رمان هزار و یک شب گناه من
- نوع فایل : کتاب
- زبان : فارسی
- نویسنده : مرجان ماه سپند
- چاپ و سال / کشور: 2018
توضیحات
رمان هزار و یک شب گناه من کتاب رمان هزار و یک شب گناه من نوشته مرجان ماه سپند ادامهی رمان شهرزاد قصهگو است. داستان رمان شهرزاد قصهگو دربارهی دختری به نام شهرزاد بود که با برادر بیکار و مادر معلولش زندگی میکرد و برای رفع خرج و مخارج زندگی مجبور شد در خانهای که استادش معرفی کرده کار کند. با وارد شدن به آن خانه و شروع کار، زندگی شهرزاد تغییر کرد و اتفاقات غمانگیزی رخ داد. اکنون در رمان هزار و یک شب گناه من، ۲ سال از آن روزها گذشته و شهرزاد در نبود آرین روزهای سختی را پشت سر میگذارد اما شهرزاد نمیتواند با نبود آرین کنار بیاید و بین دوراهی بزرگی در زندگیش قرار گرفته است... در بخشی از کتاب هزار و یک شب گناه من میخوانیم: همگی با اتومبیل شاسی بلند آرین به فرودگاه رفتند و منتظر ماندن تا پرواز اعلام شود. شهرزاد و ستیلا لحظهای دست یکدیگر را رها نمیکردند. ستیلا که بغض گلویش را گرفته بود گفت: شهرزاد تو رو خدا بیخیال شو. خودتو به کشتن نده. منم میخوام انتقام خون برادرم گرفته بشه اما نمیخوام تو این راه تو هم از دست بری. شهرزاد فشار مضاعفی به دست ستیلا وارد کرد و گفت: نمیشه ستی.... من کم زحمت نکشیدم تا به این مرحله برسم. حالا تو ازم میخوای بیخیال شم؟ کاری نداره! قول میدم تا پیداش کردم و یه گلوله به سرش...درست همونجایی که پیشونی آتیلا سوراخ شد شلیک کردم برگردم! زنده! - چقدر ساده از کشتن حرف میزنی؟ - سادهست! سادهست اگه فکر کنی اون یه بیگناه رو به ناحق کشته! - مسافرین پرواز 568 به مقصد اوتاوا به گیت ۳ مراجعه کنند. صدای پیجر فرودگاه بود. هرمزخان گفت: پرواز ماست. همه بلند شدند و بالاخره بغض ستیلا و شهرزاد شکست. هر دو میترسیدند از اینکه آخرین دیدارشان باشد. شهرزاد ستیلا را به خود فشرد و گفت: سلاممو به مامان و بابات برسون....به آتیلا برسون...حواست باشه رو سنگ قبرش خاک نشینه! ستیلا بین گریههایش گفت: دلم برات تنگ میشه شهی! هردو بین گریه و خنده ماندند! آرین بازوی شهرزاد را گرفت و گفت: دل بکن عزیزم! دوباره میبینیشون! اما آرین هم مثل شهرزاد بعید میدانست دیدار دوبارهای در کار باشد. چند دقیقه بعد خداحافظیها به پایان رسید. ستیلا با حسرت دست شهرزاد را رها کرد و به همراه دو مرد دیگر به سمت گیت ۳ رفت. آرین و شهرزاد هم همانجا وسط سالن ایستاده بودند و آنها را تماشا میکردند. آرین که پشت شهرزاد ایستاده بود بازوهایش را گرفت. شهرزاد که هنوز بیصدا اشک میریخت گفت: دیگه نمیبینیمشون. - سعی میکنیم این آخرین دیدار نباشه. شهرزاد سرش را از پشت به سینهی آرین تکیه داد. اصلا حوصلهی جبهه گرفتن و بداخلاقی را نداشت. چه اهمیتی داشت؟ آنها که از احساس هم با خبر بودند.... کلمات کلیدی: دانلود رمان ایرانی، رمان عاشقانه، رمان عاشقانه، دانلود رمان عاشقانه، دانلود کتاب هزار و یک شب گناه من، دانلود کتاب عاشقانه، رمان عاشقانه، دانلود جلد دوم کتاب شهرزاد قصهگوی من، دانلود رمان عاشقانه ایرانی، دانلود رمان ایرانی، داستان فارسی، داستان بلند، دانلود داستان ایرانی، دانلود رمان عاشقانه، برچسبها: دانلود رمان ایرانی، رمان عاشقانه، رمان عاشقانه، دانلود رمان عاشقانه، دانلود کتاب هزار و یک شب گناه من، دانلود کتاب عاشقانه، رمان عاشقانه، دانلود جلد دوم کتاب شهرزاد قصهگوی من، دانلود رمان عاشقانه ایرانی، دانلود رمان ایرانی، داستان فارسی، داستان بلند، دانلود داستان ایرانی، دانلود رمان عاشقانه