استراتژی مادی سازی: خطی مبهم بین تدوین استراتژی و اجرای استراتژی Materializing Strategy: The Blurry Line between Strategy Formulation and Strategy Implementation
- نوع فایل : کتاب
- زبان : فارسی
- ناشر : وایلی Wiley
- چاپ و سال / کشور: 2015
توضیحات
چاپ شده در مجله بریتانیایی مدیریت – British Journal of Management
رشته های مرتبط مدیریت، مدیریت استراتژیک، مدیریت اجرایی
نحوه مادی سازی استراتژی پس از گذشت زمان خوبی در خصوص فرآیند تدوین استراتژی، اکثر مدیران اجرایی گزارش کردند که مسیر استراتژیکی را که سازمان باید در آن جهت حرکت کند، و یا کم و بیش، انواع اقداماتی را که باعث تقویت حرکت در این می شود ، را به وضوح درک کرده اند (مینزبرگ , ۲۰۰۲). به عنوان مثال، گروهی از مدیران در یک سازمان متوسط واقع در ایالات متحده که محصولات لوله کشی را برای کاربردهای تجاری و مسکونی تأمین میکنند، به تازگی برای بازسازی یا طرح مجدد استراتژی شرکت خود گرد هم آمدهاند. طی یک دوره سه ماهه، من مشاهده کردم که مدیران این شرکت ها، استراتژی شرکت خود را تدوین میکنند. طی این مدت، آنها از تعدادی از ابزارهای استراتژی توضیح داده شده در ابتدای این مقاله استفاده کردند. مدیران اجرایی احساس کردند جلسات طرح استراتژی آنها زمانی به اتمام می رسد که تیم با اتخاذ استراتژی که آنها آن را استراتژی ‘بازکننده بازار’ نامیده اند موافقت کند. ایده این بود که شرکت دستهبندیهایی از محصول جدید و همچنین تجهیزات پیشرفته و گران قیمت حمام و آشپزخانه را ارائه دهد (اما نه تجهیزات سطح متوسط تا پایین). ابزارهایی که آنها طی جلسات استراتژیسازی خود مورد استفاده قرار دادند، آنها را به این نتیجه رساند که مصرفکنندگان تمایل دارند تا دلارهای بیشتری را برای تجهیزات ‘زیبا’ پرداخت کنند که این در واکنشهای عاطفی آنها مشخص بود، و امکانات مربوط به فرآیند تحقیق وتوسعه آنها از نوآوریهای فنی کافی در خانه برخوردار بود، و تیم طراحی آنها از مهارتهای کافی برخوردار بود، بطوریکه شرکت میتوانست با موفقیت و قبل از رقبا، دستهبندیهای محصول جدیدی را باز کند. جلسات تدوین استراتژی زمانی نتیجه به نتیجه رسید که تیم به صورت رسمی بااستراتژی ‘دنبال کنندگان سریع’ و همچنین چندین اقدام لازم برای پشتیبانی از آن موافقت نمود، مانند تغییر فرآیند توسعه محصول شرکت و تغییر روش ارزیابی مهندسین در تحقیق و توسعه، و این کار به منظور ترغیب آنها به آزمایش ایدههای محصول جدید بر مبنای داده هایی صورت پذیرفت که از بخش تحقیقات بازار در مورد ترجیحات مصرفکننده در بالای بازار حاصل میشد. در این مثال، مدیران استراتژیسازی را به عنوان فرآیندی مفهومسازی کردند که دقیقا قبل از پیاده سازی خاتمه می یافت. در واقع، مانند یکی از مدیران که در جلسه نهایی استراتژیسازی رسمی به این صورت اظهار داشت، ‘خوب، اکنون باید همه چیز را به بخشهایی تبدیل کنیم تا آنها بتوانند پیادهسازی این دیدگاه را شروع کنند’. برای