امید

امید

  • نوع فایل : کتاب
  • زبان : فارسی
  • نویسنده : آندره مالرو
  • مترجم : رضا سید حسینی
  • چاپ و سال / کشور: اول اسفند 1363
  • تعداد صفحه : 569

توضیحات

در مقدمه کتاب می خوانیم که "امید" داستان امید انسانهاست به زندگی بهتر و رنج بردن و فداکاری کردن در راه این امید ; و مالرو این فداکاریها را با قدرتی عجیب تصویر کرده است. از فرماندهی که سوار ماشین می شود و خودش را به صف توپ های دشمن می کوبد تا غرش های پیاپی آن را خاموش کند گرفته تا آدمهایی که منتظر پیدا شدن اسلحه هستند تا بتوانند کاری انجام دهند. از اسپانیایی هایی که در وطنشان می جنگند گرفته تا کسانی که از اقصا نقاط دنیا داوطلبانه در آنجا جمع شده اند. فداکاریهای تصویر شده در کتاب بعضاً خواننده را تکان می دهد. قهرمانانی که با پذیرفتن ریسک بالا و به خطر انداختن جان خود در راهی قدم می گذارند که به زعم خویش به زندگیشان معنا بدهند یا به عبارت دیگر با "عمل" و "اقدام" در مقابل قدرت معناباختگی جهان و زندگی بایستند.
انسان فقط با فکر کردن به خود، خودش را نمی‌شناسد. باید دست به عمل بزند تا بتواند خود را بشناسد. انسان یعنی عملی که انجام می‌دهد و زندگی جز با خطر کردن در ماجراهای ارزشمند مفهومی ندارد.
سرنوشت برخی از قهرمانان از پیش برای آنها مشخص است و به قول سروان ارناندس (افسر جمهوریخواه) هیچ چیزی در دنیا نمی تواند یاس آورتر از جنگیدن در اینجا باشد چرا که توازن قوا کاملاً نابرابر است. اما از منظر داستان گویی هزینه ای که برای معنا بخشیدن به زندگی می بایست پرداخت کرد همان خود زندگی است.
انسانیت
در فضای این داستان (و البته باقی جاها) روابط افراد بیشتر بر پایه افکار و عقاید مشترکشان شکل می گیرد (بیشتر سیاسی- ایدئولوژیک). دوستی ها و اعتمادها و امثالهم نیز به همین نحو...
مثال ساده: جایی از داستان است که سروان ارناندس از سنگرها بازدید می کند و به واسطه تجربه اش در جنگ سربازان را راهنمایی می کند... طرف مقابل از او کارت شناسایی می خواهد! بعد می گوید تو عضو گروه ما(آنارشیست ها) نیستی و به سنگرهای ما چی کار داری و...!!!! بعدن هم البته همه آنها کشته شدند (دقیقن مشابه همین را از سرهنگی ارتشی در خصوص جنگ خودمان شنیده ام).
حالا این ها تازه در یک سمت هستند و ارتباط مخدوش است... دو طرف جوی که باشند داستان , گلوله است. نمی خواهم بگویم که اختلافات و تفاوت ها و دسته بندی ها مذموم است (نه , اتفاقاً تلاش برای یکسان سازی است که مذموم است) بلکه یاداوری این موضوع است که همه این عقاید مختلف, فرع بر انسانیت است.
به نظر می رسد که همه برده عقایدشان شده اند و چیزی که در محاق است انسان و انسانیت است.و نمی توان از آدمهایی که مدام به آنها کینه ورزی نسبت به دیگران و عقایدشان , آموزش داده می شود انتظار دوست داشتن یا توجه به انسانیت را داشت... و با این کینه هایی که روز به روز متورم تر می شود چگونه صلح و زندگی بهتر امکان پذیر خواهد بود.
دو نقل قول کوتاه مرتبط از کتاب:
اگر هر کسی یک سوم کوششی را که در مورد شکل حکومت به کار می برد, صرف خودش می کرد, زندگی در اسپانیا امکان پذیر می شد.(ص370)
مثل این است که جنگ , برای شکار انسانها , ... امید را به عنوان طعمه بکار می برد. بالاخره سفلیس هم با عشق شروع می شود.(ص558)
***
برش هایی کوتاه از کتاب و نویسنده و حواشی را در ادامه مطلب می آورم. این کتاب که یکی از مهمترین آثار مالرو می باشد را مرحوم رضا سید حسینی به فارسی ترجمه نموده است و انتشارات خوارزمی (با آن سبک جلدهای معروف و دوست داشتنی و ساده) آن را به زیور طبع آراسته است.
مشخصات کتاب من: چاپ دوم 1373 , تیراژ 5000 نسخه (یاد تیراژهای زیاد زیاد هم به خیر!) , 567 صفحه , 1250تومان (نیم دلار الان!)
برداشت ها و برش های کوتاه از داستان و حواشی مرتبط
