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» به چاپ رسید. بیدرنگ تیراژ مجلهی «نووی میر» چهل هزار شماره افزایش یافت. نوزدهم ماه نوامبر سال ۱۹۶۲، پلنوم کمیتهی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، در مسکو برگزار شد و کتاب «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» مورد بحث و گفتگوی اعضای کمیتهی مرکزی قرار گرفت. در تاریخ بیست و سوم ماه نوامبر سال ۱۹۶۲ مقالهای زیر عنوان «بنام حقیقت و بخاطر زندگی» در روزنامهی «پراودا» ارگان کمیتهی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی انتشار یافت . در مقاله چنین آمده است:
«در ادبیات ما نویسندهای با استعداد و کمنظیر پدید آمده است... نوشتهی الکساندر سولژنیتسین قدرت هنری تولستوی را در برابر دیدگان مجسم میکند.» نویسنده این مقاله و. یرمیلوف یکی از منتقدان محافظهکار اتحاد شوروی و یکی از بازیگران عصر خودکامگی استالین بود. چند روز بعد خبرگزاری شوروی «تاس» مطالبی در زمینهی شرح احوال و زندگی الکساندر سولژنیتسین برای درج در جراید، انتشار داد. این مطالب در شمارههای مورخ بیست و هشتم نوامبر سال ۱۹۶۲ روزنامههای «مسکو سکایا پراودا» و «سوتسکایا راسیا» و بسیاری از جراید محلی انتشار یافت. در نوشتهی مذکور چنین آمده است:
« الکساندر ایوانویچ سولژنیتسین به سال ۱۹۱۸ در شهر کیسلاودسک (Kislovodsk) پا به عرصهی وجود نهاد. وی به هنگام کودکی پدر خویش را از دست داد و تنها در دامان مادر پرورش یافت. روزگار کودکی و جوانی او در شهر رستوف کنار رود دن گذشت. وی در آن شهر دورهی دبیرستان و سپس دورهی دانشکده را گذرانید. الکساندر سولژنیتسین به سال ۱۹۴۱ در رشتهی فیزیک و ریاضیات از دانشگاه شهر رستوف فارغالتحصیل شد. در همان سال وی به خدمت در ارتش شوروی فرا خوانده شد. الکساندر سولژنیتسین به سال ۱۹۴۲ دورهی آموزشگاه توپخانه را به پایان رسانید و به سمت فرمانده آتشبار توپخانه به جبهی جنگ رفت . الکساندر سولژنیتسین تا ماه فوریهی سال ۱۹۴۵ در جبههی جنگ به خدمت اشتغال داشت. وی دو بار به دریافت نشانهای عالی جنگی مفتخر شد. در ماه فوریهی سال ۱۹۴۵ الکساندر سولژنیتسین در اراضی آلمان شرقی (پروس شرقی) با درجهی سروانی توچخانه به خدمت در جبههی جنگ اشتغال داشت.
در همان ماه وی به اتهام گناهی سیاسی که هرگز مرتکب نشده بود بازداشت و به هشت سال زندان محکوم شد.
الکساندر سولژنیتسین در سال ۱۹۵۷ به سبب فقدان مدارک و دلایل جرم، تمام و کمال تبرئه شد. وی اکنون به سمت دبیر ریاضیات و فیزیک به خدمت اشتغال دارد. »
این مطالبی بود که جراید شوروی، آن روزها درباره الکساندر سولژنیتسین نوشتند.
و اما جریان بازداشت او ... بهتر است جریان بازداشت الکساندر سولژنیتسین را به قلم خودش بخوانیم:
« بیگمان بازداشت من، از آسانترین و عادیترین بازداشتها بود. این بازداشت، نه مرا از آغوش نزدیکانم بیرون کشید و نه از زندگی شیرین و دلچسب خانوادگی جدا کرد. در یکی از ماههای کوتاه، زودگذر و ناپایدار اروپا ـ ماه فوریه ـ در سرزمینهای دماغهی پیشرفتهی کرانهی دریای بالتیک، در جایی که نمیدانستم آلمانها به محاصرهی ما افتادهاند و یا ما به محاصره آنان درآمدهایم، بازداشت، مرا از چنین شربالیهودی بیرون کشید و سبب شد آتشبار توپخانهای را که با گذشت زمان بدان خود و انس گرفته بودم، از کف بدهم و از دیدار آخرین روزهای جنگ که بیش از سه ماه به درازا نکشید، محروم مانم.
فرمانده تیپ مرا به مقر فرماندهی خویش خواند. نمیدانستم مرا برای چه احضار کرده بودند. فرمانده هفتتیرم را خواست و من بیاندک شبههای، اسلحهی کمری خویش را به او دادم. بناگاه از میان افسران ستاد که در گوشهای میخکوب شده بودند، دو افسر ضد جاسوسی بیرون جستند و با چند خیز تند اتاق را زیر پا گذاردند و با چهار دست بر ستارهی نشان کلاه، سردوشی، کمربند و کیف نقشهام حمله بردند و با لحنی تماشایی فریاد برآوردند: شما بازداشت هستید!. من که از این سخن آتش گرفته بودم، تا اعماق درونم میسوخت. سخنی هوشمندانهتر از این کلام نیافتم. من؟ چرا؟ این پرسش را هیچگاه پاسخ نمیگویند. اما شگفتا که پاسخی بر این پرسش یافتم! افسران سازمان ضد جاسوسی که تازه خلع سلاحم کرده بودند، اندیشههایی را که به روی کاغذ آورده بودم، همراه با کیف نقشهام در دست داشتند. آنان از لرزش شیشهها که حاصل انفجار گلولههای ارتش آلمان بود به ستوه آمده بودند. از اینرو با شتاب مرا به سوی در میراندند. بناگاه ندایی طنین افکند. این ندا با لحنی آمرانه و خطاب به من بود. این ندایی بود که مرا از فراز پرتگاه عدم، همان پرتگاهی که پس از خود بر جای نهاده بودم، پرتگاهی که واژهی «بازداشت» با همهی سنگینیها پدید آورده بود، فرود آورد.
سخنان فرمانده تیپ از دروازهی افسانهای و دور از پندار طاعون زدگان، دروازهای که هیچ سخن و کلامی تا آنروز جرئت نفوذ به حریم آنرا نیافته بود، گذشت: سولژنیتسین برگرد اینجا... با عقبگردی تند، از چنگال ماموران سازمان ضد جاسوسی بیرون جستم و به سوی فرمانده تیپ بازگشتم. اندکی او را میشناختم. تا آنروز هرگز چنین مهری از او ندیده و کمتر سخنی نشنیده بودم. چهرهاش همواره مظهر خشم و تحکم بود. اما در آن لحظه، بناگاه نوری، این چهرهی اندیشناک را روشن کرد. گویی از شرکت در این کار ننگین شرم داشت. ناگهان نوری در دلش تابیدن گرفت تا او را از حیطهی فرمانبری و اطاعت رقتبار همهی دوران زندگیاش فراتر برد.
ده روز پیش گردان توپخانهاش با دوازده توپ سنگین در خط درهمشکستهی دفاعی بر جا مانده بود. تنها من بودم که آتشبار دیدور خویش را کم و بیش دست نخورده از میدان جنگ بدر برده بودم. حال او ناگزیر بود در برابر ورقپارهی مهر خوردهای منکر وجود من باشد.
با لحنی آرام و شمرده پرسید: ـ در جبهه یک اوکراین دوست و آشنایی ندارید؟ سروان و سرگرد ضد جاسوسی با لحنی خشماگین خطاب به فرمانده تیپ فریاد برآوردند: ـ این کار ممنوع است! شما حق ندارید!