پیادهسازی استراتژی بازکننده بازار، رئیس بخش بازاریابی تصمیم گرفت که نیاز هست که درک بهتری از اینکه موضوع داشته باشد که مصرفکننده تمایل دارند به چه مکان هایی بروند، بنابراین، وی گزارشات خود را برای خلق ‘کتاب مختصر سازی روند طراحی’ به کار گرفت، که یک پایگاه داده الکترونیکی بود که دربرگیرنده نمونههایی از پیشنهادات رقبا مختلف و نمونههای اولیه و همچنین بینشهای در مورد ترجیحات مصرفکننده در زمینه قابلیت محصول، سبک، مواد و روندهای کلی زندگی خانگی و صنعتی بود. رئیس بازاریابی با رهبران تیم خود برای مشخص کردن این مسئله کار کرد که گنجاندن کدام دسته از دادهها در کتاب خلاصه روند طراحی مفید خواهد بود، بطوریکه کتاب برای مهندسان در تحقیق و توسعه مفید باشد، زیرا آنها نمونههای اولیه مختلفی را برای نشان دادن به تیم اجرایی طرح کرده بودند. تیم بازاریابی به سمت جمعآوری دادههای مورد نیاز برای کتاب خلاصه روند طراحی تمایل داشت، اما هیچ یک از کانال های موجود نمی توانست داده هایی را فراهم کند که آنها نیاز داشتند زیرا فقط چند تحلیلگر صنعتی وجود داشتند که دادههایی از این نوع را جمعآوری میکردند. بنابراین، رئیس بازاریابی نزد مدیر عامل رفته و از او درخواست کرد تا به منظور استخدام کارمندان بیشتر و ایجاد تغییر سازمانی جزئی در جهت تقویت تیمش برای تشخیص شیوه های اسان تر کسب داده ها مورد نیاز برای کتاب خلاصه روند طراحی، بودجه را افزایش بدهد. مدیر عامل به او گفت، تغییراتی که درخواست کرده است، امکانپذیر نیست، و او باید بتواند با منابع موجود کارها را انجام بدهد. طی شش ماه آینده، بخش بازاریابی دو نسخه از کتاب خلاصه روند طراحی را ارائه کرد، که پس از آن با بخش تحقیق و توسعه به اشتراک گذاشته شد. تحقیق و توسعه از دادههای موجود در آنها به منظور خلق نمونههای اولیه برای تجهیزات جدید استفاده کرد، که پس از آن برای تأیید توسط مدیر عامل و اعضای همان تیم اجرایی که استراتژی بازکننده بازار را طرح کرده بودند، به آنها ارائه شد. آنها به طور مشابه از نمونههای اولیه متنفر بودند. مدیرعامل اظهار کرد: ‘در اینجا هیچ چیز جدیدی وجود ندارد. ما اصلاً هیچ کاری انجام ندادهایم که یک دسته بندی از محصول جدید را ایجاد کند. هیچ چیز.’ مدیر اجرایی عصبانی بود، تیم اجرایی عصبانی بودند، بخش بازاریابی عصبانی بود، و بخش تحقیق و توسعه احساس شرمساری میکردند. چه اتفاقی افتاده بود؟ یک توضیح ساده این است که مدیرعامل نتوانست با منابع مناسب از استراتژی پشتیبانی کند. اگر چه این قطعاً درست است، اما تمرکز بر جنبه مادی طرح و اجرای استراتژی، یک داستان کمی متمایزتر را نشان میدهد. تیم اجرایی معتقد بود که طرح استراتژی پس از توافق در خصوص استراتژی بازکننده بازار انجام شد، و فعالیت جداگانه در راستای اجرای استراتژی اکنون میتواند تحت راهنمایی رئیس بازاریابی آغاز شود. برای اجرای این استراتژی، رئیس بازاریابی مجبور بود از فناوری (کتاب خلاصه سازی طراحی) استفاده