توضیحات
رمان بامداد خمار کتاب رمان بامداد خمار به قلم فتانه حاج سید جوادی داستان سوزناک عشق نافرجام دختری از اعیان دوره قدیم تهران به جوانی نجار از طبقه پایین جامعه است. بامداد خمار یکی از پرفروشترین رمانهای معاصر ایران است و به همین دلیل از ادبیات عامهپسند میباشد. این رمان با بحثهای داغ و نقدهای بسیار روبهرو شد. موافقان، آن را برای مقولهی روابط میان زنان و مردان جوان مفید دانسته یا درس عبرتی دانستند برای جوانان بیتجربه. مخالفان، آن را دفاع از اصالت و شرافت طبقات بالادست جامعه و تحقیر فرودستان دانستند. سودابه دختر جوان تحصیلکرده و ثروتمندی است که میخواهد با مردی که با قشر خانوادگی او مناسبتی ندارد، ازدواج کند. برای جلوگیری از این پیوند، مادر سودابه وی را به پندگرفتن از محبوبه، عمهی سودابه، سفارش میکند. بامداد خمار داستان عبرتانگیز سیاه بختی محبوبه در زندگی با عشقش رحیم است که از همان برگهای نخست داستان آغاز میشود و همه کتاب را دربرمیگیرد. با آنکه ماجرا در روزهای نخست زمامداری رضاشاه روی میدهد، جز یکی دو مورد، همچون کشف حجاب، به دیگر جنبههای سیاسی و اجتماعی زمانه هیچ اشارهای نمیشود. محبوبه، دختر بصیرالملک بافرهنگ و اشرافی عاشق یک شاگرد نجار میشود. خواستگارانش را رد میکند و در برابر خانواده آنقدر مقاومت میکند تا خانواده به ازدواج او رضایت میدهد، اما او را طرد میکند بهطوریکه نه او اجازه دارد به خانوادهاش سری بزند و نه در هفت سال زندگی محبوبه با رحیم، کسی از خانواده به او سری میزند. ترجمه آلمانی بامداد خمار توسط سوزان باغستانی نیز در آلمان با میانگین ۱۰ هزار نسخه بارها به چاپ رسیده است. در بخشی از کتاب رمان بامداد خمار میخوانیم: - بهار بود سودابه جان، بهار. ای لعنت بر این بهار که من هنوز عاشقش هستم. اوایل سلطنت رضا شاه بود. همین قدر میدانم که چند سالی از تاجگذاری او میگذشت. چند سال، چهار سال؟ پنج سال؟ سه سال؟ نمیدانم. از من نپرس کی قاجار رفت و کی رضا شاه آمد. سر و صدا و تق و توق بود. حرف از رفتن قاجار بود. حرف از سردار سپه بود. حرف از تاجگذاری رضا خان بود. ولی من نمیدانم. انگار در این دنیا نبودم. در دنیایی دیگر بودم. آنچه دلم میخواست همان در یادم مانده. عمه جان ساکت شد. چانه را روی عصا نهاد و به باغ یخ زده خیره شد. - انگار همین دیروز بود... آخ سودابه جان که عمر چه قدر زود میگذرد... . و به خدا که خداوند چه عمر کوتاهی به ما داده و تازه بیشتر این دوران کوتاه حیات هم یا به بچگی میگذرد یا به پیری. دوران لذت چه قدر کوتاه است. قدیمیها چه درست گفتهاند: «مانند عمر گل.» تو هم تا مثل من پیر نشوی معنای این حرف را نمیفهمی. نمیفهمی عمر برف است و آفتاب تموز، یعنی چه؟ الهی که پیر بشوی دختر جان... . عمه جان ساکت شد و به باغ خیره گشت. یادش رفته بود؟ یا دوباره خوابیده بود؟ - عمه جان! سکوت. - عمه جان! عمه گریه میکرد. ـ نمی دانم. از قاجار هیچ نمیدانم. از رضا خان هیچ نمیدانم. از دنیا غافل بودم سودابه جان. چون عاشق بودم. هر که و خواهد بیا و هر که خواهد گو برو. جهان میخواهد زیر و رو شود. چه اهمیتی دارد؟ فقط او بماند. مگر نه؟ عمه جان با چشمان اشک آلود در چشمان سودابه نگریست و لبخند عاشقانه غمناکی زد. مانند لبخند یک دختر جوان. چشمان سودابه هم غرق اشک بود... کلمات کلیدی: دانلود رمان عاشقانه، دانلود رمان عاشقانه pdf، دانلود رمان بامداد خمار pdf، رمان بامداد خمار pdf، دانلود رمان معروف، رمان بامداد خمار، دانلود رمان غم انگیز، دانلود رمان های معروف ایرانی، معروف ترین رمان های عاشقانه ایرانی، رمان های معروف عاشقانه، رمان عاشقانه ایرانی، رمان ایرانی pdf، رمان عاشقانه، برچسبها: دانلود رمان عاشقانه، دانلود رمان عاشقانه pdf، دانلود رمان بامداد خمار pdf، رمان بامداد خمار pdf، دانلود رمان معروف، رمان بامداد خمار، دانلود رمان غم انگیز، دانلود رمان های معروف ایرانی، معروف ترین رمان های عاشقانه ایرانی، رمان های معروف عاشقانه، رمان عاشقانه ایرانی، رمان ایرانی pdf، رمان عاشقانه