گروه افسران ستاد، در گوشهای، سخت بیمناک بخود میپیچیدند. گویی از همگامی با فرمانده تیپ در این کار جسورانه در هراس بودند. (در این لحظه افسران کمیسر سیاسی آمادهی پروندهسازی برای فرمانده خود بودند).
اما همین چند کلمهی فرمانده تیپ کافی بود تا بیدرنگ به راز بازداشت خویش پی برم. من به سبب نامهای که به یکی از رفقای مدرسهی خود نوشته بودم، بازداشت شدم. بیدرنگ سرچشمه خطر را شناختم. زاخار گئورگیویچ تراوکین فرمانده تیپ من، میتوانست به همان چند کلمه بسنده کند و دیگر سخنی نگوید! اما او چنین نکرد!... باز به تطهیر خود پرداخت و بر آن شد تا در برابر وجدان خویش، سرفراز ماند. از پشت میزش برخواست (هرگز در سراسر زندگی گذشته او را چنین ندیده بودم که به خاطر بدرقهی من از جای برخیزد). آری، او از دروازهی طاعونزدگان داغ نفرت خورده گذشت و دستش را به سوی من دراز کرد (او هیچگاه با من چنین نکرده بود!) آری، با من دست داد و مایه دهشت و هراس گنگ و خاموش گروه افسران ستاد شد. قیافهاش که همواره جدی و خشن مینمود، شکفته شد و روشن و بیپروا چنین گفت : ـ موفق باشی، سروان !
من نه اینکه دیگر سروان نبودم، بلکه «دشمن رسوای» خلق بودم. (زیرا، در کشور ما، از همان نخستین لحظهی بازداشت، نقاب از چهرهی رسوای زندانی فرو میافتد). او برای چه کسی آرزوی توفیق میکرد؟ برای یک دشمن؟
پنجرهها سخت میلرزیدند. انفجار گلولههای آلمانی زمین را در دویست متری شکنجه میداد و چنان تصوری در انسان پدید میآورد که محال است در آن پایین، در پشت جبهه، زیر این گنبد مسخرهی وجود و هستی، چنین حادثهای روی دهد. اما براستی این حادثه در زیر دم سهمگین مرگ، مرگی که در کنار انسان و برای همه یکسان بود، روی میداد.» (نقل از کتاب مجمعالجزایر گولاگ)
بیست و دوم ماه دسامبر سال ۱۹۶۲ روزنامهی «پراودا» مطالبی را از گفتهها لئونید ایلیچف دبیر کمیتهی مرکزی و رئیس کمیسیون مسائل ایدئولوژی کمیتهی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی انتشار داد. ایلیچوف ضمن سخنان خود چنین گفته بود:
«... کمیتهی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی ضمن ابراز مسرت و خرسندی اعلام میدارد که این اواخر آثار سیاسی و هنری برجستهای پدید آمدهاند که خودسریهای دوران کیش فرد ـ پرستی را با شهامت و جسارت فاش و برملا کردهاند. کافی است از کتاب «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» نوشتهی الکساندر سولژنیتسین نام برد».
دو ماه بعد، در فوریهی سال ۱۹۶۳، این نوشته الکساندر سولژنیتسین در یکصد هزار نسخه به زبان روسی چاپ و منتشر شد.
مجلهی «نووی میر» در شماره ی دهم (ماه اکتبر) سال ۱۹۶۳ چنین نوشت:
«سولژنیتسین مدافع عدالت در جامعهی شوروی و نیز حامی و پشتیبان اصول اخلاقی و دموکراسی در زندگی ما است.»
هیئت تحریریهی ملجهی نامبرده پیشنهاد کرد که چون داستان «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» شایستهی دریافت جایزهی لنین در زمینه ادبیات است، لذا باید در مسابقهی دریافت جایزهی مذکور شرکت داده شود.
روزهای خوشی که بر سولژنیتسین و کتاب او گذشت بسیار کوتاه و براستی دولت مستعجل بود. نیروهای مخالف با تدارک کامل به حرکت آمدند. روزنامه «لیتراتورنایا گازتا» (روزنامه ادبی) ارگان انجمن نویسندگان اتحاد شوروی، بلاهای خود را یکی پس از دیگری بر فرق نویسدهای که زمانی همپایهی تولستوی نامیده شده بود، آغاز کرد.
م.و. زمیانین سردبیر روزنامه «پراودا» چندی بعد طی سخنان خود در لنینگراد چنین گفت:
«اکنون در تبلیغات کشورهای سرمایهداری از سولژنیتسین سخن بسیار میرود. سولژنیتسین مردی غیرعادی و دیوانه است... او در بازداشتگاه زیر فشار قرار گرفته بود. تنها موضوعی که سولژنیتسین در آثار خویش بکار میبرد، موضوع اردوگاههای کار اجباری است ... سولژنیتسین میخواهد آثارش را چاپ و منتشر کنیم. ولی ما این کار را نخواهیم کرد. اما هر گاه سولژنیتسین آثاری بنویسد که موافق منافع ما باشد، چاپ خواهیم کرد... راستی، سولژنیتسین دبیر فیزیک است. اصلا چرا او به این کار نمیپردازد. بهتر است سولژنیتسین برود و فیزیک درس بدهد... او خود را نویسندهای بزرگ میداند. یکبار گفتم. تکرار میکنم. برای نخستین بار به محدودیت اکتفا میکنیم. ولی هرگاه نوشتن اینگونه آثار ادامه یابد، او را مانند خاکستر ذره ذره خواهیم کرد. کاری میکنیم که دیگر هیچ جای تری هم از او برجا نماند.»
کنون را جای پرسش است: چه شده که نویسندهای همپایهی تولستوی، یکباره مردی فاقد توانایی در کار نویسندگی از آب درآمده است که باید از کار نگارش دست بردارد و به تدریس فیزیک اشتغال ورزد. چه شده که سولژنیتسین «دانشمند» و «شایستهی جایزهی ادبی لنین» یکباره به مردی غیرعادی و دیوانه بدل شد؟ چه کسی به آقای زیمانین که خود سردبیر یک روزنامه است چنین اختیاری داده است که بگوید سولژنیتسین را «به خاکستر» بدل خواهیم کرد؟ چه کسی به آقای زیمانین چنین قدرت اجرائی بخشیده است؟ سردبیر روزنامه پراودا اینهمه اقتدار و اختیار را از کجا آورده است؟ آیا این خود نموداری روشن از خودسری و خودکامگی مقامهای حزبی غیرمسئول در امور اجرائی جوامع کمونیستی نیست؟ ولی نه تهدید و نه فشار هیچ یک بر ارادهی الکساندر سولژنیتسین اثری بر جای ننهاد. هرچه فشار بر الکساندر سولژنیتسین بیشتر میشد، مقاومت و پایداری او نیز فزونی میگرفت. وی همچنان با ارادهای خللناپذیر به نگارش آثار نوبهنو پرداخت. انجمن نویسندگان اتحاد شوروی از چاپ آثار او سرباز زد. ولی الکساندر سولژنیتسین از پای ننشست. اندکی بعد نوشتههای او زیر عنوان «دور نخستین» ، «بخش سرطانی» و نیز دهها داستان و نمایشنامهاش یکی پس از دیگری در کشورهای مختلف جهان و به زبانهای گوناگون چاپ و منتشر شد.
چاپ و انتشار آثار سولژنیتسین در غرب، آتش خشم و کینهی مخالفان را بیش از پیش شعلهور میکرد.