کند که به بخش وی اجازه می داد تا دادههای لازم برای ارائه توصیهها به تیم تحقیق و توسعه را آماده کنند همانگونه که رئیس بازاریابی اظهار کرد، ‘ هیچ شیوه برای تبدیل شدن به یک شرکت بازارساز بدون داشتن درک بهتر از صنعت و جایی که همه چیز به آنجا میروند، وجود ندارد. برای انجام این کار، به دادهها نیاز داریم – و کتاب مختصر سازی طرح که ارائه کردیم، به ما گفت که به چه نوع دادههایی نیاز داشتیم.’ مدیرعامل و تیم اجرایی تمایلی به سرمایهگذاری مالی و تغییرات سازمانی که به بازاریابی اجازه خواهد داد یک کتاب خلاصه مفید را ارائه کند، نداشتند. در نتیجه، این فقط یک کتاب مختصر سازی نسبتاً بی معنی بود که بینش کمی نسبت به تحقیق و توسعه ارائه میداد، که بعدا نیز به صورت نمونههای مبهم ترجمه شد. این مورد نشاندهنده نقشی است که مادیات در مادیسازی استراتژی (یا فقدان وابسته به آن) ایفا میکند. استراتژی بازکننده بازار بر مبنای این باور بود که شرکت میتواند روندهای آینده را پیشبینی کند، و با عرضه محصولات جدید، بازار جدیدی را برای این روندها ایجاد کند. اما هیچ کس در تیم اجرایی نمیدانست چه نوع دادههایی برای پیشبینی موفق روندها لازم است. دادههای مختلفی مورد نیاز بود، اینکه چه داده هایی مورد نیاز است تنها پس از این موضوع مشخص شد که بخش بازاریابی سعی کرد فناوری جدیدی برای ثبت این دادهها ایجاد کند. ثبت این دادهها مستلزم سرمایهگذاریهایی بود که تیم اجرایی مایل به انجام آنها نبود. بنابراین، امکان اجرای استراتژی باز کردن بازار و در نتیجه داشتن استراتژی در وهله اول، مشروط به فناوری بود که پس از پایان یافتن رسمی طرح استراتژی ایجاد شد.
رشته های مرتبط مدیریت، مدیریت استراتژیک، مدیریت اجرایی
نحوه مادی سازی استراتژی پس از گذشت زمان خوبی در خصوص فرآیند تدوین استراتژی، اکثر مدیران اجرایی گزارش کردند که مسیر استراتژیکی را که سازمان باید در آن جهت حرکت کند، و یا کم و بیش، انواع اقداماتی را که باعث تقویت حرکت در این می شود ، را به وضوح درک کرده اند (مینزبرگ , ۲۰۰۲). به عنوان مثال، گروهی از مدیران در یک سازمان متوسط واقع در ایالات متحده که محصولات لوله کشی را برای کاربردهای تجاری و مسکونی تأمین میکنند، به تازگی برای بازسازی یا طرح مجدد استراتژی شرکت خود گرد هم آمدهاند. طی یک دوره سه ماهه، من مشاهده کردم که مدیران این شرکت ها، استراتژی شرکت خود را تدوین میکنند. طی این مدت، آنها از تعدادی از ابزارهای استراتژی توضیح داده شده در ابتدای این مقاله استفاده کردند. مدیران اجرایی احساس کردند جلسات طرح استراتژی آنها زمانی به اتمام می رسد که تیم با اتخاذ استراتژی که آنها آن را استراتژی ‘بازکننده بازار’ نامیده اند موافقت کند. ایده این بود که شرکت دستهبندیهایی از محصول جدید و همچنین تجهیزات پیشرفته و گران قیمت حمام و آشپزخانه را ارائه دهد (اما نه تجهیزات سطح متوسط تا پایین). ابزارهایی که آنها طی جلسات استراتژیسازی خود مورد استفاده