تولید فرصت کارآفرینانه: یک دیدگاه ساختار گرایانه The Production Of Entrepreneurial Opportunity: A Constructivist Perspective
- نوع فایل : کتاب
- زبان : فارسی
- ناشر : وایلی Wiley
- چاپ و سال / کشور: 2010
توضیحات
چاپ شده در مجله کارآفرینی استراتژیک – Strategic Entrepreneurship Journal
رشته های مرتبط مدیریت، کارآفرینی، مدیریت استراتژیک و مدیریت کسب و کار
مقدمه این مسئله به طور گسترده اذعان شده است که ایجاد فرصت از اهمیت زیادی برای زمینه کارآفرینی برخوردار است، با این حال هنوز منشاء فرصتها هنوزتا حد زیادی مبهم و ناشناخته مانده است (پلامر، خین و گودزیبویس ۲۰۰۷). بیشتر بحثهای فعلی در خصوص منشأ فرصتها بر مناظرات و مباحث هستی شناختی و معرفت شناختی بین دیدگاه بسیار شناخته شده و پذیرفته شده عینی گرا و دیدگاه کمتر شناخته شده ساختارگرا متمرکز هستند. دیدگاه عینی گرا استدلال میکند که فرصتها به طور مستقل از کارآفرین ایجاد میشوند و از این روی، برای همه قابل دسترس هستند (هیک ۱۹۴۸، کیرزنر ۱۹۷۹، شین و ونکتارمن ۲۰۰۰، شین ۲۰۰۳). از سوی دیگر، دیدگاه ساختارگرا استدلال میکند که فرصتها از طریق یک فرایند سازندگی اجتماعی ایجاد میشوند و نمیتوانند جدا از کارآفرین وجود داشته باشند (شیکل ۱۹۷۹، سارزواتی ۲۰۰۱، یکر و نلسون ۲۰۰۵). یک بخش مهمی از تحقیقات کارآفرینی، دیدگاه عینی گرا را اتخاذ کرده و توجه کمی به احتمال این که فرصتهای کارآفرینی ناشی از اقدامات کارآفرینان که توسط فرایندهای اجتماعی و ساختارهای اجتماعی موجود شکل گرفته است باشد معطوف کردهاند (مک مولن و شفرد ۲۰۰۶، الوارز و بارنی ۲۰۰۷). در نظر گرفتن فرصتها ها به صورت واقعیتهای عینی جدا از کارآفرین، مسیر تحقیقات را به سمت کشف دلیل این که چرا برخی از افراد فرصتها را کشف میکنند و این که چرا برخی افراد قادر به کشف فرصتها نیستند سوق میدهد. ویژگیهای افراد (دوینزپاتی ۱۹۸۶)، دسترسی متفاوت به فرصتها ودرجات متغیر آگاهی از فرصتها (کیرزنر ۱۹۷۹، ۱۹۸۵، گاگیلو وکترز ۲۰۰۱) از معدود موضوعات تحقیقاتی در سنت عینی گرایی هستند. این مسیر نگرشی اغلب موسوم به رویکرد اکتشاف است (الوارز و بارن ۲۰۰۷) و منطق اصلی آن در مطالعه شین وونکاترمن (۲۰۰۰:۲۲۰) که استدلال میکند اگرچه تشخیص فرصت برای افراد فرایندی ذهنی است، بااین حال فرصتها به خودی خود پدیدههای عینی هستند که برای همه گروهها در همه اوقات آشنا و شناخته شده نیستند، منعکس شده است. از این روی دیدگاه اکتشافی اهمیت کارآفرین را در نظر گرفته است، با این حال در خصوص احتمال این که کارآفرین در یک اجتماعی زندگی میکند که در ظهور و توسعه فرصتها نقش زیادی دارد، سکوت کرده است. تحقیقات در زمینه شناخت کارآفرینانه (برای مثال، مک مولن و شفرد ۲۰۰۶، میشل و همکاران ۲۰۰۲، شفرد، مک مولن و جنیننگ ۲۰۰۷) این اثرات اجتماعی را تأیید کردهاند با این حال هنوزبه طور کلی فرض میکنند که کارآفرین سیگنالهایی را تفسیر میکند که حاصل یک واقعیت عینی است. چون دیدگاه اکتشافی به طور کامل به ماهیت اجتماعی ساختارهای اجتماعی و نقش کارآفرینان در تولید فرصتها در این ساختارها اذعان نکرده است، معرفت شناختی و هستی شناسی ساختارگرایانه توجه زیادی را در زمینه کارآفرینی به خود جلب کرده است (سارزواتی ۲۰۰۱، باکر و نلسون ۲۰۰۵، دیمو ۲۰۰۷، لوکشا ۲۰۰۸، فلین وزنگر ۲۰۰۹). بسیاری از محققان بر این باورند که ساخت گرایی به شفاف سازی و ایجاد یک پدیده فرصت که دیدگاه اکتشافی قادر به شفاف سازی آن نیست کمک میکند. برای مثال، ماهونی و میشل (۲۰۰۵) در مورد برخی از اطلاعات جدید ارائه شده توسط اوصل ساختار گرایی صحبت کرده و مبنایی را برای تئوری ساختگرایی کارآفرینی ارائه میکنند، بااین حال مدل ویژه فرایند ایجادفرصت کارآفرینانه را توسعه ندادهاند. در همین راستا، الوارز و بارنی (۲۰۰۷) خاطر نشان کردهاند که چندین محقق، ابعاد خاص تئوری ساختگرایی را توصیف کردهاند (گارتنر ۱۹۸۵، سارستاتی ۲۰۰۱، بیکر و نلسون ۲۰۰۵). با این حال تئوری آفرینش (ساخت گرایی) هنوز به عنوان یک تئوری واحد در منابع مطرح نشده است. به همین دلیل، ما بر این باوریم که یک تئوری ساخت گرایی که فرایند شناسایی شیوه ایجاد فرصتهای کارآفرینانه توسط کارآفرینان را شروع میکند، هنوز ظهور نکرده است. هدف مقاله حاضر پر کردن این شکاف با معرفی یک تئوری ساختار گرایانه ای است که منشأ فرصتها، شناختهای کارآفرینانه اقدامات مربوط به تصویب یک فرصت و شناختهای کارآفرینانه مرتبط با ترک فرصت را شناسایی میکند. تئوری فرایند چند مرحلهای ما از اصول ساختارگرایی توسعه یافته است که بیان میدارد عمده جهانی که در اختیار ما گذاشته شده است یک واقعیت عینی نیست بلکه حاصل ساخت اجتماعی است (ویک ۱۹۷۹، گیدنز ۱۹۸۴). از این روی ساختار گرایان فرض میکنند که عمل انسان، یک پاسخ ساده به شرایط عینی، اشیاء و رویدادهاست. بلکه، اقدام انسان ناشی از تفسیر محرکهای خارجی توسط افراد، سرمایه گذاری این محرکها با معنی و تولید رفتارهای آینده است (گاگلیو ۱۹۹۷). به علاوه ساخت گرایی ایده یافتن واقعیت را در یک دنیای عینی با ایده تست زیست پذیری در یک دنیای ذهنی جایگزین کرده است (وان گلاسرفلد ۱۹۸۱، ویک ۱۹۹۵). کاربرد این منطق در زمینه بررسی فرصتهای کارآفرینانه نشان میدهد که بسیاری از فرصتها، برایند ساخت اجتماعی هستند نه برایند نهادهایی که توسط کارآفرین شناسایی میشوند. به این ترتیب، یک دیدگاه ساخت گرایانه، اطلاعات منحصر به فردی را در اختیار میگذارد زیرا به ما امکان در نظر گرفتن فرصتها را به صورت پدیدههای ذهنی که به مرور زمان توسعه مییابند میدهد. از این رو، یک دیدگاه ساختار گرایانه جدا از منابع قبلی (کیرزنر ۱۹۷۹) است که فرصتها را به صورت از قبل تشکیل شده و منتظر کشف توسط افراد آگاه و هوشیار در نظر میگیرند. ساخت گرایی بیان میدارد که فرصتها، برایند تلاش و عمل کارآفرینان هستند و این که این فرصتها منعکس کننده فرایندهای اجتماعی عمومیتر است که از طریق آ ن افراد مسیرهایی را از تجربههای شخصی خود به سمت مؤسسات جامعه شناختی و اقتصادی پایدار میسازند که تشکیل دهنده سازمانها و بازارهایی است که ما آنها را در جهان میبینیم (ساراوستی ۲۰۰۴، ۲۸۹). برای شفافتر شدن موضوع، ما تئوری خود را به صورت یک دیدگاه ساختارگرایی واقعی در نظر میگیریم که مکمل تئوری مربوط به کشف فرصتهای کارآفرینانه (برای مثال، شین ۲۰۰۰، کیرزنر ۱۹۷۹) به جای جست و جوی جایگزین آن است. منظور از این موضوع این است که دیدگاه ساختار گرایانه متفاوت از دیدگاه عینی گرایانه است. بر خلاف دیدگاه عینی گرا، یک مؤلفه اصلی منطق ساختارگرا این