هنگامی که سولژنیتسین برندهی جایزهی ادبی نوبل اعلام شد، مخالفان وی در میهنش موجی از مخالفت و اعتراض علیه او براه انداختند. ولی مردم ساده و عادی، در همه جا یار و پشتیبان او بودند. زندگی بر سولژنیتسین تیره شد. دیگر درآمدی برای گذراندن زندگی نداشت. اما دوستان و یاران الکساندر، نیکی و یاری را از او دریغ نداشتند.
الکساندر سولژنیتسین که همواره به دنبال آرمانهای انسانی خویش در تلاش و کوشش بود و کمتر به خود میاندیشید، به تاریخ پنجم ماه سپتامبر سال ۱۹۷۳ ، هنوز زمانی که در میهنش بسر میبرد، نامهای برای زمامداران اتحاد شوروی فرستاد.
شش ماه از تاریخ ارسال نامه گذشت. ولی پاسخی نرسید. سولژنیتسین ناگزیر تصمیم به انتشار متن نامه گرفت.
نامهی سولژنیتسین نخستین بار به سال ۱۹۷۴ در پاریس به چاپ رسید و سر و صدای فراوان در محافل اجتماعی کشورهای جهان براه انداخت. متعاقب آن روزنامهی «سندی تایمز» در ماه مارس سال ۱۹۷۴ ترجمهی انگلیسی نامهی سولژنیتسین را چاپ و منتشر کرد.
انتشار کتاب «مجمعالجزایر گولاگ» که به منزله ادعانامهای درهم شکننده نسبت به نظام کمونیستی بود، زندگی نویسنده را دگرگونه کرد و سبب تبعید وی و خانوادهاش به خارج از میهن و سرزمین زاد و بومی او گردید.
این همان فاجعهای بود که سولژنیتسین از آن سخت میهراسید. الکساندر از بیم اخراج و تبعید، حتی برای دریافت جایزهی نبول نیز به استکلهم نرفته بود. اینک او را دست و پا بسته به هواپیما بردند و در خارج از سرزمین زاد و بومیاش بر زمین نشانیدند.
از آن پس سولژنیتسین زندگی تازهای را دور از وطن و در غربت آغاز کرد.
انشار نامهی تکاندهندهی سولژنیتسین به زمامداران شوروی، موجی از اظهار نظر در سراسر جهان برانگیخت. آمادمیسین آندره ساخاروف پدر بمب هیدروژنی شوروی و دارندهی جایزه صلح نوبل به تاریخ سوم ماه آوریل ۱۹۷۴ دربارهی نامهی سولژنیتسین مطالبی نوشت که همان سال در نیویورک به چاپ رسید و انتشار یافت. آکادمیسین ساخاروف با وجود برخی تفاوت در برخوردها و اندیشهها، مطالب بسیار ارزندهای دربارهی سولژنیتسین و نامهی او نوشت که در خورد دقت و اندیشه است.
اینک به نقل بخشی از اظهار نظرهای آکادمیسین آندره ساخاروف میپردازیم :
« سولژنیتسین، بیگمان یکی از برجستهترین نویسندگان معاصر است... نوشتههای او مظهر رنجهای عمیق و روشهای قاطع وی نسبت به مسائل عمدهی اجتماعی، اخلاقی و فلسفی است... آنچه بیش از همه در آثار و نوشتههای سولژنیتسین جلب نظر میکند، تحمل قربانیهای بیشمار و رنج و اندوه مردم اتحاد شوروی است. هر کسی حق دارد دربارهی آنچه که بهتر میشناسد و بیش از هرچیز او را رنج میدهد، بنویسد و به رشتهی تحریر بیاورد. همهی ما، دهشتهای جنگهای داخلی، دوران از میان بردن کولاکها و روزگار گرسنگی، ترور و نیز وحشتهای روزگار جنگ و کشتار میلیونها میلیون اسیران و بازداشت شدگان را به خاطر داریم.
بیشتر مسائلی را که سولژنیتسین ارائه کرده، بسیار مهم و عادلانه است و من با خرسندی هرچه تمامتر، شاهد اعتلای استعداد و توانایی او هستم... سولژنیتسین بدرستی و با ابراز درد و اندوه نسبت به میهن و نیز ضمن اظهار انزجار شدید نسبت به بسیاری از آنچه که برای مردم و جامعهی ما، چه در زمینه سیاست داخلی و چه در زمینه سیاست خارجی به بهایی بس گران تمام میشود، سخن گفته و مطالبی ارائه کرده است. آنچه سولژنیتسین دربارهی احکام ایدئولوژیکی و زیانهای آن (ازجمله تلف کردن و بر باد دادن نیروی میلیونها انسان که حاصل یاوهسراییها، دو روییها و دغلکاریها است) ارائه کرده است، براستی اثری فراوان در خواننده باقی میگذارد و در این نکته جای هیچ سخنی نیست . بیگمان برنامهی ارائه شده از سوی سولژنیتسین ، ثمرهی اندیشههای جدی و تفکر متمادی و قدرت معتقدات او است. سولژنیتسین نه تنها از موضعی حکیمانه، بلکه از موضعی واقعگرایانه زمامداران شوروی را مخاطب قرار میدهد و میکوشد تا آنجا که میسر باشد، تفاهمی میان خود و آنان پدید آورد.
انتشار نامهی سولژنیتسین، پدیدهی اجتماعی مهم و یکی از نمودارهای برجستهی مباحثهی آزاد در زمینه مسائل اصولی است.
سولژنیتسین یکی از بزرگترین مبارزانی است که بخاطر شایستهگیهای انسان در روزگار فاجعهآمیز ما پیکار میکند.»
کتابی که اینک از نظر خوانندگان ارجمند میگذرد، به گمان مترجم، شامل عمدهترین مسائل فکری و اندیشهای الکساندرسولژنیتسین نویسندهی بزرگ شوروی است. گمان دارم، این نوشتهها بیش از هر کتاب دیگری معرف اندیشه و شخصیت الکساندر سولژنیتسین باشد. بخش نخست کتاب شامل نامهی الکساندر سولژنیتسین به زمامداران شوروی است. سولژنیتسین زمانی که هنوز در اتحاد شوروی میزیست، این نامه را به صورت خصوصی برای زمامداران شوروی ارسال داشت. این نامه چنانکه آمد خصوصی بود و در آغاز منتشر نشد. ازاینرو هرگز نمیتوانست هدفهای تبلیغی داشته باشد. گذشته از این ، نامه در زمانی نوشته شد که سولژنیتسین هنوز در اتحاد شوروی بسر میبرد و به خارج از میهن خویش تبعید نشده بود. بنابراین نمیتوانست نادرست و عاری از حقیقت باشد. هرگاه چنین میبود، بیگمان دستگاههای «کا.گ.ب» و دادستانی کل عرصه را بر وی تنگ میکردند و نویسنده را به پای میز محاکمه میکشانیدند.
بدین سبب است که به جرئت میتوان گفت، نوشتهها و آمارهای ارائه شده از سوی الکساندر سولژنیتسین نمیتواند نادرست و عاری از حقیقت باشد.سولژنیتسین در این نامه از توفیقها و شکستهای روسیه در زمینههای نظامی و دیپلماسی سخن گفته است.
یکی از عمدهترین مسائلی که در نامهی سولژنیتسین، بدان اشاره شده است، فاجعهی تصادم و درگیری میان شوروی و چین است. نگارنده این تصادم و درگیری را «طولانی ترین و خونینترین جنگ در تاریخ زندگانی بشر» نامیده است.
سولژنیتسین با روحی سرشار از محبت نسبت به نسل آدمی سخن میگوید و زمامداران کشور خود را از خطر نابودی انسان برحذر میدارد و جهانیان را به پیکار بخاطر صلح واقعی فرا میخواند. وی با صدای بلند اعلام میدارد که «نباید در جهان جنگ دیگری درگیرد.»
