از حسابداری تا ارزش شرکت From Accounting to Firm Value
- نوع فایل : کتاب
- زبان : فارسی
- ناشر : الزویر Elsevier
- چاپ و سال / کشور: 2016
توضیحات
چاپ شده در مجله سومین کنفرانس جهانی تجارت، اقتصاد، مدیریت و گردشگری
رشته های مرتبط مدیریت و حسابداری، مدیریت مالی، مهندسی مالی و ریسک و حسابداری مالی
۱-مقدمه این مقاله با بررسی قدرت رابطه بین حسابداری (ارزش گذاری) و فیزیک (آسایش حرارتی) به تقویت منابع و مطالعات اقتصاد فیزیک کمک میکند. قوانین فیزیک (یعنی قانون اول و دوم ترمودینامیک) از اهمیت زیادی در زمینه اسایش حرارتی و نیز در ارزش گذاری شرکت برخوردار هستند. به این ترتیب این مسئله مهم است که در نظر گرفتن حسابداری از طریق فیزیک تحقیق را کاملتر کرده و موجب میشود تا ارزیابی معنی دار سیستمهای اطلاعات پیچیده نظیر سیستمهای اطلاعات حسابداری معنی دار ایجاد شود و از این روی این میتواند منجر به پیاده سازی راهبردها و سیاستها برای توسعه شرکت شود (ماتوس ۲۰۰۹). این دانش و درک از دنیای اقتصاد در منابع فیزیک اقتصادی نظیر میروسکی (۱۹۵۲)، ماتکتن استانتلی (۲۰۰۰) ف ویت ۲۰۰۳ و دلیفل (۲۰۰۷) تأیید شد. از نظر باردا و همکاران (۲۰۱۴)، این رویکردی برای اقتصاد کمی با استفاده از ایدهها، مدلها، روشهای محاسباتی و مفهومی فیزیک اماری است. در این دیدگاه، هر تحقیق بیان میدارد که طبیعت تحت کنترل قوانین فیزیکی است و محقق بایستی به این سؤال پاسخ دهد که آیا این قوانین قابل تعممی به انسان و یا حوزه شرکت میباشد یا خیر. آنها بر این باورند که انسان جامعه را تشکیل میدهد و از این روی یک فیزیک جامعه نیز وجود دارد (بال و ارمورد ۲۰۰۳). یک مثال در این رابطه معادله آسایش حرارتی است که یک ابزار عملیاتی را ارائه میکند که این ابزار، پارامترهای شخصیای را اندازه گیری میکند که فرد را قادر به ارزیابی اسایش حرارتی تحت شرایط خاص محیط کرده و تبادل انرژی بین بدن انسان و محیط را توجیه میکند. این معادله با جایگزینی هر پارامتر با یک تابع ریاضی مشتق پذیر از قوانین فیزیک توسعه مییابد. از این روی هدف آسایش حرارتی تنها مربوط به تعادل گرمایی نیست. از این روی، معادله تعادل و بیلان حرارتی را میتوان در یک فرایند پیوسته ایجاد شده با تکرار تا زمان دست یابی به یک درجه رضایت که به صورت بی طرف یا خنثی طبقه بندی میشود تعیین کرد. هم چنین، این خود یک شرایط راحتی را تعیین میکند که از نظر حرارتی خنثی است به این معنی که فرد نه گرما و نه سرما را احساس نمیکند. در رابطه با تعریف آسایش سوالی مطرح میشود. از نظر فانگر (۱۹۷۹) آسایش شرایط ذهنی است که رضایت از محیط حرارتی را بیان میکند. پارسون (۲۰۰۳) بیان میدارد تشخیص این که احساس حرارتی شیوه احساس فرد است نه شیوه توصیف محیط او اهمیت دارد. از این روی راحتی را میتوان به صورت تجربه حسی یا حس بهزیستی و یا یک تجربه روان شناختی درک کرد که با شیوه احساس یک فرد در رابطه بامحیط او ارتباط دارد. فانگر (۱۹۷۰) برای ارزیابی آسایش حرارتی، یک مدل را پیشنهاد داد. تحقیقات او دارای اهمیت بالایی میباشند به طوری که سازمان بین المللی استاندارد سازی، استاندارد ایزو ۷۷۳۰: ۲۰۰۵ (ISO, 2005) را ایجاد کرده است. از این روی این تحقیق به مسئله پیچیدگی ناشی از پیوستگی بین علوم طبیعی و علوماجتماعی پرداخته و از این استاندارد برای ارزش شرکت استفاده میکند. مفهوم اندازه گیری شامل تقریب ارزش شرکت از طریق رفتار سرمایه گذار است. مدل به طور اجتناب ناپذیری این رفتار و شش اثر اقتصادی راهبرد شرکت را برای اندازه گیری ارزش شرکت در نظر میگیرد. این مدل به بررسی شرایط چند رشتهای میپردازد. این چارچوب از یک مدل حرارتی