توضیحات
سرنوشت بشر داستان تلخیست. داستان تلخیهاست. داستان زندگی تلخ و سراسر محنت آدمیست بر کرهی خاک. سرنوشت بشر داستان زندگی یکپارچه متناقض انسان است در این جهان. زندگی ناسازی که بودـاش همبستهی مرگ است، همبستهی نبودـاش. سرنوشت بشر داستان همهی انسانهاییست که تنها و تنها یک بار فرصت آزادانه زیستن نصیبشان شده اما همین یک بار هم آنقدر در چموخم سیاست و جنگ و قدرت تابیده و پیچیده که تا بیایی بفهمی چه شده و تو کجای کاری، تمام شده یا نیمهکاره نابود میشود.
داستان داستان انسانهاییست که برای به دست آوردن آزادی و حق حیات انسانی چارهای پیش پایشان نیست جز مرگ. باید خود را به کشتن بدهند تا از دست «قدرت»ها رها شوند و دستِکم به آزادی پس از مرگ برسند. داستان داستان رویارویی حقیقت است با واقعیت. حقیقت این است که تو زندهای و زندگی میکنی و میخواهی از هر آنچه هست و نیست، بهره ببری و لذت ببری و استفاده کنی؛ اما واقعیت این است که در روزگار و سرزمین و جامعهای گند و نکبت و رو به تباهی پا به زندگی گذاشتهای و ناچار، باید از همه چیز چشم بپوشی، حتا از خود آن زندگی.
سرنوشت بشر سرنوشت جوانانیست که با هزار امید و آرزو شبوروز تلاش کردهاند و کار کردهاند و درس خواندهاند و روح و جسم خود را پرورش دادهاند تا در آیندهای رؤیایی که برای خود ترسیم کردهاند کام دلشان را از زندگی بگیرند. اما دریغ که «سرنوشت» همان نیست که آنها میخواهند. سرنوشت میخواهد آنها آماده شوند، تلاش کنند، عرق بریزند اما نه برای زندگی بلکه برای مردن. مردن به بهای زندگی. زندگی به شرط مرگ. و حال همهی اندیشهی بشر را در طول تاریخ روی هم بریزید تا این گره کور تناقض را باز کند. (و این تعبیر دیگریست از نام کتاب: زندگی را به شرط مرگ به تو دادهاند.)
مالرو در ۳ نوامبر ۱۹۰۱ در پاریس بدنیا آمد. پدر و مادرش وقتی او خردسال بود جدا شدند و بعد طلاق گرفتند. مالرو نزد مادرش بزرگ شد و به مدرسه السنه شرقی رفت ولی تحصیل را بهپایان نرساند. در ۲۱ سالگی با همسرش به کامبوج رفت. در مدت اقامتش در هندوچین از سیاست استعماری فرانسه در آن ناحیه آزرده بود و به تأسیس روزنامهای بنام «هندوچین در زنجیر» کمک کرد. پس از بازگشت به فرانسه چند رمان نوشت و برای رمان سرنوشت بشر که در مورد قیام کمونیستی شانگهای بود جایزه گنکور را دریافت کرد.
داستان داستان انسانهاییست که برای به دست آوردن آزادی و حق حیات انسانی چارهای پیش پایشان نیست جز مرگ. باید خود را به کشتن بدهند تا از دست «قدرت»ها رها شوند و دستِکم به آزادی پس از مرگ برسند. داستان داستان رویارویی حقیقت است با واقعیت. حقیقت این است که تو زندهای و زندگی میکنی و میخواهی از هر آنچه هست و نیست، بهره ببری و لذت ببری و استفاده کنی؛ اما واقعیت این است که در روزگار و سرزمین و جامعهای گند و نکبت و رو به تباهی پا به زندگی گذاشتهای و ناچار، باید از همه چیز چشم بپوشی، حتا از خود آن زندگی.
سرنوشت بشر سرنوشت جوانانیست که با هزار امید و آرزو شبوروز تلاش کردهاند و کار کردهاند و درس خواندهاند و روح و جسم خود را پرورش دادهاند تا در آیندهای رؤیایی که برای خود ترسیم کردهاند کام دلشان را از زندگی بگیرند. اما دریغ که «سرنوشت» همان نیست که آنها میخواهند. سرنوشت میخواهد آنها آماده شوند، تلاش کنند، عرق بریزند اما نه برای زندگی بلکه برای مردن. مردن به بهای زندگی. زندگی به شرط مرگ. و حال همهی اندیشهی بشر را در طول تاریخ روی هم بریزید تا این گره کور تناقض را باز کند. (و این تعبیر دیگریست از نام کتاب: زندگی را به شرط مرگ به تو دادهاند.)
مالرو در ۳ نوامبر ۱۹۰۱ در پاریس بدنیا آمد. پدر و مادرش وقتی او خردسال بود جدا شدند و بعد طلاق گرفتند. مالرو نزد مادرش بزرگ شد و به مدرسه السنه شرقی رفت ولی تحصیل را بهپایان نرساند. در ۲۱ سالگی با همسرش به کامبوج رفت. در مدت اقامتش در هندوچین از سیاست استعماری فرانسه در آن ناحیه آزرده بود و به تأسیس روزنامهای بنام «هندوچین در زنجیر» کمک کرد. پس از بازگشت به فرانسه چند رمان نوشت و برای رمان سرنوشت بشر که در مورد قیام کمونیستی شانگهای بود جایزه گنکور را دریافت کرد.