ایده است که اجماع سازی و ائتلاف سازی برای تأثیر گذاری مؤثر بر ساختارهای اجتماعی و اقتصادی به شکلی که منجر به ظهور فرصت سود اوری شود نیاز است (شاکل ۱۹۷۹، ویک ۱۹۷۹، گیدنز ۱۹۸۴، سارواستی ۲۰۰۱، دیموف ۲۰۰۷، فلین وزنگر ۲۰۰۹). در واقع، ایدههای اجماع سازی از مؤلفههای کلیدی در توسعه تئوری محسوب میشوند. مدل تولید فرصت ساختارگرایانه ما با ادراک کارآفرین از فرصت احتمالی در شکل ایده (دیموف ۲۰۰۷) شروع میشود. در این مرحله اولیه، فرصت تصور و فرض میشود (شیکل ۱۹۷۹، کلین ۲۰۰۸) و کارآفرین در مورد عملی بودن فرصت قطعیت ندارد. از این روی، ما فرض میکنیم که کارآفرین با یک فرایند معنا بخشی (ویک ۱۹۹۵) شروع به شفاف سازی زیست پذیری آینده میکند. این فرایند معنا بخشی از طریق تعاملات میان کارآفرین و همسالان او اتفاق می افتد: برای مثال، خانواده، دوستان و مشاوران. برایند فرایند معنا بخشی، عینی سازی فرصت در ذهن کارآفرین یا کنار گذاشتن ایده است. در دومین مرحله، کارآفرین تلاش میکند تا فرصتهای عینی را با استفاده از ساختار اجتماعی، تصویب کرده (کولینز ۱۹۹۸) و ذی نفعان را تشویق به پشتیبانی از ایده کند. پشتیبانی این افراد برای تبدیل فرصت به یک کسب و کار مؤثر لازم است (لانبوری و گلین ۲۰۰۱). استدلال ما این است که دسترسیکارآفرین به پیوندهای اجتماعی قبلی و تنظیم کارآفرین موجب تسهیل اجماع سازی میشود که برای تصویب کامل یک فرصت لازم است. بااین حال، همه تلاشها برای تشویق ذی نفعان برای پذیرش فرصت موفق نیستند، از این روی مدل ما بیان میدارد که برخی از فرصتهای عینی توسط کارآفرینان در مرحله تصویب رد میشوند. مدل ما پیشنهاد میکند که رها سازی فرصت، خواه قبل از عینی سازی و قبل از تصویب کامل، موجب بازسازی شناختی توسط کارآفرین میشود. در این بازسازی، کارآفرین، ایده فرصت اولیه خود را به صورت توهم بازتعریف میکند. استدلال ما این است که بازسازی پسین ایده اولیه به صورت مبهم و فرضی موجب کاهش ناهماهنگی شناختی میشود (فستینگر ۱۹۵۷، هارنون چونز ومیلز ۱۹۹۹) که مرتبط با عمل رها سازی فرصت میباشد. این کاهش ناهماهنگی به نوبه خود مزایای را برای کارآفرین داشته وموجب افزایش انعطاف پذیری شناختی و پیگیری ایدههای جدید میشود. از طریق مدل فول الذکر، این مقاله پیش بینیهایی را ارائه میکند که قابل استخراج از تئوری کشف فرصتهای کارآفرینانه میباشد (کیرزنر ۱۹۷۹، شین ۲۰۰۰). این پیش بینی هادر شکل فرضیههای رسمی میباشند که برای تست تجربی آینده قابل دسترس هستند. در توسعه این فرضیهها، ما نقش ساختارهای اجتماعی، ارزیابی شناختی ساختارهای کارآفرینان و توانایی کارآفرینان برای تأثیر گذاری بر ساختارهای اجتماعی در آینده به صورت عناصر کلیدی در فرایند تولید فرصت را در نظر میگیریم. ما هم چنین تغییرات شناختی را که بایستی برای عینی سازی فرصت رخ دهند تشریح کرده و نشان میدهد که چگونه تعامل اجتماعی بر این تغییرات در مدلهای ذهنی تأثیر میگذارد. در نهایت، ما به طور صریح اقدام به توسعه این مفهوم میکنیم که اجماع سازی کلید پذیرش موفق فرصتها بوده و این که روباط اجتماعی و اعتبار به تسهیل این کار کمک میکند. این فرایندهای شناختی و اجتماعی (و روابط آنها) در منابع موجود مطرح نشدهاند و با استفاده از منطق تئوری اکتشافی قابل مشاهده نمیباشند.