تعامل با مدل ارزش استفاده میکند. این چارچوب بر روی اطلاعات مبتنی بر حسابداری همراه با قیمت اوراق پشتیبانی میکند. مدل پیشنهادی در این تحقیق موجب اطمینان از این میشود که ارزش شرکت منطقی است و منعکس کننده شرایط بازاری است. اولاً استاندارد مطمئن بوده و با طیف کاملی از کاربردهای عملی قابل استفاده میباشد با این علم که این یک تصمیم تحلیلی بوده و نتایج امکان انجام تفاسیر را میدهد. دوما، استاندارد دقیقاً و بدون مبهم تعریف میشود زیرا مربوط به مدل ریاضیای است که به طور تجربی تست شده است. از این روی، مدل این تحقیق بر مبنای تئوریای است که به طور مطمئن نتایج ازمایشات را پیش بینی کرده و در بر گیرنده قوانین فیزیک است. سایر محققان همین کار را در شرایط مشابه انجام دادهاند (جرج اسکیو-روژن ۱۹۷۱، گاواگان و همکاران ۱۹۹۹، لینسکی ۲۰۰۱). این نتایج نشان داد که ارزش شرکت را میتوان از طریق یک مدل اسایش حرارتی بدست آورده و آن را با دادههای آزمایشی اعتبار سنجی کرد. مطابق با این تحقیق، جرج اسکیو-روژن (۱۹۷۱) استدلال میکند گه ” زندگی اقتصادی کل ما منوط به آنتروپی پایین است. از این روی، من این موضوع را در نظر میگیرم که این موضوع موجب تحریک بحث مربوط به همبستگی بین فیزیک و حسابداری میشود. تحت این شرایط، چندین بحث انجام شده است ضمن این که فرد نظریهای را میپذیرد که همه پدیدههای مجهول را توجیه میکند. از یک سو، چارچوب نظری این مقاله بر اساس منابع مربوط به حسابداری به طور کلی و حسابرسی به طور اخص (گرج اسکیو و روژن ۱۹۷۱) است. از سوی دیگر، چارچوب تجربی عملیات مربوط به این زمینه از افشای گزارش سالانه شرکت را منعکس میکند (السن و پارسون ۲۰۰۲). ساختار مقاله به صورت زیر سازمان دهی میشود. بخش ۲ مروری اقتصاد فیزیکی تا شرایط حسابداری دارد. بخش ۳ از مدل حسابداری به سمت مدل ارزش شرکتی را نشان میدهد. در نهایت بخش ۴ نتیجه گیری و توسعه برای تحقیقات آینده را ارائه میکند.
رشته های مرتبط مدیریت و حسابداری، مدیریت مالی، مهندسی مالی و ریسک و حسابداری مالی
۱-مقدمه این مقاله با بررسی قدرت رابطه بین حسابداری (ارزش گذاری) و فیزیک (آسایش حرارتی) به تقویت منابع و مطالعات اقتصاد فیزیک کمک میکند. قوانین فیزیک (یعنی قانون اول و دوم ترمودینامیک) از اهمیت زیادی در زمینه اسایش حرارتی و نیز در ارزش گذاری شرکت برخوردار هستند. به این ترتیب این مسئله مهم است که در نظر گرفتن حسابداری از طریق فیزیک تحقیق را کاملتر کرده و موجب میشود تا ارزیابی معنی دار سیستمهای اطلاعات پیچیده نظیر سیستمهای اطلاعات حسابداری معنی دار ایجاد شود و از این روی این میتواند منجر به پیاده سازی راهبردها و سیاستها برای توسعه شرکت شود (ماتوس ۲۰۰۹). این دانش و درک از دنیای اقتصاد در منابع فیزیک اقتصادی نظیر میروسکی (۱۹۵۲)، ماتکتن استانتلی (۲۰۰۰) ف ویت ۲۰۰۳ و دلیفل (۲۰۰۷) تأیید شد. از نظر باردا و همکاران (۲۰۱۴)، این رویکردی برای اقتصاد کمی با استفاده از ایدهها، مدلها، روشهای محاسباتی و مفهومی فیزیک اماری است. در این دیدگاه، هر تحقیق بیان میدارد که طبیعت تحت کنترل قوانین فیزیکی است و محقق بایستی به این سؤال پاسخ دهد که آیا این قوانین قابل تعممی به انسان و یا حوزه شرکت میباشد یا خیر. آنها بر این باورند که انسان جامعه را تشکیل میدهد و از این روی یک فیزیک جامعه نیز وجود دارد (بال و ارمورد ۲۰۰۳). یک مثال در این رابطه معادله آسایش حرارتی است که یک ابزار عملیاتی را ارائه میکند که این ابزار، پارامترهای شخصیای را اندازه گیری میکند که فرد را قادر به ارزیابی اسایش حرارتی تحت شرایط خاص محیط کرده و تبادل انرژی بین بدن انسان و محیط را توجیه