توضیحات
پسر گربه ای بوی ماه مهر ماه مهربان .... باز آمد بود ماه مدرسه بوی ... بلند گوی قراضه مدرسه راهنمایی شهید حلبیان بدون وقفه آهنگ های شاد باش پخش می کرد و حیاط پر بود از نوجوانان تپل که مانند توپ پلاستیکی قل می خوردند . کمتر کسی پیدا می شود که مدیر باتجربه این مدرسه را نشناسد ,آقای حسینی با موهای سفید رنگش هنوز هم با داستان های مجید تشکیل یک خاطره جمعی فراموش ناشدنی را می دهد . ساختمان کهنسال مدرسه دیگر دارد زیر این همه خاطرات کمر خم می کند طبقات بالایی اش را بسته اند و با پارچه نوشته تذکر داده اند که دانش آموزان از ورود به مداخل بالایی منع شده اند و با خاطیان بخت برگشته به شدت برخورد خواهد شد. این مدرسه به جز حیاط در اندشت یک حیات پیری ناپذیر هم دارد که عبارتند از چند درخت شاداب قد بلند که سال به سال قد می کشند شاخه بلند می کنند و پوسته می ترکانند تا به رسم شاد باش هر سال سایه بانی بهتر باشند. دانش آموزان اما هر سال کم تعداد تر و تپل تر می شوند. معلم ها یا همان دبیران هم هر سال خوش پوش تر وبا کلاس تر می شوند ، کت های آبرومند باد کرده ای که شور واشور می پوشیدند حالا نو نوار تر شده است و ژیان و رنو های سخت جان قدیمی ایشان هم شده است پراید. دیگر مثل سابق نیست که معلم قشر ضعیف جامعه باشد ،حالا شده اند ،متوسط به بالا و علت آن هم فقط فقیر تر شدن بقیه است. یکی از دبیر ها چهار چوب چوبی درب اتاق اساتید را لگد کرد و گفت: خدا به خیر بگذراند با این گرانی ها دیگر درس و کتاب هم شده است مال پول دار ها ... معلم ادبیات ادامه داد: کار کنند و شکمشان سیر باشد بهتر از آن است که مغز پر و شکم گرسنه داشته باشند. این همه دزدی های مبتکرانه که در جامعه باب شده است همه اش نتیجه جوان های درس خوانده و بی کار است. معلم دینی گفت : والا به خدا قدیم مردم یک تکه نان می خوردند و صد بار خدا را شکر می کردند ، همه اش گوششان به دهان پیش نماز ها و امام جمعه بود که چه بگویند و چه تدبیر کنند اما حالا این جوان ها هر چقدر هم داشته باشند راضی نیستند. شیطان در دلهایشان خانه کرده ، علت این همه بزهکاری بی پولی و بیکاری نیست ، بی دینی و بی غیرتی است. معلم تاریخ دیگر صبرش داشت تمام می شد بلند شد و سیخ ایستاد و سینه صاف کرد: ای آقا .. ای آقا اگر به گذشته و تاریخ که اسنادی از واقعیتی به تمام معنای هر جامعه است مراجعه کنیم و دقیق تر نگاه کنیم می بینیم که هر جا حکومتی مقتدر آمد وضع مالی مردم خوب شد و ثروتمند تر شدند و متدین تر مثال اش هم زمان صفویه است. صفویه بود که مدارس علمیه را بر پا کرد, مساجد ساخت، بازار را ساخت، ارتش و تجارت را نظم داد. این که می بینید وضع مردم روز به روز خراب تر می شود همه از بی عرضه گی حاکمان ما است. معلم دینی بر آشفته شد و کیف چرمی اش را به زمین کوبید: یعنی می گویید بعد از هزار و چهارصد و اندی سال که مردم متدین ایران شاخ قول شاهنشاهی را شکستند و نوکر استکبار را تیپا زدند و اسلام را در امر حکومت جاری و ساری نمودند اشتباه کردند. پر بی راه رفتند !!یعنی خون این همه شهید را نادیده می گیرید و ..... میان این همه هیاهو هیچ کس متوجه نشد که معلم هنر ته استکان چایی اش را پای گلدان ریخت ، لیقه و قلم نی را از روی میز برداشت و خطوط در هم بر هم نستعلیق را فوت کرد تا بخشکد و بعد خط کش و مداد سیاه و قلم نی و لیقه را آرام داخل جا مدادی گذاشت و دور جا مدادی را با نخ چرمین بست و داخل جیب کتش گذاشت و ریش بلندش را خاراند و از درب بیرون رفت . بیرون نسیم خنکی می آمد که موهای دبیر هنر را پریشان تر از قبل می کرد بعد صدای بچه ها و جیک جیک گنجشک ها بود و آسمان آبی . نام معلم مجید بود. مجید بهادری گلپایگانی. ... کلمات کلیدی: داستان، رمان، دانلود داستان، رمان ایرانی، داستان ایرانی، رمان آخرین دو رگه، داستان های مجتبی ورشاوی، زیبای روسی، برچسبها: داستان، رمان، دانلود داستان، رمان ایرانی، داستان ایرانی، رمان آخرین دو رگه، داستان های مجتبی ورشاوی، زیبای روسی