Description
. قسمتی زیبا از کتاب : از استفن به ماگدولین ماگدولین،آیا واقعا مرا به درود گفتی و به دیگری پیوستی،یا آنچه دیدم خواب و خیال بود؟چگونه دلت آمد که حتی از یک کلمه وداع و یا عبارت شفقت آمیز و تسلی بخش از من دریغ کنی؟ اوه،اگر اکنون چهره ی غمگین و چشمان اشک آلود مرا ببینی بی گمان بر حالم رقت می آوری و افسوس می خوری. من هرگز تصور نمی کردم که اینقدر بدبخت باشم. ماگدولین،تو را دوست دارم.به من رحم کن و این قلب رنج دیده و محنت زده را بیش از این میازار،تو خودت بهتر میدانی که در این مدت چه سختی ها کشیدم و با چه محرومیت هایی رو به رو شدم تا توانستم سر و صورتی به زندگیم بدهم و زمینه را برای تأمین خودم و تو آماده بسازم. تو مال منی و آنچه دور و برت قرار دارد مرا به نظرت می آورد،این آفتاب گرم پرتوش را به روی هر دوی ما تابیده. من اگر دستم برسد آندزد فرومایه ای را که تو را از من ربود بی دریغ می کشم.زیرا گوهری را از چنگ من ربود که آن را با خون دل و اشک دیده و آه و حسرت تهیه کرده بودم. و همچنین اگر بتوانم تو را هم می کشم ای ماگدولین برای اینکه تو زندگی و سعادت مرا سلب کردی و روزگارم را تیره و تباه ساختی. آری،من تو را به قتل می رسانم تا بر پیکر مرده و بیروحت دست یابم،آن وقت باخیالی آسوده دور از چشم اغیار لب های آتشینم را بر لب های سردت می گذارم و آنقدر بر آنها بوسه می زنم تا جسدی بیجان بشوم و در کنارت بیفتم!! آه ماگدولین ! مرا ببخش و به من رحم کن و برای رضای خدا جواب نامه ام را بده و مرهمی بر دل ریش و دردناکم بگذار . حق تکثیر: آخرین چاپ: انتشارات بنگاه مطبوعاتی گوتنبرگ، ۱۳۳۹