رشته های مرتبط مدیریت، کارآفرینی، مدیریت استراتژیک و مدیریت کسب و کار
مقدمه این مسئله به طور گسترده اذعان شده است که ایجاد فرصت از اهمیت زیادی برای زمینه کارآفرینی برخوردار است، با این حال هنوز منشاء فرصتها هنوزتا حد زیادی مبهم و ناشناخته مانده است (پلامر، خین و گودزیبویس ۲۰۰۷). بیشتر بحثهای فعلی در خصوص منشأ فرصتها بر مناظرات و مباحث هستی شناختی و معرفت شناختی بین دیدگاه بسیار شناخته شده و پذیرفته شده عینی گرا و دیدگاه کمتر شناخته شده ساختارگرا متمرکز هستند. دیدگاه عینی گرا استدلال میکند که فرصتها به طور مستقل از کارآفرین ایجاد میشوند و از این روی، برای همه قابل دسترس هستند (هیک ۱۹۴۸، کیرزنر ۱۹۷۹، شین و ونکتارمن ۲۰۰۰، شین ۲۰۰۳). از سوی دیگر، دیدگاه ساختارگرا استدلال میکند که فرصتها از طریق یک فرایند سازندگی اجتماعی ایجاد میشوند و نمیتوانند جدا از کارآفرین وجود داشته باشند (شیکل ۱۹۷۹، سارزواتی ۲۰۰۱، یکر و نلسون ۲۰۰۵). یک بخش مهمی از تحقیقات کارآفرینی، دیدگاه عینی گرا را اتخاذ کرده و توجه کمی به احتمال این که فرصتهای کارآفرینی ناشی از اقدامات کارآفرینان که توسط فرایندهای اجتماعی و ساختارهای اجتماعی موجود شکل گرفته است باشد معطوف کردهاند (مک مولن و شفرد ۲۰۰۶، الوارز و بارنی ۲۰۰۷). در نظر گرفتن فرصتها ها به صورت واقعیتهای عینی جدا از کارآفرین، مسیر تحقیقات را به سمت کشف دلیل این که چرا برخی از افراد فرصتها را کشف میکنند و این که چرا برخی افراد قادر به کشف فرصتها نیستند سوق میدهد. ویژگیهای افراد (دوینزپاتی ۱۹۸۶)، دسترسی متفاوت به فرصتها ودرجات متغیر آگاهی از فرصتها (کیرزنر ۱۹۷۹، ۱۹۸۵، گاگیلو وکترز ۲۰۰۱) از معدود موضوعات تحقیقاتی در سنت عینی گرایی هستند. این مسیر نگرشی اغلب موسوم به رویکرد اکتشاف است (الوارز و بارن ۲۰۰۷) و منطق اصلی آن در مطالعه شین وونکاترمن (۲۰۰۰:۲۲۰) که استدلال میکند اگرچه تشخیص فرصت برای افراد فرایندی ذهنی است، بااین حال فرصتها به خودی خود پدیدههای عینی هستند که برای همه گروهها در همه اوقات آشنا و شناخته شده نیستند، منعکس شده است. از این روی دیدگاه اکتشافی اهمیت کارآفرین را در نظر گرفته است، با این حال در خصوص احتمال این که کارآفرین در یک اجتماعی زندگی میکند که در ظهور و توسعه فرصتها نقش زیادی دارد، سکوت کرده است. تحقیقات در زمینه شناخت کارآفرینانه (برای مثال، مک مولن و شفرد ۲۰۰۶، میشل و همکاران ۲۰۰۲، شفرد، مک مولن و جنیننگ ۲۰۰۷) این اثرات اجتماعی را تأیید کردهاند با این حال هنوزبه طور کلی فرض میکنند که کارآفرین سیگنالهایی را تفسیر میکند که حاصل یک واقعیت عینی است. چون دیدگاه اکتشافی به طور کامل به ماهیت اجتماعی ساختارهای اجتماعی و نقش کارآفرینان در تولید فرصتها در این ساختارها اذعان نکرده است، معرفت شناختی و هستی شناسی ساختارگرایانه توجه زیادی را در زمینه کارآفرینی به خود جلب کرده است (سارزواتی ۲۰۰۱، باکر و نلسون ۲۰۰۵، دیمو ۲۰۰۷، لوکشا ۲۰۰۸، فلین وزنگر ۲۰۰۹). بسیاری از محققان بر این باورند که ساخت گرایی به شفاف سازی و ایجاد یک پدیده فرصت که دیدگاه اکتشافی قادر به شفاف سازی آن نیست کمک میکند. برای مثال، ماهونی