نکتهی دیگری که سولژنیتسین به تفصیل از آن سخن گفته است، «خطر بنبست همهجانبهای است که تمدن غرب با آن روبرو شده است». سولژنیتسین سخت نگران است که مبادا در نخستین دههی سدهی بیست و یکم، انهدام انسانها آغاز شود.
سولژنیتسین، در این زمینه با خوشبینی بیشتری به جهان سوم مینگرد. نکتهی دیگری که سولژنیتسین با صداقت و صمیمیتی فراوان از آن سخن میگوید، توجه به محیط زیست و رهایی بشر از دشواریهایی است که زندگی آرام و سالم انسان را به مخاطره افکنده است. وی سپس از خطرهایی که جامعهی شوروی را تهدید میکند، از جمله از خطر الکل و خرابی وضع زندگی مردم و تعلیم و تربیت جوانان سخن گفته است.
خطر الکلیسم در جامعهی شوروی، نکتهای نیست که بتوان آن را کتمان کرد. بتازگی روزنامه «ژنمینژیبائو» چاپ پکن و نیز خبرگزاری چین نو، تفسیری منتشر کرده و چنین نوشتهاند:
«جامعهی شوروی، دچار فساد، اختلاس، سودجویی، فحشاء، اعتیاد الکلی و مواد مخدر و بزهکاری جوانان است... گسترش شریرانه این معایب اجتماعی در اتحاد شوروی ... منعکس کنندهی ماهیت ارتجاعی و انگلی و فساد سوسیال امپریالیسم شوروی است. کارگران شوروی اغلب چون نمیتوانند، احساسات ضد دولتی خود را نسبت به زمامداران خویش بروز دهند، به الکل پناه میبرند... فرد متوسط شوروی دو برابر فرد متوسط آمریکایی مشروبهای الکلی مصرف میکند و هر سال بین شش تا هفت میلیون نفر از مردم شوروی برای ترک اعتیاد الکل به مراکز هشدار دهنده فرستاده میشوند. علاوه بر این، اعتیاد مواد مخدر نیز افزایش یافته و به موازات آن، داد و ستد مواد مخدر نیز توسعه پیدا کرده است... چون درجهی تحصیلی یکی از راههای رسیدن به شهرت و ثروت در اتحاد شوروی است، اغلب مردم دست به سرقت و یا خرید گواهینامه میزنند و یا دربارهی تجربههای حرفهای خود دروغ میگویند... فحشاء نیز به تدریج در شوروی توسعه پیدا میکند و بیماریهای مقاربتی نیز که یکی از عواقب آن است، رو به گسترش است... بزهکاری جوانان نیز ... رو به گسترش است و در حالی که دزدهای کوچک به شدت مجازات میشوند، گانگسترهای بزرگ ، با القاب جدید مورد احترام قرار میگیرند.»
یکی از جالبترین مسائلی که الکساندر سولژنیتسین در نوشتههای خود عنوان کرده است، ایدئولوژی کمونیستی است، وی در اینباره چنین مینویسد: «مارکسیسم نه تنها از دقت و عملیت برخوردار نیست، بلکه هیچ پیشگویی درستی با تکیه به ارقام، کمیتها، سرعت و مکان ارائه نکرده است.» سولژنیتسین، مارکسیسم را «شوخی دهشتبار سدهی بیستم» نامیده است. وی از زمامداران شوروی دعوت کرده است که «زنجیر این ایدئولوژی ورشکسته» را از گردن خود به یکسو بیافکنند. و این «پیراهن را که به خون شصت و شش میلیون نفر» آلوده شده است ، از تن مردم شوروی بیرون کنند.
الکساندر سولژنیتسین در پایان نامه، چارهی کار را به زمامداران شوروی عرضه میدارد و آنان را به عدول از استالینیسم و گرایش به دموکراسی فرا میخواند.
بخش دوم کتاب، شامل سخنان الکساندر سولژنیتسین در مجمع نمایندگان فدراسیون کار و کنگرهی اتحادیهی تولید کنندگان آمریکا در واشنگتن است. سولژنیتسین مردم زحمتکش شوروی و آمریکا را متحد یکدیگر میداند. ولی وی معتقد است که در برابر این نزدیکی، اتحاد دیگری نیز وجود دارد، و آن «اتحاد زمامداران کمونیست با سرمایهداران آمریکا» است. وی مردم هر دو کشور را به مبارزه و پیکار با این «اتحاد پلید» فرا میخواند. سولژنیتسین در این بخش ، جنایتهای کمیتهی امنیت دولتی اتحاد شوروی «کا.گ.ب» را فاش و برملا میکند. وی وضع جهان را فاجعهآمیز میخواند و به جهانیان اعلام خطر میکند.
سولژنیتسین دولت شوروی را دولتی تجاوزکار میشمارد و آنرا به «هیولایی سیریناپذیر» تشبیه میکند. همانند این تشبیه در مطبوعات چین نیز دیده شده است. روزنامهی «ژنمینژیبائو» ارگان کمیتهی مرکزی حزب کمونیست چین، شوروی را به «دوالپا»یی تشبیه میکند که «آماده بلعیدن اروپا» است. الکساندر سولژنیتسین مطالبی در پیرامون نظام شوروی ارائه میکند و آنرا نظامی «دربسته و محدود» میشمارد. وی از لزوم حل واقعی اختلافها جانبداری میکند و در بررسیهای خویش، اخلاق را عالیتر و والاتر از حقوق میداند.
الکساندر سولژنیتسین در بخش سوم کتاب برخی اصول کمونیسم و اندیشههای مارکس و لنین را چه در زمینهی فکری و چه در زمینه اخلاقی مورد تحلیل و بررسی قرار میدهد. سولژنیتسین، کمونیسم روسی و کمونیسم چینی را مقایسه میکند و کمونیسم چینی را «ادامهی کمونیسم جنگی» میشمارد. سولژنیتسین در این بخش باز به اهمیت صلح در جهان اشاره میکند و راههای ایجاد صلح واقعی و پایدار را ارائه میدارد. سولژنیتسین ، در این بخش، سیاست ایالات متحده آمریکا و دیگر کشورهای غربی را سخت مورد انتقاد قرار میدهد. وی در پایان از ماهیت جنگ سرد سخن میگوید و جهانیان را به «مصافحهی علنی» و صلح راستین و پایدار فرا میخواند.
عنایت الله رضا
آناستاس ایوانویچ مکیویان، عضو دفتر سیاسی کمیتهی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی نیز، آن روزها در شبهجزیره کریمه و کرانههای دریای سیاه سرگرم استراحت بود. نیکیتا خروشچف به هنگام ملاقات با میکویان، کتاب «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» را ستود و به وی توصیه کرد، آنرا بخواند. میکویان نیز پس از مطالعه، نظر موافق خویش را با نوشتههای کتاب اعلام داشت.
پس از چندی، موضوع چاپ کتاب «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» نوشتهی الکساندر سولژنیتسین در دستور روز جلسهی دفتر سیاسی کمیتهی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی قرار گرفت. چرا خروشچف به تنهایی دستور چاپ این کتاب را صادر نکرد؟ چرا برخلاف تصویبنامهی دفتر سیاسی کمیتهی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروری، شورای وزیران اتحاد شوروی و کمیتهی امنیت دولتی «کا.گ.ب» بررسی کتاب را به ادارهی سانسور محول نکرد؟
کاش خروشچف پاسخ این پرسشها را پیش از مرگ خویش گفته بود. در نخستین جلسهی دفتر سیاسی کمیتهی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، تصمیمی در زمینهی انتشار کتاب سولژنیتسین اتخاذ نشد. برخی از اعضای دفتر سیاسی اعلام داشتند که داستان «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» را نخواندهاند. بعضی نیز با احتیاط اظهار نظر کردند و در دفاع از ماموران «کا.گ.ب» گفتند که ماموران «کا.گ.ب» در اردوگاههای کار اجباری «بنا بر دستورهای روسای خویش انجام وظیفه کردهاند.»