1- من از کسی که می خواهد گناه بهترین کاری را که کرده ام به من ببخشد متنفرم. (روی سخن با کشیشان است... میزان نفرت از کشیشان در برخی مناطق روستایی به آن حدی است که حتا حاضر نیستند از کلیسا به عنوان کلاس درس و...استفاده کنند.)
2- هر انقلابی در آغاز همین طور است. عرصه تقلب وسیعی است برای کسب قدرت.
3- هدف هرچه بزرگتر باشد , به همان اندازه پناهگاهی می شود برای دورویی و دروغ.
4- هیچ چیز دشوارتر از این نیست که مردم را درباره آنچه می خواهند بکنند; به تفکر واداریم. (و کماکان بدون شرح!)
5- حالا پیش خودمون و خودتون فکر نکنید همه آنهایی که رفتند اسپانیا...آره... در جایی از داستان در خصوص اولین داوطلبان آمریکایی نیروی هوایی , یکی از قدیمی ها چنین می گوید: من بیشتر از اینشان خوشم می آید که با هر بار چرخاندن پروانه هواپیما ادعا نمی کنند که دموکراسی را نجات داده اند.
6- این را خوب در مغزت فرو کن که آدمی به مرگ عادت ندارد. وقتی که با آن روبرو شد دیگر نمی تواند فراموش کند.
7- فاجعه مرگ در این است که زندگی را به صورت سرنوشت در می آورد, و بعد از مرگ دیگر هیچ چیزی قابل جبران نیست.و اهمیت وحشتبار لحظه مرگ حتی برای آدم های خدانشناس در همین است. (طبیعی است که یکی از دغدغه های حاضران در چنین کتابی مرگ و معنای زندگی باشد)
8- خدا کند که این صحنه رویا نباشد و بار دیگر از نو آغاز نشود... آیا این صحنه چیدن اسیران جلو لوله های تفنگ های افقی , مانند عکس گرفتن از مراسم عروسی , به زودی تمام خواهد شد؟ (توصیف صحنه های اعدام خیلی خوب درآمده... مخصوصاً این بنده خدایی که این را می گوید واقعاْ دوست داشتنی بود...حیف)
9- بردگی اقتصادی سنگین است , اما اگر برای از میان بردن آن مجبور باشی که بردگی سیاسی یا نظامی یا مذهبی و یا پلیسی را شدیدتر کنی چه حاصلی دارد؟ (یعنی این آزاداندیشی نویسنده را بسی بیشتر دوست داشتم)
10- از این تکه خوشم آمد...یعنی حس خوبی بهم داد: هواپیماهای دشمن بمباران می کنند و برخی از بمب ها منفجر نمی شود , وقتی یکی از چاشنی ها را باز می کنند می بینند که کاغذی زیر آن است که به زبان پرتغالی روی آن نوشته رفقا این بمب منفجر نخواهد شد. فعلاً کاری که از ما ساخته است همین است. (از طرف کارگران کارخانجات اسلحه سازی بود)
11- شما جای مالرو بودید چه کار می کردید؟ خودکشی پدربزرگ + خودکشی پدر + مرگ فجیع دو برادرش در اردوگاه های نازی ها در جنگ دوم جهانی + مرگ دو پسر جوانش در تصادف رانندگی + مرگ همسر دومش در زیر چرخ‌های قطار ...
12- تقریباً همه نویسندگانی که می‌شناسم، کودکی‌شان را دوست دارند، من از کودکی‌ام بیزارم. «اگر خود را ساختن» عبارت از خو گرفتن به این کاروانسرای بی‌جاده‌ای باشد که نامش زندگی است، من خود را کم و بد ساخته‌ام... من تقریباً برای خودم جالب نیستم. (آندره مالرو)
13- در طول زندگی از کسانی که همیشه با من موافق بودند، چیزی نیاموختم. . .
14- معروف است که آندره ژید درخصوص کاردرست بودن همه قهرمانان کتابهای مالرو گفته بود: «آقای مالرو، در کتاب‌های شما هیچ آدم ابلهی وجود ندارد.» و ایشان هم پر مغز جواب داده بود: «من برای آزار دادن خودم چیز نمی‌نویسم و اما در مورد ابلهان، همان خود زندگی کافی است.» البته اگه من بودم جواب مسخره ای می دادم...ای آندره , بکوش تا بلاهت در چشمان تو باشد...
15- و این هم یکی از قشنگترین پاراگراف ها به انتخاب من به عنوان حسن ختام: گلوله های دیگری افتاد. تقریباً همان قدر نزدیک. اما دیگر کسی از جایش تکان نخورد. می گویند که در مجالس , هر بیست دقیقه یک بار , یک فرشته سکوت می گذرد. اکنون از اینجا فرشته بی اعتنایی گذشت.
اگر شما نسبت به این اثر یا عنوان محق هستید، لطفا از طریق "بخش تماس با ما" با ما تماس بگیرید و برای اطلاعات بیشتر، صفحه قوانین و مقررات را مطالعه نمایید.

دیدگاه کاربران


لطفا در این قسمت فقط نظر شخصی در مورد این عنوان را وارد نمایید و در صورتیکه مشکلی با دانلود یا استفاده از این فایل دارید در صفحه کاربری تیکت ثبت کنید.

بارگزاری