توضیحات
رمان عشق پیری کتاب رمان عشق پیری زندگی پسری به نام شایان است که در دوست و فامیل به خوبی معروف است، شایان و خانوادهاش برای مدتی به خانهی جدیدی نقل مکان کردند و شایان با چند برخورد با صاحبخانه که زن میانسالی است به او علاقهمند میشود اما... در بخشی از کتاب رمان عشق پیری میخوانیم: لبخند پهنی زدم وگفتم: خطیبی! باید مال طرفهای نور باشین نه؟! لبخندش خشک شد و با سردی گفت: آره و سریع نگاهش رو از من گرفت و با تعارفِ مامان رفتن طرف آشپزخونه. شونههام رو بالا انداختم و برگشتم توی اتاق و رو به کامران گفتم: تو میخوای بری، برو. بقیه کارها جابهجا کردن چیزهای کوچیکه، بابا میاد باهم از پسش برمیایم. کامران از ته دل ذوق کرد و حتی یه تعارف کوچیک هم نکرد و گفت: پس من میرم، کاری داشتی باهام تماس بگیر. و خداحافظی کرد و رفت. از این فرصت که مامان با خانوم خطیبی سرگرمه استفاده کردم و رفتم سر وقت وسایلهای خودم و کارتون کتابهام رو گرفتم و بردم توی اتاقی که برای خودم مشخص کرده بودم و در اتاق رو هم باز گذاشتم تا اگه مامان صدام کرد بشنوم. اول از همه کتابهای درسیم رو در آوردم و توی قفسه چیدم، بقیه رو هم اصلا از تو کارتون برنداشتم، آخه قرار نیست بیشتر از پنج شیش ماه اینجا بمونیم، ولی باز هم قرار داد یک ساله بسته بودیم. خودمون خونه داشتیم ولی برای اینکه بازسازیش کنیم یه مدتی رو مجبور بودیم اجاره نشین باشیم. بیست و پنج سالم بود، دانشجوی ترم سوم ارشد مدیریت بازرگانی بودم. بیش از حد درگیر درس بودم و زیاد اهل شیطنت نبودم، اون که گفتم کنجکاو هستم هم ذاتیه، به مادرم رفتم. فقط در حدی پیش میرم که کنجکاویم ارضا بشه وگرنه اهل شلوغ بازی نیستم. توی فامیل تقریبا یه الگو به نظر میام. تعریف از خود نباشه کلی رو حرفم حساب میکنن. آخه بچه مثبت فامیلم. لباسهام رو از چمدون بیرون آوردم و توی کمدها مرتب کردم. صدای خانوم خطیبی از توی هال میاومد، انگار از قصد بلند صحبت میکرد که من هم بشنوم : - فقط خانومی به بقیه خونواده هم بگو، کاری به گلهای توی باغچه نداشته باشن. کلمات کلیدی: رمان عاشقانه، داستان فارسی، رمان اجتماعی، داستان ایرانی، رمان، دانلود رمان عاشقانه، دانلود داستان فارسی، دانلود داستان ایرانی، برچسبها: رمان عاشقانه، داستان فارسی، رمان اجتماعی، داستان ایرانی، رمان، دانلود رمان عاشقانه، دانلود داستان فارسی، دانلود داستان ایرانی