توضیحات
مرد و اتفاقات سرخپوستی این کتاب اولین داستان هاجر اقبالی است، به اعتقاد کسانی که داستان را خوانده اند، او ستاره جدید داستان نویسی مستقل ایرانست. نزدیک به نیمه شب، مردباشکم بزرگش فرمان را به چپ وراست می چرخاند. دود سیگار تمام اتومبیل را پرکرده بود، آخرین پیچ را که پیچید،به فضای مه آلود و سر سبزی رسید چراغ قوه را به دستش می کوباند و زیر لب غرولندی می کند:چرا کار نمی کند لعنتی...؟ به سمت صندوق عقب اتومبیل می رود. خرس سپید صدایش می کند بر می گردد و می ترسد. "گوینده کدر":شما چطور زنده شدید؟ نه.... نه.... "شخص نامشخص": با ضربه ای به سرم از هوش می روم کلمات کلیدی: داستان کوتاه، داستان اجتماعی، داستانک، برچسبها: داستان کوتاه، داستان اجتماعی، داستانک