قرار دادند، آنها را به این نتیجه رساند که مصرفکنندگان تمایل دارند تا دلارهای بیشتری را برای تجهیزات ‘زیبا’ پرداخت کنند که این در واکنشهای عاطفی آنها مشخص بود، و امکانات مربوط به فرآیند تحقیق وتوسعه آنها از نوآوریهای فنی کافی در خانه برخوردار بود، و تیم طراحی آنها از مهارتهای کافی برخوردار بود، بطوریکه شرکت میتوانست با موفقیت و قبل از رقبا، دستهبندیهای محصول جدیدی را باز کند. جلسات تدوین استراتژی زمانی نتیجه به نتیجه رسید که تیم به صورت رسمی بااستراتژی ‘دنبال کنندگان سریع’ و همچنین چندین اقدام لازم برای پشتیبانی از آن موافقت نمود، مانند تغییر فرآیند توسعه محصول شرکت و تغییر روش ارزیابی مهندسین در تحقیق و توسعه، و این کار به منظور ترغیب آنها به آزمایش ایدههای محصول جدید بر مبنای داده هایی صورت پذیرفت که از بخش تحقیقات بازار در مورد ترجیحات مصرفکننده در بالای بازار حاصل میشد. در این مثال، مدیران استراتژیسازی را به عنوان فرآیندی مفهومسازی کردند که دقیقا قبل از پیاده سازی خاتمه می یافت. در واقع، مانند یکی از مدیران که در جلسه نهایی استراتژیسازی رسمی به این صورت اظهار داشت، ‘خوب، اکنون باید همه چیز را به بخشهایی تبدیل کنیم تا آنها بتوانند پیادهسازی این دیدگاه را شروع کنند’. برای پیادهسازی استراتژی بازکننده بازار، رئیس بخش بازاریابی تصمیم گرفت که نیاز هست که درک بهتری از اینکه موضوع داشته باشد که مصرفکننده تمایل دارند به چه مکان هایی بروند، بنابراین، وی گزارشات خود را برای خلق ‘کتاب مختصر سازی روند طراحی’ به کار گرفت، که یک پایگاه داده الکترونیکی بود که دربرگیرنده نمونههایی از پیشنهادات رقبا مختلف و نمونههای اولیه و همچنین بینشهای در مورد ترجیحات مصرفکننده در زمینه قابلیت محصول، سبک، مواد و روندهای کلی زندگی خانگی و صنعتی بود. رئیس بازاریابی با رهبران تیم خود برای مشخص کردن این مسئله کار کرد که گنجاندن کدام دسته از دادهها در کتاب خلاصه روند طراحی مفید خواهد بود، بطوریکه کتاب برای مهندسان در تحقیق و توسعه مفید باشد، زیرا آنها نمونههای اولیه مختلفی را برای نشان دادن به تیم اجرایی طرح کرده بودند. تیم بازاریابی به سمت جمعآوری دادههای مورد نیاز برای کتاب خلاصه روند طراحی تمایل داشت، اما هیچ یک از کانال های موجود نمی توانست داده هایی را فراهم کند که آنها نیاز داشتند زیرا فقط چند تحلیلگر صنعتی وجود داشتند که دادههایی از این نوع را جمعآوری میکردند. بنابراین، رئیس بازاریابی نزد مدیر عامل رفته و از او درخواست کرد تا به منظور استخدام کارمندان بیشتر و ایجاد تغییر سازمانی جزئی در جهت تقویت تیمش برای تشخیص شیوه های اسان تر کسب داده ها مورد نیاز برای کتاب خلاصه روند طراحی، بودجه را افزایش بدهد. مدیر عامل به او گفت، تغییراتی که درخواست کرده است، امکانپذیر نیست، و او باید بتواند با منابع موجود کارها را انجام بدهد. طی شش ماه آینده، بخش بازاریابی دو نسخه از کتاب خلاصه روند طراحی