بعل بابل (زنده باد مرگ)
- 5.0 (2 رای)
- نوع فایل : کتاب
- زبان : فارسی
- نویسنده : فرناندو آرابال
- مترجم : مدیا کاشیگر
- چاپ و سال / کشور: اول شهریور1358
- تعداد صفحه : 90
توضیحات
اگر بخواهیم آثار هنوز خواندنی ادبیات جهان را که با موضوع دیکتاتوری نوشته شده اند، نام ببریم بدون شک یکی از آنها زنده باد مرگ (بعل بابل) فرناندو آرابال است. نویسندگان زیادی بوده اند که در آثارشان از دیکتاتوری نوشته اند، بی آنکه با چنین آثاری به ماندگاران تاریخ ادبیات بدل شوند. دستمایه قرار دادن وضعیت سیاسی و تاریخی یک دوره خاص همواره راه رفتن بر لبه تیغ بوده است. چرا که سطحی ترین، ظاهری ترین و گذراترین نشانه های استبداد گاه چنان ذهن را به خود مشغول می کند که نویسنده را از کشف ریشه های این وضعیت سیاسی و اجتماعی باز می دارد و حاصل این عامل بازدارنده، اثری می شود که بیشتر بر پایه احساسات و هیجانات زودگذر نوشته شده و در نتیجه تاثیر آن هم تنها محدود به همان مقطع خاص تاریخی است که اثر در آن، منتشر شده و احساسات زودگذر خوانندگانش را تحریک کرده است.
اما زمان که می گذرد و تب های تند که عرق می کند آنگاه وقت قضاوت تاریخ فرا می رسد و به قول نیما «آن که غربال به دست دارد از پس قافله می آید.» (نقل به مضمون)
اما بوده اند نویسندگانی که در دوران پرآشوب و استبدادزده حاکم بر بخشی از تاریخ جهان، زیستن در اختناق را چنان تا مغز استخوان تجربه کرده اند و آنچنان در پنهان ترین لایه های ذهن خود با آن درگیر بوده اند، که وضعیت اجتماعی در آثارشان، به شکل و ساختار زیبایی شناسانه آن آثار بدل شده و مستقل از خاستگاه واقعی خود (مستقل و نه بی ربط به آن خاستگاه) به حیات ادبی خود در دوره های گوناگون ادامه داده است. «بعل بابل» فرناندو آرابال، اثری است که می توان آن را در ادبیات سیاسی- اجتماعی، در این دسته اخیر قرار داد. «آرابال» در این رمان اتوبیوگرافیک، وضعیت هولناک اسپانیای دوران فرانکو را با کوچک ترین و خصوصی ترین واحد اجتماعی یعنی خانواده پیوند داده است.
او بیش از آنکه راوی حکومت دیکتاتوری اسپانیا و مبارزه با این حکومت باشد، راوی این تقابل در هسته زندگی خانوادگی است. «بعل بابل» نامه هایی است از مردی بستری در بیمارستان به زنی که مادر او است، نامه ها بیانگر خاطرات کودکی راوی است. خاطراتی پراکنده و محو از کودکی پسری که پدرش ناپدید شده و تنها تصویری که راوی از او به یاد دارد، تصویری است رویاگونه: «مردی پاهایم را در ماسه های ملیا چال می کرد، دست های او را بر پاهای بچگانه ام به یاد می آورم. سه سال داشتم و همان طور که خورشید می درخشید، قلب و الماس در دانه های بی شمار آب متلاشی می شد. بسیار از من می پرسند چه کسی بیشترین ستایشم را برانگیخته؟ و من آنگاه، کافکا و لوئیس کارول یعنی چشم انداز دهشتزا و کاخ پایان ناپذیر، و گراتیان و داستایوفسکی، یعنی سرحدهای جهان و رویای ملعون را از یاد می برم، می گویم: آن کس که تنها دست های او بر پاهای بچگانه ام به یادم مانده: پدرم.» (ص 13)
پدر راوی در جریان جنگ داخلی به جرم «شورش نظامی» دستگیر شده. آن موقع راوی سه سال داشته است. پدر یک بار در زندان دست به خودکشی می زند و به علت اختلال روانی به بیمارستان منتقل می شود و پنجاه روز بعد می گریزد. راوی نزد مادر و خاندان مادری، در نظامی مادرسالار بزرگ می شود. نظامی که بنیان های آن از همان عناصری تشکیل شده که حکومت دیکتاتوری فرانکو نیز برساخته و مروج آنها است. مادر در این نظام همواره نشسته بر یک صندلی در اتاقی تاریک تصویر می شود. اتاقی که مادر از ترس شنیده شدن حرف هایی که بین او و پسرش رد و بدل می شود، پنجره هایش را می بندد و کرکره هایش را پایین می کشد. بیرون از اتاق نباید کسی به اختلاف پسر و مادرش پی ببرد. همه چیز باید خوب و بی نقص به نظر برسد. مادر زنی سختگیر و مستبد است که می خواهد پسرش حتماً به نظام بپیوندد. پسر اصلاً روحیه نظامی ندارد. مادر می کوشد منش سختگیرانه خود را در تربیت فرزند پشت نقاب خیرخواهی و عشق به فرزند پنهان کند و اعمال خود را موجه جلوه دهد.
