یادداشت ها - جلد چهارم
- نوع فایل : کتاب
- زبان : فارسی
- نویسنده : آلبر کامو
- مترجم : خشایار دیهیمی
- چاپ و سال / کشور: اول پاییز 1389
- تعداد صفحه : 117
توضیحات
گههای پُررنگ تأثیرپذیری کامو از نیچه، در بخش قابل توجهی از کتاب تکرار شده است، بهطوری که جلد سوم، با جملهای از نیچه آغاز میشود: «آنکس که طرح بزرگی درانداخته است، باید با همان هم بزید.»
آلبر کامو در کتابِ یادداشتها: جلدِ دوّم، دفترِ چهارم،
در حسرتِ زندگیِ دیگران. برای این است که از بیرون که نگاه میکنی، زندگیِ دیگران یک کلّ است که وحدت دارد، امّا زندگیِ خودمان، که از درون نگاهش میکنیم، همهاش تکّهتکّه و پارهپاره بهنظر میآید. هنوز هم در پیِ سرابِ وحدت میدویم.
نویسنده هرگز نباید از تردیدهایش دربارهی آفرینشش سخن بگوید. خیلی آسان میشود جوابش داد «چهکسی مجبورت کرده بیافرینی؟ اگر چنین عذابی دائمیست، چرا تحمّلش میکنی؟» تردیدها خصوصیترین چیزهای ما هستند. هرگز از تردیدهایت سخن نگو، هرچه که باشند.
وانهادنِ جوانی. این من نیستم که آدمها و چیزها را وامینهم (نمیتوانم)، بلکه این چیزها و آدمها هستند که مرا وامینهند. جوانیام از من میگریزد: بیماربودن همین است.
مجبور نمیبودم بنویسم: اگر جهان پاک و شفّاف بود، هنر وجود نمیداشت ـ امّا اگر بهنظرم میآمد جهان معنایی دارد اصلاً نمیبایست مینوشتم. مواردی هست که آدم باید از سرِ فروتنی فقط خودش باشد و از خودش بنویسد. علاوه بر این، این نکته میتوانست مرا وادارد که بیشتر و بیشتر بدان بیندیشم و درنهایت نمیبایست مینوشتمش. این حقیقتی درخشان امّا بیبنیاد است.
در کدامین لحظه زندگی به سرنوشت بدل میشود؟ در زمانِ مرگ؟ امّا مرگ سرنوشتی برای دیگران است، برای تاریخ و برای خانوادهی شخص. از طریقِ آگاهی؟ امّا این ذهن است که تصویری از زندگی همچون سرنوشت خلق میکند و نوعی پیوستگی و انسجام به آن میدهد، پیوستگی و انسجامی که در خودِ زندگی نیست. هر دو مورد توهّم است. نتیجهگیری؟: سرنوشتی در کار نیست؟
بیماری صومعهایست که قاعدهی خودش، ریاضتِ خودش، سکوتهای خودش، و الهاماتِ خودش را دارد.
آلبر کامو در کتابِ یادداشتها: جلدِ دوّم، دفترِ چهارم،
در حسرتِ زندگیِ دیگران. برای این است که از بیرون که نگاه میکنی، زندگیِ دیگران یک کلّ است که وحدت دارد، امّا زندگیِ خودمان، که از درون نگاهش میکنیم، همهاش تکّهتکّه و پارهپاره بهنظر میآید. هنوز هم در پیِ سرابِ وحدت میدویم.
نویسنده هرگز نباید از تردیدهایش دربارهی آفرینشش سخن بگوید. خیلی آسان میشود جوابش داد «چهکسی مجبورت کرده بیافرینی؟ اگر چنین عذابی دائمیست، چرا تحمّلش میکنی؟» تردیدها خصوصیترین چیزهای ما هستند. هرگز از تردیدهایت سخن نگو، هرچه که باشند.
وانهادنِ جوانی. این من نیستم که آدمها و چیزها را وامینهم (نمیتوانم)، بلکه این چیزها و آدمها هستند که مرا وامینهند. جوانیام از من میگریزد: بیماربودن همین است.
مجبور نمیبودم بنویسم: اگر جهان پاک و شفّاف بود، هنر وجود نمیداشت ـ امّا اگر بهنظرم میآمد جهان معنایی دارد اصلاً نمیبایست مینوشتم. مواردی هست که آدم باید از سرِ فروتنی فقط خودش باشد و از خودش بنویسد. علاوه بر این، این نکته میتوانست مرا وادارد که بیشتر و بیشتر بدان بیندیشم و درنهایت نمیبایست مینوشتمش. این حقیقتی درخشان امّا بیبنیاد است.
در کدامین لحظه زندگی به سرنوشت بدل میشود؟ در زمانِ مرگ؟ امّا مرگ سرنوشتی برای دیگران است، برای تاریخ و برای خانوادهی شخص. از طریقِ آگاهی؟ امّا این ذهن است که تصویری از زندگی همچون سرنوشت خلق میکند و نوعی پیوستگی و انسجام به آن میدهد، پیوستگی و انسجامی که در خودِ زندگی نیست. هر دو مورد توهّم است. نتیجهگیری؟: سرنوشتی در کار نیست؟
بیماری صومعهایست که قاعدهی خودش، ریاضتِ خودش، سکوتهای خودش، و الهاماتِ خودش را دارد.