را ارائه کرد، که پس از آن با بخش تحقیق و توسعه به اشتراک گذاشته شد. تحقیق و توسعه از دادههای موجود در آنها به منظور خلق نمونههای اولیه برای تجهیزات جدید استفاده کرد، که پس از آن برای تأیید توسط مدیر عامل و اعضای همان تیم اجرایی که استراتژی بازکننده بازار را طرح کرده بودند، به آنها ارائه شد. آنها به طور مشابه از نمونههای اولیه متنفر بودند. مدیرعامل اظهار کرد: ‘در اینجا هیچ چیز جدیدی وجود ندارد. ما اصلاً هیچ کاری انجام ندادهایم که یک دسته بندی از محصول جدید را ایجاد کند. هیچ چیز.’ مدیر اجرایی عصبانی بود، تیم اجرایی عصبانی بودند، بخش بازاریابی عصبانی بود، و بخش تحقیق و توسعه احساس شرمساری میکردند. چه اتفاقی افتاده بود؟ یک توضیح ساده این است که مدیرعامل نتوانست با منابع مناسب از استراتژی پشتیبانی کند. اگر چه این قطعاً درست است، اما تمرکز بر جنبه مادی طرح و اجرای استراتژی، یک داستان کمی متمایزتر را نشان میدهد. تیم اجرایی معتقد بود که طرح استراتژی پس از توافق در خصوص استراتژی بازکننده بازار انجام شد، و فعالیت جداگانه در راستای اجرای استراتژی اکنون میتواند تحت راهنمایی رئیس بازاریابی آغاز شود. برای اجرای این استراتژی، رئیس بازاریابی مجبور بود از فناوری (کتاب خلاصه سازی طراحی) استفاده کند که به بخش وی اجازه می داد تا دادههای لازم برای ارائه توصیهها به تیم تحقیق و توسعه را آماده کنند همانگونه که رئیس بازاریابی اظهار کرد، ‘ هیچ شیوه برای تبدیل شدن به یک شرکت بازارساز بدون داشتن درک بهتر از صنعت و جایی که همه چیز به آنجا میروند، وجود ندارد. برای انجام این کار، به دادهها نیاز داریم – و کتاب مختصر سازی طرح که ارائه کردیم، به ما گفت که به چه نوع دادههایی نیاز داشتیم.’ مدیرعامل و تیم اجرایی تمایلی به سرمایهگذاری مالی و تغییرات سازمانی که به بازاریابی اجازه خواهد داد یک کتاب خلاصه مفید را ارائه کند، نداشتند. در نتیجه، این فقط یک کتاب مختصر سازی نسبتاً بی معنی بود که بینش کمی نسبت به تحقیق و توسعه ارائه میداد، که بعدا نیز به صورت نمونههای مبهم ترجمه شد. این مورد نشاندهنده نقشی است که مادیات در مادیسازی استراتژی (یا فقدان وابسته به آن) ایفا میکند. استراتژی بازکننده بازار بر مبنای این باور بود که شرکت میتواند روندهای آینده را پیشبینی کند، و با عرضه محصولات جدید، بازار جدیدی را برای این روندها ایجاد کند. اما هیچ کس در تیم اجرایی نمیدانست چه نوع دادههایی برای پیشبینی موفق روندها لازم است. دادههای مختلفی مورد نیاز بود، اینکه چه داده هایی مورد نیاز است تنها پس از این موضوع مشخص شد که بخش بازاریابی سعی کرد فناوری جدیدی برای ثبت این دادهها ایجاد کند. ثبت این دادهها مستلزم سرمایهگذاریهایی بود که تیم اجرایی مایل به انجام آنها نبود. بنابراین، امکان اجرای استراتژی باز کردن بازار و در نتیجه داشتن استراتژی در وهله اول، مشروط به فناوری بود که پس از پایان یافتن رسمی طرح استراتژی ایجاد شد.