پس از مدتی گفتگو قرار بر این شد که اخذ تصمیم دربارهی پیشنهاد خروشچف مبنی بر انتشار کتاب به جلسهی بعد موکول شود. از جلسهی بعدی دفتر سیاسی کمیتهی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، آگاهی در دست نیست. ولی چندی نگذشت که در شمارهی یازدهم مورخ ماه نوامبر سال ۱۹۶۲ مجلهی «نووی میر» (دنیای جدید) که زیر نظر الکساندر تواردوفسکی شاعر و نویسندهی مشهور شوروی اداره میشد، از صفحه هشتم تا صفحه هفتاد و چهارم مجله، بخشی از داستان «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» به چاپ رسید. بیدرنگ تیراژ مجلهی «نووی میر» چهل هزار شماره افزایش یافت. نوزدهم ماه نوامبر سال ۱۹۶۲، پلنوم کمیتهی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، در مسکو برگزار شد و کتاب «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» مورد بحث و گفتگوی اعضای کمیتهی مرکزی قرار گرفت. در تاریخ بیست و سوم ماه نوامبر سال ۱۹۶۲ مقالهای زیر عنوان «بنام حقیقت و بخاطر زندگی» در روزنامهی «پراودا» ارگان کمیتهی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی انتشار یافت . در مقاله چنین آمده است:
«در ادبیات ما نویسندهای با استعداد و کمنظیر پدید آمده است... نوشتهی الکساندر سولژنیتسین قدرت هنری تولستوی را در برابر دیدگان مجسم میکند.» نویسنده این مقاله و. یرمیلوف یکی از منتقدان محافظهکار اتحاد شوروی و یکی از بازیگران عصر خودکامگی استالین بود. چند روز بعد خبرگزاری شوروی «تاس» مطالبی در زمینهی شرح احوال و زندگی الکساندر سولژنیتسین برای درج در جراید، انتشار داد. این مطالب در شمارههای مورخ بیست و هشتم نوامبر سال ۱۹۶۲ روزنامههای «مسکو سکایا پراودا» و «سوتسکایا راسیا» و بسیاری از جراید محلی انتشار یافت. در نوشتهی مذکور چنین آمده است:
« الکساندر ایوانویچ سولژنیتسین به سال ۱۹۱۸ در شهر کیسلاودسک (Kislovodsk) پا به عرصهی وجود نهاد. وی به هنگام کودکی پدر خویش را از دست داد و تنها در دامان مادر پرورش یافت. روزگار کودکی و جوانی او در شهر رستوف کنار رود دن گذشت. وی در آن شهر دورهی دبیرستان و سپس دورهی دانشکده را گذرانید. الکساندر سولژنیتسین به سال ۱۹۴۱ در رشتهی فیزیک و ریاضیات از دانشگاه شهر رستوف فارغالتحصیل شد. در همان سال وی به خدمت در ارتش شوروی فرا خوانده شد. الکساندر سولژنیتسین به سال ۱۹۴۲ دورهی آموزشگاه توپخانه را به پایان رسانید و به سمت فرمانده آتشبار توپخانه به جبهی جنگ رفت . الکساندر سولژنیتسین تا ماه فوریهی سال ۱۹۴۵ در جبههی جنگ به خدمت اشتغال داشت. وی دو بار به دریافت نشانهای عالی جنگی مفتخر شد. در ماه فوریهی سال ۱۹۴۵ الکساندر سولژنیتسین در اراضی آلمان شرقی (پروس شرقی) با درجهی سروانی توچخانه به خدمت در جبههی جنگ اشتغال داشت.
در همان ماه وی به اتهام گناهی سیاسی که هرگز مرتکب نشده بود بازداشت و به هشت سال زندان محکوم شد.
الکساندر سولژنیتسین در سال ۱۹۵۷ به سبب فقدان مدارک و دلایل جرم، تمام و کمال تبرئه شد. وی اکنون به سمت دبیر ریاضیات و فیزیک به خدمت اشتغال دارد. »
این مطالبی بود که جراید شوروی، آن روزها درباره الکساندر سولژنیتسین نوشتند.
و اما جریان بازداشت او ... بهتر است جریان بازداشت الکساندر سولژنیتسین را به قلم خودش بخوانیم:
« بیگمان بازداشت من، از آسانترین و عادیترین بازداشتها بود. این بازداشت، نه مرا از آغوش نزدیکانم بیرون کشید و نه از زندگی شیرین و دلچسب خانوادگی جدا کرد. در یکی از ماههای کوتاه، زودگذر و ناپایدار اروپا ـ ماه فوریه ـ در سرزمینهای دماغهی پیشرفتهی کرانهی دریای بالتیک، در جایی که نمیدانستم آلمانها به محاصرهی ما افتادهاند و یا ما به محاصره آنان درآمدهایم، بازداشت، مرا از چنین شربالیهودی بیرون کشید و سبب شد آتشبار توپخانهای را که با گذشت زمان بدان خود و انس گرفته بودم، از کف بدهم و از دیدار آخرین روزهای جنگ که بیش از سه ماه به درازا نکشید، محروم مانم.
فرمانده تیپ مرا به مقر فرماندهی خویش خواند. نمیدانستم مرا برای چه احضار کرده بودند. فرمانده هفتتیرم را خواست و من بیاندک شبههای، اسلحهی کمری خویش را به او دادم. بناگاه از میان افسران ستاد که در گوشهای میخکوب شده بودند، دو افسر ضد جاسوسی بیرون جستند و با چند خیز تند اتاق را زیر پا گذاردند و با چهار دست بر ستارهی نشان کلاه، سردوشی، کمربند و کیف نقشهام حمله بردند و با لحنی تماشایی فریاد برآوردند: شما بازداشت هستید!. من که از این سخن آتش گرفته بودم، تا اعماق درونم میسوخت. سخنی هوشمندانهتر از این کلام نیافتم. من؟ چرا؟ این پرسش را هیچگاه پاسخ نمیگویند. اما شگفتا که پاسخی بر این پرسش یافتم! افسران سازمان ضد جاسوسی که تازه خلع سلاحم کرده بودند، اندیشههایی را که به روی کاغذ آورده بودم، همراه با کیف نقشهام در دست داشتند. آنان از لرزش شیشهها که حاصل انفجار گلولههای ارتش آلمان بود به ستوه آمده بودند. از اینرو با شتاب مرا به سوی در میراندند. بناگاه ندایی طنین افکند. این ندا با لحنی آمرانه و خطاب به من بود. این ندایی بود که مرا از فراز پرتگاه عدم، همان پرتگاهی که پس از خود بر جای نهاده بودم، پرتگاهی که واژهی «بازداشت» با همهی سنگینیها پدید آورده بود، فرود آورد.