و میشل (۲۰۰۵) در مورد برخی از اطلاعات جدید ارائه شده توسط اوصل ساختار گرایی صحبت کرده و مبنایی را برای تئوری ساختگرایی کارآفرینی ارائه میکنند، بااین حال مدل ویژه فرایند ایجادفرصت کارآفرینانه را توسعه ندادهاند. در همین راستا، الوارز و بارنی (۲۰۰۷) خاطر نشان کردهاند که چندین محقق، ابعاد خاص تئوری ساختگرایی را توصیف کردهاند (گارتنر ۱۹۸۵، سارستاتی ۲۰۰۱، بیکر و نلسون ۲۰۰۵). با این حال تئوری آفرینش (ساخت گرایی) هنوز به عنوان یک تئوری واحد در منابع مطرح نشده است. به همین دلیل، ما بر این باوریم که یک تئوری ساخت گرایی که فرایند شناسایی شیوه ایجاد فرصتهای کارآفرینانه توسط کارآفرینان را شروع میکند، هنوز ظهور نکرده است. هدف مقاله حاضر پر کردن این شکاف با معرفی یک تئوری ساختار گرایانه ای است که منشأ فرصتها، شناختهای کارآفرینانه اقدامات مربوط به تصویب یک فرصت و شناختهای کارآفرینانه مرتبط با ترک فرصت را شناسایی میکند. تئوری فرایند چند مرحلهای ما از اصول ساختارگرایی توسعه یافته است که بیان میدارد عمده جهانی که در اختیار ما گذاشته شده است یک واقعیت عینی نیست بلکه حاصل ساخت اجتماعی است (ویک ۱۹۷۹، گیدنز ۱۹۸۴). از این روی ساختار گرایان فرض میکنند که عمل انسان، یک پاسخ ساده به شرایط عینی، اشیاء و رویدادهاست. بلکه، اقدام انسان ناشی از تفسیر محرکهای خارجی توسط افراد، سرمایه گذاری این محرکها با معنی و تولید رفتارهای آینده است (گاگلیو ۱۹۹۷). به علاوه ساخت گرایی ایده یافتن واقعیت را در یک دنیای عینی با ایده تست زیست پذیری در یک دنیای ذهنی جایگزین کرده است (وان گلاسرفلد ۱۹۸۱، ویک ۱۹۹۵). کاربرد این منطق در زمینه بررسی فرصتهای کارآفرینانه نشان میدهد که بسیاری از فرصتها، برایند ساخت اجتماعی هستند نه برایند نهادهایی که توسط کارآفرین شناسایی میشوند. به این ترتیب، یک دیدگاه ساخت گرایانه، اطلاعات منحصر به فردی را در اختیار میگذارد زیرا به ما امکان در نظر گرفتن فرصتها را به صورت پدیدههای ذهنی که به مرور زمان توسعه مییابند میدهد. از این رو، یک دیدگاه ساختار گرایانه جدا از منابع قبلی (کیرزنر ۱۹۷۹) است که فرصتها را به صورت از قبل تشکیل شده و منتظر کشف توسط افراد آگاه و هوشیار در نظر میگیرند. ساخت گرایی بیان میدارد که فرصتها، برایند تلاش و عمل کارآفرینان هستند و این که این فرصتها منعکس کننده فرایندهای اجتماعی عمومیتر است که از طریق آ ن افراد مسیرهایی را از تجربههای شخصی خود به سمت مؤسسات جامعه شناختی و اقتصادی پایدار میسازند که تشکیل دهنده سازمانها و بازارهایی است که ما آنها را در جهان میبینیم (ساراوستی ۲۰۰۴، ۲۸۹). برای شفافتر شدن موضوع، ما تئوری خود را به صورت یک دیدگاه ساختارگرایی واقعی در نظر میگیریم که مکمل تئوری مربوط به کشف فرصتهای کارآفرینانه (برای مثال، شین ۲۰۰۰، کیرزنر ۱۹۷۹) به جای جست و جوی جایگزین آن است. منظور از این موضوع این است که دیدگاه ساختار گرایانه متفاوت از دیدگاه عینی گرایانه است. بر خلاف دیدگاه عینی گرا، یک مؤلفه اصلی منطق ساختارگرا این ایده است که اجماع سازی و ائتلاف سازی برای تأثیر گذاری مؤثر بر ساختارهای اجتماعی و اقتصادی به شکلی