توضیحات
سفر در غبار این مجموعه که در سال 1370 با همکاری انتشارات «نگاه» منتشر شد شامل 12 داستان است. تقریباً همهی داستانهای این مجموعه از زبانی سرشار از ایهام و استعاره، موضوعهایی دیریاب و ساختاری پیچیده برخوردارند؛ طوری که برای خوانندگانِ غیرحرفهای کتاب، کاملاً درک ناشدنی و برای کسانیکه با انواع سبکها و شیوههای ادبی آشنایی دارند ارتباط با آنها دشوار و پس از خوانشهای چندباره میسر خواهد بود. از متن کتاب: خیال کرد بلند شده است، مثل مه، یا حرارتِ ملایمی که از سینهی نفسکِشِ زمین برخیزد در گرمای دلپذیر برفابی که شیار میخورد موقع سرمای گریزان. و در چشم اندازش، پهنهی دشت، گسترده بود سینهی طالبِ خودش را. چشم به دورنمای مقابل دوخت. نگاهاش با انتهای راه تلاقی نکرد. موقعی که شروع به رفتن کرد، فقط نوکِ کفشها و کمی جلوتر را میدید که در ابتدا فقط تودههای شن بود و خاک. با ضربههای پا، تکه سنگی مدوّر را به بازی گرفت و پیش رفت. سنگ که به بازی گرفته بود او را، میکوشید با غلتاندن خود به هر طرف، افکارِ گریزانش را به بند بکشد تا کمتر دنبال خودش بگردد. پس همچنان که نوکِ پاهایش دمبهدم بر سینهی سنگ بوسه میزد، هر قدمِ بیشتر که برداشت، بیش از پیش نگاهاش با خارهای خشکِ صحرا و اشکالِ سنگها و سینهی گَرِ زمین فاصله گرفت؛ طوری که صدای همهمهی دوردست را نشنید و در چشمهایش نه غباری، نه تاریکی، نه روشنی، هیچ نماند جز خطوطی مبهم و گنگ. به کوچه پسکوچههای خاکی و خلوتِ شهر رسید که در گرمای سنگینِ تابستان، خاموش و عرق کرده سر به گریبانِ تفکر داشتند. کوچههایی با دیوارهای گِلی و درهای چوبی و کوبههای زنگزدهشان. وقتی به بنبستِ باریک رسید که انتهایش با پیچی تند به دهلیزی تاریک و وّهمانگیز ختم میشد، کمی ماند تا رنگِ گِلِ آفتابخوردهی دیوارها را تماشا کند و بوی گُلنمِ آب برخاکفرشِ کوچه، شامهاش را بنوازد؛ اما یادش آمد جز فصل برف و باران هیچوقت زمینِ این کوچه با گلنمی آب لب تر نکرده است کلمات کلیدی: داستان کوتاه، داستان ایرانی، داستان اجتماعی، دانلود مجموعه داستان، داستان های ادبی، برچسبها: داستان کوتاه، داستان ایرانی، داستان اجتماعی، دانلود مجموعه داستان، داستان های ادبی