میکند. این معادله با جایگزینی هر پارامتر با یک تابع ریاضی مشتق پذیر از قوانین فیزیک توسعه مییابد. از این روی هدف آسایش حرارتی تنها مربوط به تعادل گرمایی نیست. از این روی، معادله تعادل و بیلان حرارتی را میتوان در یک فرایند پیوسته ایجاد شده با تکرار تا زمان دست یابی به یک درجه رضایت که به صورت بی طرف یا خنثی طبقه بندی میشود تعیین کرد. هم چنین، این خود یک شرایط راحتی را تعیین میکند که از نظر حرارتی خنثی است به این معنی که فرد نه گرما و نه سرما را احساس نمیکند. در رابطه با تعریف آسایش سوالی مطرح میشود. از نظر فانگر (۱۹۷۹) آسایش شرایط ذهنی است که رضایت از محیط حرارتی را بیان میکند. پارسون (۲۰۰۳) بیان میدارد تشخیص این که احساس حرارتی شیوه احساس فرد است نه شیوه توصیف محیط او اهمیت دارد. از این روی راحتی را میتوان به صورت تجربه حسی یا حس بهزیستی و یا یک تجربه روان شناختی درک کرد که با شیوه احساس یک فرد در رابطه بامحیط او ارتباط دارد. فانگر (۱۹۷۰) برای ارزیابی آسایش حرارتی، یک مدل را پیشنهاد داد. تحقیقات او دارای اهمیت بالایی میباشند به طوری که سازمان بین المللی استاندارد سازی، استاندارد ایزو ۷۷۳۰: ۲۰۰۵ (ISO, 2005) را ایجاد کرده است. از این روی این تحقیق به مسئله پیچیدگی ناشی از پیوستگی بین علوم طبیعی و علوماجتماعی پرداخته و از این استاندارد برای ارزش شرکت استفاده میکند. مفهوم اندازه گیری شامل تقریب ارزش شرکت از طریق رفتار سرمایه گذار است. مدل به طور اجتناب ناپذیری این رفتار و شش اثر اقتصادی راهبرد شرکت را برای اندازه گیری ارزش شرکت در نظر میگیرد. این مدل به بررسی شرایط چند رشتهای میپردازد. این چارچوب از یک مدل حرارتی تعامل با مدل ارزش استفاده میکند. این چارچوب بر روی اطلاعات مبتنی بر حسابداری همراه با قیمت اوراق پشتیبانی میکند. مدل پیشنهادی در این تحقیق موجب اطمینان از این میشود که ارزش شرکت منطقی است و منعکس کننده شرایط بازاری است. اولاً استاندارد مطمئن بوده و با طیف کاملی از کاربردهای عملی قابل استفاده میباشد با این علم که این یک تصمیم تحلیلی بوده و نتایج امکان انجام تفاسیر را میدهد. دوما، استاندارد دقیقاً و بدون مبهم تعریف میشود زیرا مربوط به مدل ریاضیای است که به طور تجربی تست شده است. از این روی، مدل این تحقیق بر مبنای تئوریای است که به طور مطمئن نتایج ازمایشات را پیش بینی کرده و در بر گیرنده قوانین فیزیک است. سایر محققان همین کار را در شرایط مشابه انجام دادهاند (جرج اسکیو-روژن ۱۹۷۱، گاواگان و همکاران ۱۹۹۹، لینسکی ۲۰۰۱). این نتایج نشان داد که ارزش شرکت را میتوان از طریق یک مدل اسایش حرارتی بدست آورده و آن را با دادههای آزمایشی اعتبار سنجی کرد. مطابق با این تحقیق، جرج اسکیو-روژن (۱۹۷۱) استدلال میکند گه ” زندگی اقتصادی کل ما منوط به آنتروپی پایین است. از این روی، من این موضوع را در نظر میگیرم که این موضوع موجب تحریک بحث مربوط به همبستگی بین فیزیک و حسابداری میشود. تحت این شرایط، چندین بحث انجام شده است ضمن این که فرد نظریهای را میپذیرد که همه پدیدههای مجهول را توجیه میکند. از یک سو، چارچوب نظری این مقاله بر اساس منابع مربوط به حسابداری به طور کلی و حسابرسی به طور اخص (گرج اسکیو و روژن ۱۹۷۱) است. از سوی دیگر، چارچوب تجربی عملیات مربوط به این زمینه از افشای گزارش سالانه شرکت را منعکس میکند (السن و پارسون ۲۰۰۲). ساختار مقاله به صورت زیر سازمان دهی میشود. بخش ۲ مروری اقتصاد فیزیکی تا شرایط حسابداری دارد. بخش ۳ از مدل حسابداری به سمت مدل ارزش شرکتی را نشان میدهد. در نهایت بخش ۴ نتیجه گیری و توسعه برای تحقیقات آینده را ارائه میکند.