که منجر به ظهور فرصت سود اوری شود نیاز است (شاکل ۱۹۷۹، ویک ۱۹۷۹، گیدنز ۱۹۸۴، سارواستی ۲۰۰۱، دیموف ۲۰۰۷، فلین وزنگر ۲۰۰۹). در واقع، ایدههای اجماع سازی از مؤلفههای کلیدی در توسعه تئوری محسوب میشوند. مدل تولید فرصت ساختارگرایانه ما با ادراک کارآفرین از فرصت احتمالی در شکل ایده (دیموف ۲۰۰۷) شروع میشود. در این مرحله اولیه، فرصت تصور و فرض میشود (شیکل ۱۹۷۹، کلین ۲۰۰۸) و کارآفرین در مورد عملی بودن فرصت قطعیت ندارد. از این روی، ما فرض میکنیم که کارآفرین با یک فرایند معنا بخشی (ویک ۱۹۹۵) شروع به شفاف سازی زیست پذیری آینده میکند. این فرایند معنا بخشی از طریق تعاملات میان کارآفرین و همسالان او اتفاق می افتد: برای مثال، خانواده، دوستان و مشاوران. برایند فرایند معنا بخشی، عینی سازی فرصت در ذهن کارآفرین یا کنار گذاشتن ایده است. در دومین مرحله، کارآفرین تلاش میکند تا فرصتهای عینی را با استفاده از ساختار اجتماعی، تصویب کرده (کولینز ۱۹۹۸) و ذی نفعان را تشویق به پشتیبانی از ایده کند. پشتیبانی این افراد برای تبدیل فرصت به یک کسب و کار مؤثر لازم است (لانبوری و گلین ۲۰۰۱). استدلال ما این است که دسترسیکارآفرین به پیوندهای اجتماعی قبلی و تنظیم کارآفرین موجب تسهیل اجماع سازی میشود که برای تصویب کامل یک فرصت لازم است. بااین حال، همه تلاشها برای تشویق ذی نفعان برای پذیرش فرصت موفق نیستند، از این روی مدل ما بیان میدارد که برخی از فرصتهای عینی توسط کارآفرینان در مرحله تصویب رد میشوند. مدل ما پیشنهاد میکند که رها سازی فرصت، خواه قبل از عینی سازی و قبل از تصویب کامل، موجب بازسازی شناختی توسط کارآفرین میشود. در این بازسازی، کارآفرین، ایده فرصت اولیه خود را به صورت توهم بازتعریف میکند. استدلال ما این است که بازسازی پسین ایده اولیه به صورت مبهم و فرضی موجب کاهش ناهماهنگی شناختی میشود (فستینگر ۱۹۵۷، هارنون چونز ومیلز ۱۹۹۹) که مرتبط با عمل رها سازی فرصت میباشد. این کاهش ناهماهنگی به نوبه خود مزایای را برای کارآفرین داشته وموجب افزایش انعطاف پذیری شناختی و پیگیری ایدههای جدید میشود. از طریق مدل فول الذکر، این مقاله پیش بینیهایی را ارائه میکند که قابل استخراج از تئوری کشف فرصتهای کارآفرینانه میباشد (کیرزنر ۱۹۷۹، شین ۲۰۰۰). این پیش بینی هادر شکل فرضیههای رسمی میباشند که برای تست تجربی آینده قابل دسترس هستند. در توسعه این فرضیهها، ما نقش ساختارهای اجتماعی، ارزیابی شناختی ساختارهای کارآفرینان و توانایی کارآفرینان برای تأثیر گذاری بر ساختارهای اجتماعی در آینده به صورت عناصر کلیدی در فرایند تولید فرصت را در نظر میگیریم. ما هم چنین تغییرات شناختی را که بایستی برای عینی سازی فرصت رخ دهند تشریح کرده و نشان میدهد که چگونه تعامل اجتماعی بر این تغییرات در مدلهای ذهنی تأثیر میگذارد. در نهایت، ما به طور صریح اقدام به توسعه این مفهوم میکنیم که اجماع سازی کلید پذیرش موفق فرصتها بوده و این که روباط اجتماعی و اعتبار به تسهیل این کار کمک میکند. این فرایندهای شناختی و اجتماعی (و روابط آنها) در منابع موجود مطرح نشدهاند و با استفاده از منطق تئوری اکتشافی قابل مشاهده نمیباشند.