سخنان فرمانده تیپ از دروازهی افسانهای و دور از پندار طاعون زدگان، دروازهای که هیچ سخن و کلامی تا آنروز جرئت نفوذ به حریم آنرا نیافته بود، گذشت: سولژنیتسین برگرد اینجا... با عقبگردی تند، از چنگال ماموران سازمان ضد جاسوسی بیرون جستم و به سوی فرمانده تیپ بازگشتم. اندکی او را میشناختم. تا آنروز هرگز چنین مهری از او ندیده و کمتر سخنی نشنیده بودم. چهرهاش همواره مظهر خشم و تحکم بود. اما در آن لحظه، بناگاه نوری، این چهرهی اندیشناک را روشن کرد. گویی از شرکت در این کار ننگین شرم داشت. ناگهان نوری در دلش تابیدن گرفت تا او را از حیطهی فرمانبری و اطاعت رقتبار همهی دوران زندگیاش فراتر برد.
ده روز پیش گردان توپخانهاش با دوازده توپ سنگین در خط درهمشکستهی دفاعی بر جا مانده بود. تنها من بودم که آتشبار دیدور خویش را کم و بیش دست نخورده از میدان جنگ بدر برده بودم. حال او ناگزیر بود در برابر ورقپارهی مهر خوردهای منکر وجود من باشد.
با لحنی آرام و شمرده پرسید: ـ در جبهه یک اوکراین دوست و آشنایی ندارید؟ سروان و سرگرد ضد جاسوسی با لحنی خشماگین خطاب به فرمانده تیپ فریاد برآوردند: ـ این کار ممنوع است! شما حق ندارید!
گروه افسران ستاد، در گوشهای، سخت بیمناک بخود میپیچیدند. گویی از همگامی با فرمانده تیپ در این کار جسورانه در هراس بودند. (در این لحظه افسران کمیسر سیاسی آمادهی پروندهسازی برای فرمانده خود بودند).
اما همین چند کلمهی فرمانده تیپ کافی بود تا بیدرنگ به راز بازداشت خویش پی برم. من به سبب نامهای که به یکی از رفقای مدرسهی خود نوشته بودم، بازداشت شدم. بیدرنگ سرچشمه خطر را شناختم. زاخار گئورگیویچ تراوکین فرمانده تیپ من، میتوانست به همان چند کلمه بسنده کند و دیگر سخنی نگوید! اما او چنین نکرد!... باز به تطهیر خود پرداخت و بر آن شد تا در برابر وجدان خویش، سرفراز ماند. از پشت میزش برخواست (هرگز در سراسر زندگی گذشته او را چنین ندیده بودم که به خاطر بدرقهی من از جای برخیزد). آری، او از دروازهی طاعونزدگان داغ نفرت خورده گذشت و دستش را به سوی من دراز کرد (او هیچگاه با من چنین نکرده بود!) آری، با من دست داد و مایه دهشت و هراس گنگ و خاموش گروه افسران ستاد شد. قیافهاش که همواره جدی و خشن مینمود، شکفته شد و روشن و بیپروا چنین گفت : ـ موفق باشی، سروان !
من نه اینکه دیگر سروان نبودم، بلکه «دشمن رسوای» خلق بودم. (زیرا، در کشور ما، از همان نخستین لحظهی بازداشت، نقاب از چهرهی رسوای زندانی فرو میافتد). او برای چه کسی آرزوی توفیق میکرد؟ برای یک دشمن؟
پنجرهها سخت میلرزیدند. انفجار گلولههای آلمانی زمین را در دویست متری شکنجه میداد و چنان تصوری در انسان پدید میآورد که محال است در آن پایین، در پشت جبهه، زیر این گنبد مسخرهی وجود و هستی، چنین حادثهای روی دهد. اما براستی این حادثه در زیر دم سهمگین مرگ، مرگی که در کنار انسان و برای همه یکسان بود، روی میداد.» (نقل از کتاب مجمعالجزایر گولاگ)
بیست و دوم ماه دسامبر سال ۱۹۶۲ روزنامهی «پراودا» مطالبی را از گفتهها لئونید ایلیچف دبیر کمیتهی مرکزی و رئیس کمیسیون مسائل ایدئولوژی کمیتهی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی انتشار داد. ایلیچوف ضمن سخنان خود چنین گفته بود:
«... کمیتهی مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی ضمن ابراز مسرت و خرسندی اعلام میدارد که این اواخر آثار سیاسی و هنری برجستهای پدید آمدهاند که خودسریهای دوران کیش فرد ـ پرستی را با شهامت و جسارت فاش و برملا کردهاند. کافی است از کتاب «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» نوشتهی الکساندر سولژنیتسین نام برد».
دو ماه بعد، در فوریهی سال ۱۹۶۳، این نوشته الکساندر سولژنیتسین در یکصد هزار نسخه به زبان روسی چاپ و منتشر شد.
مجلهی «نووی میر» در شماره ی دهم (ماه اکتبر) سال ۱۹۶۳ چنین نوشت:
«سولژنیتسین مدافع عدالت در جامعهی شوروی و نیز حامی و پشتیبان اصول اخلاقی و دموکراسی در زندگی ما است.»
هیئت تحریریهی ملجهی نامبرده پیشنهاد کرد که چون داستان «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» شایستهی دریافت جایزهی لنین در زمینه ادبیات است، لذا باید در مسابقهی دریافت جایزهی مذکور شرکت داده شود.
روزهای خوشی که بر سولژنیتسین و کتاب او گذشت بسیار کوتاه و براستی دولت مستعجل بود. نیروهای مخالف با تدارک کامل به حرکت آمدند. روزنامه «لیتراتورنایا گازتا» (روزنامه ادبی) ارگان انجمن نویسندگان اتحاد شوروی، بلاهای خود را یکی پس از دیگری بر فرق نویسدهای که زمانی همپایهی تولستوی نامیده شده بود، آغاز کرد.
م.و. زمیانین سردبیر روزنامه «پراودا» چندی بعد طی سخنان خود در لنینگراد چنین گفت:
«اکنون در تبلیغات کشورهای سرمایهداری از سولژنیتسین سخن بسیار میرود. سولژنیتسین مردی غیرعادی و دیوانه است... او در بازداشتگاه زیر فشار قرار گرفته بود. تنها موضوعی که سولژنیتسین در آثار خویش بکار میبرد، موضوع اردوگاههای کار اجباری است ... سولژنیتسین میخواهد آثارش را چاپ و منتشر کنیم. ولی ما این کار را نخواهیم کرد. اما هر گاه سولژنیتسین آثاری بنویسد که موافق منافع ما باشد، چاپ خواهیم کرد... راستی، سولژنیتسین دبیر فیزیک است. اصلا چرا او به این کار نمیپردازد. بهتر است سولژنیتسین برود و فیزیک درس بدهد... او خود را نویسندهای بزرگ میداند. یکبار گفتم. تکرار میکنم. برای نخستین بار به محدودیت اکتفا میکنیم. ولی هرگاه نوشتن اینگونه آثار ادامه یابد، او را مانند خاکستر ذره ذره خواهیم کرد. کاری میکنیم که دیگر هیچ جای تری هم از او برجا نماند.»
کنون را جای پرسش است: چه شده که نویسندهای همپایهی تولستوی، یکباره مردی فاقد توانایی در کار نویسندگی از آب درآمده است که باید از کار نگارش دست بردارد و به تدریس فیزیک اشتغال ورزد. چه شده که سولژنیتسین «دانشمند» و «شایستهی جایزهی ادبی لنین» یکباره به مردی غیرعادی و دیوانه بدل شد؟ چه کسی به آقای زیمانین که خود سردبیر یک روزنامه است چنین اختیاری داده است که بگوید سولژنیتسین را «به خاکستر» بدل خواهیم کرد؟ چه کسی به آقای زیمانین چنین قدرت اجرائی بخشیده است؟ سردبیر روزنامه پراودا اینهمه اقتدار و اختیار را از کجا آورده است؟ آیا این خود نموداری روشن از خودسری و خودکامگی مقامهای حزبی غیرمسئول در امور اجرائی جوامع کمونیستی نیست؟ ولی نه تهدید و نه فشار هیچ یک بر ارادهی الکساندر سولژنیتسین اثری بر جای ننهاد. هرچه فشار بر الکساندر سولژنیتسین بیشتر میشد، مقاومت و پایداری او نیز فزونی میگرفت. وی همچنان با ارادهای خللناپذیر به نگارش آثار نوبهنو پرداخت. انجمن نویسندگان اتحاد شوروی از چاپ آثار او سرباز زد. ولی الکساندر سولژنیتسین از پای ننشست. اندکی بعد نوشتههای او زیر عنوان «دور نخستین» ، «بخش سرطانی» و نیز دهها داستان و نمایشنامهاش یکی پس از دیگری در کشورهای مختلف جهان و به زبانهای گوناگون چاپ و منتشر شد.