Description
How strategy becomes material After spending a good deal of time working through the strategy formulation process, most executives report that they clearly understand the strategic direction in which the organization must move and, more or less, the kinds of actions that will power the move in that direction (Mintzberg, 2002). For example, a group of executives at a medium-sized US-based organization that makes plumbing products for commercial and residential applications recently gathered to remake their corporate strategy. Over a period of three months, I observed executives at this company formulating their corporate strategy. During this time, they utilized a number of the strategy tools described at the outset of this paper. The executives began to feel that their strategy making sessions were nearing completion when the team agreed to adopt what they called a ‘market opener’ strategy. The idea was that the company would open new product categories and set design trends for high-end bathroom and kitchen fixtures (but not mid to low tier fixtures). The tools they had used during their strategy making sessions had led them to conclude that consumers were willing to pay top dollar for ‘beautiful’ fixtures that elicited ‘emotional reactions’ and that their R&D facility had enough technical product innovations in house and their design teams had enough skills such that the company could successfully open new product categories before any competitors. The strategy formulation meetings concluded when the team officially agreed on the ‘fast follower’ strategy and several actions needed to support it, such as changing the company’s product development process and shifting the way engineers in R&D were evaluated so as to encourage them to experiment with new product ideas based on data that were coming in from the market research department about consumer preferences at the top of the market. In this example, executives conceptualized strategy making as a process that ended just before implementation. In fact, as one executive commented in the final formal strategy making meeting, ‘Well, now we get to turn things over to the divisions so they can start implementing on this vision’. To implement this market opener strategy, the head of the marketing division decided that she needed to have a better understanding of where consumer trends were going, so she commissioned her reports to create a ‘design trend briefing book’, which was an electronic database that was to contain examples of various competitor offerings and prototypes, as well as insights into consumer preferences for product functionality, style, materials and overall home and industrial living trends. The head of marketing worked with her team leads to identify what categories of data would be most useful to include in the design trend briefing book such that the book would be useful for engineers in R&D as they mocked up various prototypes to show the executive team. The marketing team went out into the field to collect the data required by the design trend briefing book, but came back with very little. None of their existing channels could provide the data that they needed because there were few industry analysts who collected data of these types. So the head of marketing approached the CEO and asked him for a budget increase to hire more staff and to make a slight organizational change that would enable her team to organize in ways that would make it easier to produce the data they needed for the design trend briefing book. The CEO told her that the changes she requested were not possible and that she should be able to make things work with the resources she already had. Over the next six months, marketing produced two versions of the design trend briefing book, which were then shared with R&D. R&D used the data in them to create prototypes for new fixtures that were then presented for approval by the CEO and the members of the same executive team who made the market opener strategy. They uniformly hated the prototypes. The CEO proclaimed: ‘There is nothing new here. We haven’t done anything at all that would open a new product category. Nothing.’ The CEO was mad, the executive team was mad, marketing was mad, and R&D felt shamed. What happened? An easy explanation would be that the CEO failed to support the strategy with the appropriate resources. Although that is certainly true, a focus on the material context of strategy making and implementation reveals a more nuanced story. The executive team believed that strategy making was done once they agreed upon the market opener strategy and that the separate activity of strategy implementation could now begin under the guidance of the head of marketing. To implement the strategy, the head of marketing had to employ a technology (the design briefing book) that would allow her division to procure the data necessary to make recommendations to the R&D team. As the head of marketing commented, ‘There is no way to be a market maker without understanding the industry better and where things are going to go. To do that, we need data – and the design briefing book we created told us what kind of data we needed.’ The CEO and the executive team were unwilling to make the financial investment and organizational changes that would permit marketing to produce a useful briefing book. The result was a fairly inept briefing book that provided little insight to R&D, which then translated into lacklustre prototypes. This case is illustrative of the role that materiality plays in the materialization (or lack thereof) of strategy. The market opener strategy was based on a belief that the company could predict future trends and create a new market for those trends with new product offerings. But no one on the executive team knew what kind of data would be needed to successfully predict trends. What types of data were needed only became clear after marketing attempted to create a new technology to capture those data. To capture those data required investments that the executive team was not willing to make. Thus, the feasibility of implementing the market opening strategy, and consequently having the strategy in the first place, was contingent upon a technology that was created after the making of strategy had officially ended.