Description
INTRODUCTION It is widely acknowledged that the opportunity construct is central to the fi eld of entrepreneurship, yet the origins of opportunities remain largely opaque (Plummer, Haynie, and Godesiabois, 2007). Much of the current discussion regarding the origins of opportunities focuses on the ontological and epistemological debate between the more widely adopted objectivist perspective and the lesser known constructivist perspective. The objectivist perspective argues that opportunities are created independently of the entrepreneur and, thus, are available to all (Hayek, 1948; Kirzner, 1979; Shane and Venkataraman, 2000; Shane, 2003). On the other hand, the constructivist perspective argues that opportunities are produced through a process of social construction and cannot exist apart from the entrepreneur (Shackle, 1979; Sarasvathy, 2001; Baker and Nelson, 2005). A signifi cant portion of entrepreneurship research adopts the objectivist perspective and pays less attention to the possibility that entrepreneurial opportunities emerge as the result of entrepreneurs’ actions that are framed by social processes and existing social structures (McMullen and Shepherd, 2006; Alvarez and Barney, 2007). Treating opportunities as objective realities that exist apart from the entrepreneur directs researchers toward uncovering the reasons why some individuals discover opportunities while others do not. Individual traits (Deivansenapathy, 1986), differential access to opportunities (Krueger, 1993; Romanelli, 1989), and varying degrees of alertness to opportunities (Kirzner, 1979, 1985; Gaglio and Katz, 2001) are just a few of the research foci in the objectivist tradition. This line of thinking is often called the discovery approach (Alvarez and Barney, 2007) and its core logic is refl ected in the work of Shane and Venkataraman (2000: 220), who argue that while opportunity recognition is subjective to the individual, opportunities themselves are ‘objective phenomena that are not known to all parties at all times.’ Thus, the discovery perspective recognizes the importance of the entrepreneur, but is silent on the possibility that the entrepreneur operates in a social world that plays a part in the emergence and development of opportunities. Research on entrepreneurial cognition (e.g., McMullen and Shepherd, 2006; Mitchell et al., 2002; Shepherd, McMullen, and Jennings, 2007) takes a step toward acknowledging these social infl uences, but still largely assumes that the entrepreneur is interpreting signals that are the product of an objective reality. Because the discovery perspective does not fully acknowledge the social nature of economic structures and the role entrepreneurs play in the generation of opportunities within those structures, constructivist ontology and epistemology is gaining traction within the fi eld of entrepreneurship (e.g., Sarasvathy 2001; Baker and Nelson, 2005; Dimov, 2007; Luksha, 2008; Felin and Zenger, 2009). There appears to be a growing contingent of scholars who feel that constructivism may shed new light on parts of the opportunity phenomenon that the discovery perspective is unable to illuminate. For example, Mahoney and Michael (2005) discussed some of the promising new insights that constructivist principles might provide and then laid the foundation for what a constructivist theory of entrepreneurship might look like, but they did not develop a specifi c model of the entrepreneurial opportunity production process. In a similar vein, Alvarez and Barney (2007) noted that several authors have described certain aspects of a constructivist (or creation) theory (e.g., Gartner, 1985; Sarasvathy, 2001; Baker and Nelson, 2005). However, creation theory has yet to be articulated as a unifi ed theory in the literature. For these reasons, we believe that a constructivist theory that begins the process of identifying how entrepreneurial opportunities are produced by entrepreneurs is long overdue. This article seeks to fi ll that gap by introducing a constructivist theory that identifi es the origins of opportunities, the entrepreneurial cognitions and actions associated with enacting an opportunity, and the entrepreneurial cognitions associated with abandonment of an opportunity. Our multistage process theory is developed from the tenets of constructivism, which holds that much of the world that is presented to us is not really an objective reality, but rather a product of social construction (Weick, 1979; Giddens, 1984). Therefore, constructivists assume that human action is not simply a response to objective conditions, objects, and events. Instead, human action arises from the interpretation of external stimuli by actors, the investment of those stimuli with meaning, and the generation of subsequent behaviors (Gaglio, 1997). Moreover, constructivism replaces the idea of fi nding the truth in an objective world with the idea of testing for viability in a subjective world (Von Glasersfeld, 1981; Weick, 1995). Applying that