یک مغول خوب (مجموعه داستان)
- نوع فایل : کتاب
- زبان : فارسی
- نویسنده : نظام الدین مقدسی
- چاپ و سال / کشور: 2014
توضیحات
معرفی یک مغول خوب (مجموعه داستان) مردمان را از پیر و جوان از خانهها بیرون آوردندی و مرد و زن به طرف صحرا بردندی. آنگونه که شهر خالی شد و هیچ نماند. آنگاه مردمان را قسمت کردی و هر قسمت بیست نفر شدی. فرمان آمد که هر سرباز بیست نفر با خود به جایی برده و گردن زند تا تمامی هلاک شوند. چنین بشد و هر سرباز بیست نفر از خراسانیان با خود بردی. آوردهاند که سربازی بیست نفر با خود بردی و دستور میداد که صف شوند. آنگاه گفتی که زانو زده سر خود خم کنند. اما تیغ شمشیرش از آن باب که بسیار گردن بریده بود برندگیش کند گشته بودی. بیست نفر را گفت: در همین حال بمانید و جایی مروید. من بروم شمشیر تازه کنم. آنگاه برگشته گردنتان زدمی. بیست نفر همچنان بماندند و هیچکدام را یارای جنبیدنی هم نبود. تا سرباز باز آمده گردن همگان جدا کردی. اما تاریخ نویسان دربارهی من دروغ گفتهاند. درست است که من آن بیست نفر را با خود بردم و گفتم که زانو بزنند. ولی شمشیرم تیز بود و هیچ علتی نداشت که آنها را گردن نزنم. تاریخ نویسان دروغ نوشتهاند و من آنچه اتفاق افتاد را میگویم. وقتی آن بیست نفر گردن خود را کج کردند. مثل میشه شمشیرم را بالا بردم تا یکی یکی گردنها را بزنم. ولی چشمم به گردنی افتاد که سفید و باریک بود. شمشیر را پایین آوردم. از کنار صف رد شدم تا به آن گردن سفید رسیدم. نشستم و چانهاش را گرفتم و بالا آوردم. نگاهش کردم. دختری بود با چشمهایی که نم اشک داشت. زیباییش آشفتهام کرد و ترسیدم. زیرا یک سرباز مغول نباید به زیبایی فکر میکرد. چشمها را بستم و بلند شدم. اما نگاه دختر زیبا در ذهنم بود. یک بار دیگر برگشتم و زانو زدم و اینبار بیشتر نگاهش کردم. طوری که ترس تمام وجودم را گرفت. در حالی که نگاه دختر آشفته ترم کرده بود خود را به اسبم رساندم و به طرفی تاختم. یک مغول خوب همیشه با تندترین اسبها از عشق فرار میکند. کلمات کلیدی: دانلود کتاب داستان، مجموعه داستان، داستان یک مغول خوب، داستان اجتماعی، داستان کوتاه، داستان، داستان ایرانی، برچسبها: دانلود کتاب داستان، مجموعه داستان، داستان یک مغول خوب، داستان اجتماعی، داستان کوتاه، داستان، داستان ایرانی