چاپ و انتشار آثار سولژنیتسین در غرب، آتش خشم و کینهی مخالفان را بیش از پیش شعلهور میکرد.
هنگامی که سولژنیتسین برندهی جایزهی ادبی نوبل اعلام شد، مخالفان وی در میهنش موجی از مخالفت و اعتراض علیه او براه انداختند. ولی مردم ساده و عادی، در همه جا یار و پشتیبان او بودند. زندگی بر سولژنیتسین تیره شد. دیگر درآمدی برای گذراندن زندگی نداشت. اما دوستان و یاران الکساندر، نیکی و یاری را از او دریغ نداشتند.
الکساندر سولژنیتسین که همواره به دنبال آرمانهای انسانی خویش در تلاش و کوشش بود و کمتر به خود میاندیشید، به تاریخ پنجم ماه سپتامبر سال ۱۹۷۳ ، هنوز زمانی که در میهنش بسر میبرد، نامهای برای زمامداران اتحاد شوروی فرستاد.
شش ماه از تاریخ ارسال نامه گذشت. ولی پاسخی نرسید. سولژنیتسین ناگزیر تصمیم به انتشار متن نامه گرفت.
نامهی سولژنیتسین نخستین بار به سال ۱۹۷۴ در پاریس به چاپ رسید و سر و صدای فراوان در محافل اجتماعی کشورهای جهان براه انداخت. متعاقب آن روزنامهی «سندی تایمز» در ماه مارس سال ۱۹۷۴ ترجمهی انگلیسی نامهی سولژنیتسین را چاپ و منتشر کرد.
انتشار کتاب «مجمعالجزایر گولاگ» که به منزله ادعانامهای درهم شکننده نسبت به نظام کمونیستی بود، زندگی نویسنده را دگرگونه کرد و سبب تبعید وی و خانوادهاش به خارج از میهن و سرزمین زاد و بومی او گردید.
این همان فاجعهای بود که سولژنیتسین از آن سخت میهراسید. الکساندر از بیم اخراج و تبعید، حتی برای دریافت جایزهی نبول نیز به استکلهم نرفته بود. اینک او را دست و پا بسته به هواپیما بردند و در خارج از سرزمین زاد و بومیاش بر زمین نشانیدند.
از آن پس سولژنیتسین زندگی تازهای را دور از وطن و در غربت آغاز کرد.
انشار نامهی تکاندهندهی سولژنیتسین به زمامداران شوروی، موجی از اظهار نظر در سراسر جهان برانگیخت. آمادمیسین آندره ساخاروف پدر بمب هیدروژنی شوروی و دارندهی جایزه صلح نوبل به تاریخ سوم ماه آوریل ۱۹۷۴ دربارهی نامهی سولژنیتسین مطالبی نوشت که همان سال در نیویورک به چاپ رسید و انتشار یافت. آکادمیسین ساخاروف با وجود برخی تفاوت در برخوردها و اندیشهها، مطالب بسیار ارزندهای دربارهی سولژنیتسین و نامهی او نوشت که در خورد دقت و اندیشه است.
اینک به نقل بخشی از اظهار نظرهای آکادمیسین آندره ساخاروف میپردازیم :
« سولژنیتسین، بیگمان یکی از برجستهترین نویسندگان معاصر است... نوشتههای او مظهر رنجهای عمیق و روشهای قاطع وی نسبت به مسائل عمدهی اجتماعی، اخلاقی و فلسفی است... آنچه بیش از همه در آثار و نوشتههای سولژنیتسین جلب نظر میکند، تحمل قربانیهای بیشمار و رنج و اندوه مردم اتحاد شوروی است. هر کسی حق دارد دربارهی آنچه که بهتر میشناسد و بیش از هرچیز او را رنج میدهد، بنویسد و به رشتهی تحریر بیاورد. همهی ما، دهشتهای جنگهای داخلی، دوران از میان بردن کولاکها و روزگار گرسنگی، ترور و نیز وحشتهای روزگار جنگ و کشتار میلیونها میلیون اسیران و بازداشت شدگان را به خاطر داریم.
بیشتر مسائلی را که سولژنیتسین ارائه کرده، بسیار مهم و عادلانه است و من با خرسندی هرچه تمامتر، شاهد اعتلای استعداد و توانایی او هستم... سولژنیتسین بدرستی و با ابراز درد و اندوه نسبت به میهن و نیز ضمن اظهار انزجار شدید نسبت به بسیاری از آنچه که برای مردم و جامعهی ما، چه در زمینه سیاست داخلی و چه در زمینه سیاست خارجی به بهایی بس گران تمام میشود، سخن گفته و مطالبی ارائه کرده است. آنچه سولژنیتسین دربارهی احکام ایدئولوژیکی و زیانهای آن (ازجمله تلف کردن و بر باد دادن نیروی میلیونها انسان که حاصل یاوهسراییها، دو روییها و دغلکاریها است) ارائه کرده است، براستی اثری فراوان در خواننده باقی میگذارد و در این نکته جای هیچ سخنی نیست . بیگمان برنامهی ارائه شده از سوی سولژنیتسین ، ثمرهی اندیشههای جدی و تفکر متمادی و قدرت معتقدات او است. سولژنیتسین نه تنها از موضعی حکیمانه، بلکه از موضعی واقعگرایانه زمامداران شوروی را مخاطب قرار میدهد و میکوشد تا آنجا که میسر باشد، تفاهمی میان خود و آنان پدید آورد.
انتشار نامهی سولژنیتسین، پدیدهی اجتماعی مهم و یکی از نمودارهای برجستهی مباحثهی آزاد در زمینه مسائل اصولی است.
سولژنیتسین یکی از بزرگترین مبارزانی است که بخاطر شایستهگیهای انسان در روزگار فاجعهآمیز ما پیکار میکند.»
کتابی که اینک از نظر خوانندگان ارجمند میگذرد، به گمان مترجم، شامل عمدهترین مسائل فکری و اندیشهای الکساندرسولژنیتسین نویسندهی بزرگ شوروی است. گمان دارم، این نوشتهها بیش از هر کتاب دیگری معرف اندیشه و شخصیت الکساندر سولژنیتسین باشد. بخش نخست کتاب شامل نامهی الکساندر سولژنیتسین به زمامداران شوروی است. سولژنیتسین زمانی که هنوز در اتحاد شوروی میزیست، این نامه را به صورت خصوصی برای زمامداران شوروی ارسال داشت. این نامه چنانکه آمد خصوصی بود و در آغاز منتشر نشد. ازاینرو هرگز نمیتوانست هدفهای تبلیغی داشته باشد. گذشته از این ، نامه در زمانی نوشته شد که سولژنیتسین هنوز در اتحاد شوروی بسر میبرد و به خارج از میهن خویش تبعید نشده بود. بنابراین نمیتوانست نادرست و عاری از حقیقت باشد. هرگاه چنین میبود، بیگمان دستگاههای «کا.گ.ب» و دادستانی کل عرصه را بر وی تنگ میکردند و نویسنده را به پای میز محاکمه میکشانیدند.