logic to the investigation of entrepreneurial opportunities suggests that many opportunities are the outcome of social construction, not preexisting entities subject to detection by the entrepreneur. In this way, a constructivist perspective provides unique insights because it allows us to view opportunities as subjective phenomena that begin unformed and develop over time. Thus, a constructivist perspective departs from established literature (e.g., Kirzner, 1979) that considers opportunities as something already formed and awaiting discovery by alert individuals. Constructivism suggests that opportunities are the outcome of entrepreneurs’ effort and action, and that such opportunities mirror the more general social processes through which individuals ‘construct corridors from their personal experiences to stable economic and sociological institutions that comprise the organizations and markets we see in the world’ (Sarasvathy, 2004: 289). To be clear, we position our theory as a true constructivist perspective that supplements theory about the discovery of entrepreneurial opportunities (e.g., Shane, 2000; Kirzner, 1979) rather than seeking to supplant it. By this we mean that the constructivist perspective is different from, but not necessarily superior to, the objectivist view. Unlike the objectivist view, a major component of constructivist logic is the idea that consensus and coalition building are required to effectively infl uence current economic and social structures in ways that give rise to opportunities for profi t (Shackle, 1979; Weick, 1979; Giddens, 1984; Sarasvathy, 2001; Dimov, 2007; Felin and Zenger, 2009). As such, the ideas of consensus and consensus building are key underlying components in the development of our theory. Our constructivist model of opportunity production begins with the entrepreneur’s perception of a possible opportunity in the form of an idea (Dimov, 2007). At this initial stage, the opportunity is imagined (Shackle, 1979; Klein, 2008) and the entrepreneur is likely to be uncertain about the viability of the opportunity. Thus, we posit that the entrepreneur will begin a sensemaking process (Weick, 1995) intended to clarify the viability of the envisioned future. This sensemaking process takes place through interactions between the entrepreneur and his or her peers: for example, family, friends, and mentors. The outcome of the sensemaking process is either objectifi cation of the opportunity in the mind of the entrepreneur or abandonment of the idea. At the second stage, the entrepreneur attempts to enact objectifi ed opportunities by engaging the social structure and trying to entrain (Collins, 1998) potential stakeholders into supporting the venture. The support of these individuals is needed to turn the opportunity into a working business (Lounsbury and Glynn, 2001). We argue that the entrepreneur’s access to preexisting social ties and the entrepreneur’s reputation facilitate the consensus building that is required to fully enact an opportunity. However, not all attempts at entraining stakeholders in opportunity enactment are successful, so our model recognizes that some objectifi ed opportunities will also be abandoned by entrepreneurs at the enactment stage. Our model suggests that opportunity abandonment, whether it occurs before objectifi cation or before full enactment, will trigger a post hoc cognitive reconstruction by the entrepreneur. In that reconstruction, the entrepreneur will redefi ne his/her initial opportunity idea as an illusion. We argue that this post hoc reconstruction of the initial precipitating idea as illusory reduces cognitive dissonance (Festinger, 1957; Harmon-Jones and Mills, 1999) that is associated with the act of opportunity abandonment. In turn, this dissonance reduction has benefi ts for the entrepreneur, increasing his/her cognitive fl exibility and openness to the pursuit of new ideas. Through the model outlined above, this article makes predictions that are not derivable from the theory of the discovery of entrepreneurial opportunities (Kirzner, 1979; Shane, 2000). These predictions are captured in formal propositions that are available for future empirical testing. In developing those propositions, we identify the role of social structures, the entrepreneur’s cognitive evaluations of those structures, and the entrepreneur’s ability to infl uence social structures in the future as key elements in the opportunity production process. We also delineate the cognitive shifts that must take place for opportunity objectifi cation to occur and state how social interaction infl uences these changes in mental models. Finally, we explicitly develop the notion that consensus building is a key to the successful enactment of opportunities and that social relationships and reputation help facilitate that task. These cognitive and social processes (and their associated relationships) have not been integrated in the existing literature and are not visible using discovery theory logic.