توضیحات
توضیحات : غروب پاییز به اندازه کافی غم انگیز بود، و من شاهد دفن مادرم بودم. گرچه مادرم بیمار بود و میدونستم به زودی اونو از دست میدم اما برای من آخرین امید بود. من دختر ثرونتمندی بودم اما به خاطر قیافه ام تا این سن که 30 سالگی رو میگذرونم حتی یک خواستگار هم نداشتم. تا این اواخر که یه شاگرد مکانیک به خواستگاریم اومد، چند سال ازم کوچکتر بود، نمیدونم واقعا چه قصدی داشت… برچسب ها : . ازدواج زن با مرد کوچکتر, ازدواج نافرجام, ازدواج ناموفق, چند همسری, داستان اجتماعی, زن بدون شوهر, زن بیوه, زن صیغه ای, زن طلاق گرفته, زن مطلقه, زن یائسه, طلاق, فرزندان طلاق, مهدی بشیری کبریا