بدین سبب است که به جرئت میتوان گفت، نوشتهها و آمارهای ارائه شده از سوی الکساندر سولژنیتسین نمیتواند نادرست و عاری از حقیقت باشد.سولژنیتسین در این نامه از توفیقها و شکستهای روسیه در زمینههای نظامی و دیپلماسی سخن گفته است.
یکی از عمدهترین مسائلی که در نامهی سولژنیتسین، بدان اشاره شده است، فاجعهی تصادم و درگیری میان شوروی و چین است. نگارنده این تصادم و درگیری را «طولانی ترین و خونینترین جنگ در تاریخ زندگانی بشر» نامیده است.
سولژنیتسین با روحی سرشار از محبت نسبت به نسل آدمی سخن میگوید و زمامداران کشور خود را از خطر نابودی انسان برحذر میدارد و جهانیان را به پیکار بخاطر صلح واقعی فرا میخواند. وی با صدای بلند اعلام میدارد که «نباید در جهان جنگ دیگری درگیرد.»
نکتهی دیگری که سولژنیتسین به تفصیل از آن سخن گفته است، «خطر بنبست همهجانبهای است که تمدن غرب با آن روبرو شده است». سولژنیتسین سخت نگران است که مبادا در نخستین دههی سدهی بیست و یکم، انهدام انسانها آغاز شود.
سولژنیتسین، در این زمینه با خوشبینی بیشتری به جهان سوم مینگرد. نکتهی دیگری که سولژنیتسین با صداقت و صمیمیتی فراوان از آن سخن میگوید، توجه به محیط زیست و رهایی بشر از دشواریهایی است که زندگی آرام و سالم انسان را به مخاطره افکنده است. وی سپس از خطرهایی که جامعهی شوروی را تهدید میکند، از جمله از خطر الکل و خرابی وضع زندگی مردم و تعلیم و تربیت جوانان سخن گفته است.
خطر الکلیسم در جامعهی شوروی، نکتهای نیست که بتوان آن را کتمان کرد. بتازگی روزنامه «ژنمینژیبائو» چاپ پکن و نیز خبرگزاری چین نو، تفسیری منتشر کرده و چنین نوشتهاند:
«جامعهی شوروی، دچار فساد، اختلاس، سودجویی، فحشاء، اعتیاد الکلی و مواد مخدر و بزهکاری جوانان است... گسترش شریرانه این معایب اجتماعی در اتحاد شوروی ... منعکس کنندهی ماهیت ارتجاعی و انگلی و فساد سوسیال امپریالیسم شوروی است. کارگران شوروی اغلب چون نمیتوانند، احساسات ضد دولتی خود را نسبت به زمامداران خویش بروز دهند، به الکل پناه میبرند... فرد متوسط شوروی دو برابر فرد متوسط آمریکایی مشروبهای الکلی مصرف میکند و هر سال بین شش تا هفت میلیون نفر از مردم شوروی برای ترک اعتیاد الکل به مراکز هشدار دهنده فرستاده میشوند. علاوه بر این، اعتیاد مواد مخدر نیز افزایش یافته و به موازات آن، داد و ستد مواد مخدر نیز توسعه پیدا کرده است... چون درجهی تحصیلی یکی از راههای رسیدن به شهرت و ثروت در اتحاد شوروی است، اغلب مردم دست به سرقت و یا خرید گواهینامه میزنند و یا دربارهی تجربههای حرفهای خود دروغ میگویند... فحشاء نیز به تدریج در شوروی توسعه پیدا میکند و بیماریهای مقاربتی نیز که یکی از عواقب آن است، رو به گسترش است... بزهکاری جوانان نیز ... رو به گسترش است و در حالی که دزدهای کوچک به شدت مجازات میشوند، گانگسترهای بزرگ ، با القاب جدید مورد احترام قرار میگیرند.»
یکی از جالبترین مسائلی که الکساندر سولژنیتسین در نوشتههای خود عنوان کرده است، ایدئولوژی کمونیستی است، وی در اینباره چنین مینویسد: «مارکسیسم نه تنها از دقت و عملیت برخوردار نیست، بلکه هیچ پیشگویی درستی با تکیه به ارقام، کمیتها، سرعت و مکان ارائه نکرده است.» سولژنیتسین، مارکسیسم را «شوخی دهشتبار سدهی بیستم» نامیده است. وی از زمامداران شوروی دعوت کرده است که «زنجیر این ایدئولوژی ورشکسته» را از گردن خود به یکسو بیافکنند. و این «پیراهن را که به خون شصت و شش میلیون نفر» آلوده شده است ، از تن مردم شوروی بیرون کنند.
الکساندر سولژنیتسین در پایان نامه، چارهی کار را به زمامداران شوروی عرضه میدارد و آنان را به عدول از استالینیسم و گرایش به دموکراسی فرا میخواند.
بخش دوم کتاب، شامل سخنان الکساندر سولژنیتسین در مجمع نمایندگان فدراسیون کار و کنگرهی اتحادیهی تولید کنندگان آمریکا در واشنگتن است. سولژنیتسین مردم زحمتکش شوروی و آمریکا را متحد یکدیگر میداند. ولی وی معتقد است که در برابر این نزدیکی، اتحاد دیگری نیز وجود دارد، و آن «اتحاد زمامداران کمونیست با سرمایهداران آمریکا» است. وی مردم هر دو کشور را به مبارزه و پیکار با این «اتحاد پلید» فرا میخواند. سولژنیتسین در این بخش ، جنایتهای کمیتهی امنیت دولتی اتحاد شوروی «کا.گ.ب» را فاش و برملا میکند. وی وضع جهان را فاجعهآمیز میخواند و به جهانیان اعلام خطر میکند.
سولژنیتسین دولت شوروی را دولتی تجاوزکار میشمارد و آنرا به «هیولایی سیریناپذیر» تشبیه میکند. همانند این تشبیه در مطبوعات چین نیز دیده شده است. روزنامهی «ژنمینژیبائو» ارگان کمیتهی مرکزی حزب کمونیست چین، شوروی را به «دوالپا»یی تشبیه میکند که «آماده بلعیدن اروپا» است. الکساندر سولژنیتسین مطالبی در پیرامون نظام شوروی ارائه میکند و آنرا نظامی «دربسته و محدود» میشمارد. وی از لزوم حل واقعی اختلافها جانبداری میکند و در بررسیهای خویش، اخلاق را عالیتر و والاتر از حقوق میداند.
الکساندر سولژنیتسین در بخش سوم کتاب برخی اصول کمونیسم و اندیشههای مارکس و لنین را چه در زمینهی فکری و چه در زمینه اخلاقی مورد تحلیل و بررسی قرار میدهد. سولژنیتسین، کمونیسم روسی و کمونیسم چینی را مقایسه میکند و کمونیسم چینی را «ادامهی کمونیسم جنگی» میشمارد. سولژنیتسین در این بخش باز به اهمیت صلح در جهان اشاره میکند و راههای ایجاد صلح واقعی و پایدار را ارائه میدارد. سولژنیتسین ، در این بخش، سیاست ایالات متحده آمریکا و دیگر کشورهای غربی را سخت مورد انتقاد قرار میدهد. وی در پایان از ماهیت جنگ سرد سخن میگوید و جهانیان را به «مصافحهی علنی» و صلح راستین و پایدار فرا میخواند.
عنایت الله رضا