مادر، مصداق خاطره یی است که مادربزرگ راوی از پدرش نقل کرده و گفته است:«هنگام پیری فال می گرفت و برای آنکه فالش درست دربیاید تقلب می کرد و به خودش کلک می زد.» (ص 19) پدر راوی در روایت خاندان مادری به مثابه واژه یی است حذف شده و حرف زدن از او ممنوع است. تصویر پدر از همه عکس های خانوادگی قیچی شده و خانواده، همدست با حکومت دیکتاتوری فرانکو او را از متن زندگی بیرون رانده اند. همان طور که لابد حکومت اسپانیا نام مخالفان خود را از تاریخ رسمی اش حذف می کرده. آنچه از پدر برای راوی مانده یک «پیپ دکتر پلومپ» است و آن خاطره محو ساحل و دست های پدر که پای فرزند را چال می کند. «بعل بابل»، روایت تحقیر و خشونتی است که نشانه های آن را در جای جای متن رمان می توان جست وجو کرد. تحقیر و خشونتی که ناخودآگاه راوی را تکه تکه کرده، پدرش را آواره کرده و خود او را با روحی متلاشی بر تخت بیمارستان، تنها رها کرده است.
اما زمان که می گذرد و تب های تند که عرق می کند آنگاه وقت قضاوت تاریخ فرا می رسد و به قول نیما «آن که غربال به دست دارد از پس قافله می آید.» (نقل به مضمون)
اما بوده اند نویسندگانی که در دوران پرآشوب و استبدادزده حاکم بر بخشی از تاریخ جهان، زیستن در اختناق را چنان تا مغز استخوان تجربه کرده اند و آنچنان در پنهان ترین لایه های ذهن خود با آن درگیر بوده اند، که وضعیت اجتماعی در آثارشان، به شکل و ساختار زیبایی شناسانه آن آثار بدل شده و مستقل از خاستگاه واقعی خود (مستقل و نه بی ربط به آن خاستگاه) به حیات ادبی خود در دوره های گوناگون ادامه داده است. «بعل بابل» فرناندو آرابال، اثری است که می توان آن را در ادبیات سیاسی- اجتماعی، در این دسته اخیر قرار داد. «آرابال» در این رمان اتوبیوگرافیک، وضعیت هولناک اسپانیای دوران فرانکو را با کوچک ترین و خصوصی ترین واحد اجتماعی یعنی خانواده پیوند داده است.
او بیش از آنکه راوی حکومت دیکتاتوری اسپانیا و مبارزه با این حکومت باشد، راوی این تقابل در هسته زندگی خانوادگی است. «بعل بابل» نامه هایی است از مردی بستری در بیمارستان به زنی که مادر او است، نامه ها بیانگر خاطرات کودکی راوی است. خاطراتی پراکنده و محو از کودکی پسری که پدرش ناپدید شده و تنها تصویری که راوی از او به یاد دارد، تصویری است رویاگونه: «مردی پاهایم را در ماسه های ملیا چال می کرد، دست های او را بر پاهای بچگانه ام به یاد می آورم. سه سال داشتم و همان طور که خورشید می درخشید، قلب و الماس در دانه های بی شمار آب متلاشی می شد. بسیار از من می پرسند چه کسی بیشترین ستایشم را برانگیخته؟ و من آنگاه، کافکا و لوئیس کارول یعنی چشم انداز دهشتزا و کاخ پایان ناپذیر، و گراتیان و داستایوفسکی، یعنی سرحدهای جهان و رویای ملعون را از یاد می برم، می گویم: آن کس که تنها دست های او بر پاهای بچگانه ام به یادم مانده: پدرم.» (ص 13)
پدر راوی در جریان جنگ داخلی به جرم «شورش نظامی» دستگیر شده. آن موقع راوی سه سال داشته است. پدر یک بار در زندان دست به خودکشی می زند و به علت اختلال روانی به بیمارستان منتقل می شود و پنجاه روز بعد می گریزد. راوی نزد مادر و خاندان مادری، در نظامی مادرسالار بزرگ می شود. نظامی که بنیان های آن از همان عناصری تشکیل شده که حکومت دیکتاتوری فرانکو نیز برساخته و مروج آنها است. مادر در این نظام همواره نشسته بر یک صندلی در اتاقی تاریک تصویر می شود. اتاقی که مادر از ترس شنیده شدن حرف هایی که بین او و پسرش رد و بدل می شود، پنجره هایش را می بندد و کرکره هایش را پایین می کشد. بیرون از اتاق نباید کسی به اختلاف پسر و مادرش پی ببرد. همه چیز باید خوب و بی نقص به نظر برسد. مادر زنی سختگیر و مستبد است که می خواهد پسرش حتماً به نظام بپیوندد. پسر اصلاً روحیه نظامی ندارد. مادر می کوشد منش سختگیرانه خود را در تربیت فرزند پشت نقاب خیرخواهی و عشق به فرزند پنهان کند و اعمال خود را موجه جلوه دهد.
مادر، مصداق خاطره یی است که مادربزرگ راوی از پدرش نقل کرده و گفته است:«هنگام پیری فال می گرفت و برای آنکه فالش درست دربیاید تقلب می کرد و به خودش کلک می زد.» (ص 19) پدر راوی در روایت خاندان مادری به مثابه واژه یی است حذف شده و حرف زدن از او ممنوع است. تصویر پدر از همه عکس های خانوادگی قیچی شده و خانواده، همدست با حکومت دیکتاتوری فرانکو او را از متن زندگی بیرون رانده اند. همان طور که لابد حکومت اسپانیا نام مخالفان خود را از تاریخ رسمی اش حذف می کرده. آنچه از پدر برای راوی مانده یک «پیپ دکتر پلومپ» است و آن خاطره محو ساحل و دست های پدر که پای فرزند را چال می کند. «بعل بابل»، روایت تحقیر و خشونتی است که نشانه های آن را در جای جای متن رمان می توان جست وجو کرد. تحقیر و خشونتی که ناخودآگاه راوی را تکه تکه کرده، پدرش را آواره کرده و خود او را با روحی متلاشی بر تخت بیمارستان، تنها رها کرده است.