Description
۱٫ Introduction This paper contributes to the econophysics literature by examining the robustness of the relation between accounting (valuation) and physics (thermal comfort). The laws of physics (i.e., the first and second law of thermodynamics) have important implications on thermal comfort and it also has in valuation of the firm. It is potentially significant that considering accounting through the lens of physics will enable research to make more complete and meaningful assessment of treat complex information systems such as accounting information systems and it could therefore leads to implement strategies and policies for the development of the firm (Matos, 2009). This understanding of the economic world is supported on econophysics literature, such as: Mirowski, (1952); Mantegna e Stantley (2000); Voit (2003) and Defilla (2007). To Burda et al. (2014), this is an “approach to quantitative economy using ideas, models, conceptual and computational methods of statistical physics”. In this perspective, each research promotes, more and more, that nature began to be governed by physical laws and the researcher starts to wonder whether such laws are able to apply to Human or firms sphere was well. They began to think of a person made up society then maybe there was a physics of society (Ball & Ormerod, 2003). One example is thermal comfort equation that provides an operational tool which measures personal parameters that enables one person to evaluate thermal comfort under specific conditions of the environment and accounts for the energy exchange between the human body and its environment. The equation is expanded by substituting each parameter with a mathematical function derivable from laws of physics. So, the objective of thermal comfort is provided information about the person and its environment. This framework starts knowing that the human body is assumed not to be in thermal balance. So, the heat balance equation can be determine in a continuous process made by iteration until obtain a satisfactory degree that it is classify as neutral. Also, it specifies a comfort condition that is the thermal neutrality, which means that a person must feel neither too warm neither too cold. The question arises on the definition of comfort. To Fanger (1970) is “that condition of mind which expresses satisfaction with the thermal environment.” Parsons (2003) details “it is important to recognize that thermal sensation is how the person feels, not how the environment may be described.” So, comfort can be understood as a sensory experience or sense of well-being and a psychological experience that is related to how a person feels in relation to his environment. To evaluate the thermal comfort, Fanger (1970) was proposed one model. His research has so higher level of relevance that the International Organization for Standardization creates the ISO Standard 7730: 2005 (ISO, 2005). So, this research deals with complexity as a result of conjunction between the natural science and the social science and it applies this standard to firm value. The concept of measurement involves an approximation to the firm value through the investor’s behaviour. Inevitably, the model incorporates this behaviour and six economic effects of the firm strategy for the measurement of the firm value. It is explores a multidisciplinary context. The framework uses a thermal model interacting with value model. It is supported on accounting-oriented information conjoins with security prices. The model proposed in this research ensures that firm value is reasonable, consistent and reflects underlying market conditions. Also, there is some evidence to support that the diversity of information on valuation process was reduced. First, the standard is reliable and usable with sufficient scope for practical application, knowing that it is an analytical determination and the results allow to make interpretations. Second, the standard is precisely and unequivocally defined, because it relates with a mathematical model that has been empirical tested. So, the model of this research is based in a theory that reliably predicts the results of experiments to which it is applicable and it is said to embody laws of physics. Others researchers have done the same in similar context (Georgescu-Roegen (1971); Cavagna et al. (1999); Ilinski (2001)). These results prove that firm value can be obtained through a thermal comfort model and it is validated by the experimental data. Convergent to this line of research, Georgescu-Roegen (1971) argues that ‘‘our whole economic life feeds on low entropy’’. Therefore, I consider that it instigates the discussion of interrelation between physics and accounting. Under these circumstances, several debates arise while accepting that a theory that explains all the phenomena does not exist. On the one hand, the theoretical framework of this paper is based on literature about accounting, in general, and auditing, in particular (Georgescu-Roegen, 1971). On the other hand, the empirical framework reflects the practices in this field of the disclosure of Annual Report of the firm (Olesen & Parsons, 2002). The structure of the paper is organized as follows. Section 2 gives an overview from econophysics to the accounting context. Section 3 goes from accounting to firm value model. Finally, the section 4 presents the conclusion and developments for future research.