توضیحات
سرگذشت ما و بیگانگان - جلد اول «هممیهنان و بهویژه جوانانِ ما، که در آینده چه بسا سرِ راهشان چنین دامهایی گسترده خواهد شد، باید توجه کنند کارهای نادرست من و همکاران و همگامانم در برپایی حزب توده و فرقهی دموکرات آذربایجان، پیآمدهای شومی برای میهنمان به بار آورد و چه نوجوانانی را، که سرمایههای ارزنده و گرانبهای میهن ما بودند، به کشتن داد و چه خانوادههایی را بیسرپرست و بیسروسامان کرد. ما که به گمان خود میخواستیم زندگی هممیهنان خود را بهبود بخشیم، دانسته یا ندانسته، آنها را بهسوی پرتگاه نیستی راندیم. به دیگران کاری ندارم؛ اما من در برابرِ سروش درونِ خود بسیار شرمندهام. زیرا تنها آن شمار از خانوادهها نبودند که از حزبسازی و فرقهتراشی ما به دستور بیگانگان از میان رفتند، بلکه مسیر زندگانی هزاران خانوادهی دیگر دگرگون شد و چه بسا آنها را، در غربت و در میهن، به خاک سیاه نشاند». آنچه خواندید سخنان کسی است که در کنار دکتر تقی ارانی به زندان رفته (گروه معروف به 53 نفر)، بعدها بنیادگذار و از دبیران سازمان جوانان حزب توده بوده و در جریان غائلهی آذربایجان معاون میرجعفر پیشهوری بوده است؛ از این رو، سخنانش در زمینهای که سخن میگوید، سخت معتبر است. دکتر نصرتالله جهانشاهلو افشار در سال 1292 در تهران به جهان آمد. وی در سال 1313 به دانشکدهی پزشکی دانشگاه تهران راه یافت و در همین سال با تقی ارانی آشنا شد و کارِ اندیشهای را آغاز کرد. در سال 1316، همراه با 52 تن دیگر، به اتهام فعالیتهای اشتراکی دستگیر و زندانی شد. پس از رخداد سوم شهریور 1320، همراه با گروهی از همبندان، از زندان آزاد شد. وی همزمان با تحصیل پزشکی و دریافت درجهی دکترا در این رشته، به حزب توده پیوست و فعالیت رسمی سیاسی خود را آغاز کرد. او دربارهی این برهه از زندگیاش میگوید: «در این هنگام حزب توده به رهبری سلیمانمیرزای اسکندری تشکیل شد. بسیاری از مردم، بهویژه جوانان که تشنهی آزادی بودند، فریفتهی ظاهر حزب توده و رهبری سلیمانمیرزا، که یکی از خوشنامترین مردان سیاستمدار ایران بود، شدند و به حزب توده گرویدند. در آغاز همهی گروه 53 نفر به حزب توده نگرویدند و پارهای تاکنون هم از آن دوری میکنند، مانند آقایان علینقی حکمی و فریدون منو و ابوالقاسم اشتری و دکتر حسن سجادی و... منطق آنها این بود که چون پارهای از گروه 53 تن که دربست تسلیم شهربانی بودند و حتا خوشخدمتی هم کردند اکنون باز در این حزب گرد آمدهاند، از اینرو این حزب به سود ایران و ایرانی نمیتواند کاری انجام دهد. البته زمان نشان داد که حق با این گروه بود و هست» (ص 81). و در جای دیگر میگوید: «اگر پس از غائلهی شهریور 1320 و دگرگونی ایران، در میهن ما یک حزب ملی و میهنی، نه چون حزب تودهی وابستهی به روس و حزب سیدضیاءالدین طباطبایی وابسته به انگلیس، سازمان مییافت به راستی میتوانست مسیر میهن ما را به سوی بهزیستی و بهروزی دگرگون کند. اما افسوس که نه تنها چنین نشد بلکه واژگونه، ملت ایران و بهویژه جوانان، از یک سو در نتیجهی نقشههای شوم بیگانگان و دامگستری دستنشاندگانِ آنان و از سوی دیگر در نتیجهی ناتوانی و ناشایستگی بیشتر گردانندگان کشور، از دید سیاسی، آسیبپذیر شدند» (ص 91). دکتر جهانشاهلو، که در جریان ناآرامیها رهبری اشغالِ شهر زنجان را بر دوش داشت، در سال 1324 با تشکیل فرقهی دموکرات در آذربایجان، به عنوان معاون پیشهوری (باش وزیر) وارد فرقهی دموکرات شد و از نزدیک شاهد خیانتها، وابستگیها، جاهطلبیها و ایرانستیزیها بود، اما هنوز تعصب حزبی مانع اندیشیدن آزاد او بود و باید سالها میگذشت و پس از برچیده شدن بساط فرقه در سال 1325 به باکو میرفت و پس از آن چند سال در مسکو سکونت میگزید و از نزدیک رفتار اربابان روسی با بردگانش را میدید تا در اینباره بیندیشد. جهانشاهلو افشار در مسکو موفق به دریافت تخصص پزشکی و دکترای علوم سیاسی شد. سپس از مسکو به لایپزیک (آلمان شرقی) و در فرصتی مناسب به آلمان غربی رفت؛ جایی که همچنان در آنجا زندگی میکند. دکتر جهانشاهلو، با نوشتن و انتشار خاطرات خود، خدمت بزرگی به میهن خویش انجام داد و ماهیت حزب توده و فرقهی دموکرات را در امربری از اتحاد شوروی آشکار کرد. خاطرات ارزشمند و پرماجرای چنین فردی برای هر علاقهمندی به تاریخ معاصر ایران خواندنی است بهویژه آن که بخشهای تاریکی از آن را روشن میکند. حق تکثیر: تهران: انتشارات مرد امروز، 1367