تاثیر استفاده از داروهای ضدافسردگی بر پردازش اطلاعات عاطفی در افسردگی عمده Effect of Antidepressant Medication Use on Emotional Information Processing in Major Depression
- نوع فایل : کتاب
- زبان : فارسی
- ناشر : Psychiatryonline
- چاپ و سال / کشور: 2014
توضیحات
چاپ شده در مجله آمریکایی روانپزشکی – American Journal of Psychiatry
رشته های مرتبط پزشکی، روانشناسی، روانپزشکی و روانشناسی بالینی
اکنون پشتیبانی های عظیم نظری و تجربی برای اهمیت پردازش اطلاعات در نگه داری و شاید سبب شناسی افسردگی عمده (۱-۳) وجود دارد. به خصوص، در مورد توجه سودار به مطالب مرتبط با افسردگی و خودداری از اطلاعات مثبت فرضیه سازی شد است تا از این اختلال حمایت شود. تحقیقات قبلی نیز نشان داده است اصلاح این تعصبات از نشانه های افسردگی کم می کند (۴-۶). بر اساس یکی از الگوهای اخیر افسردگی شناختی-عصب روان شناختی (۷)، داروهای ضدافسردگی- به خصوص داروهایی که هدف شان سروتونین و نوراپى نفرین است- ممکن است با اصلاح پردازش اطلاعات عاطفی تأثیرگذار شوند. باور این است که پردازش اصلاح شده ی اطلاعات عاطفی منجر به تأثیرات کمتر داروهای ضدافسردگی می-شود. این الگو کمک می کند توضیح دهیم که چرا داروهای ضدافسردگی به سرعت با بهتر شدن حالت افسردگی در ارتباط نیست. همان طور که هارمر و همکارانش خاطرنشان کرده اند (۷)، «داروهای ضدافسردگی به جای عمل کردن به عنوان بهترکننده ی حالت روحی ممکن است چگونگی پردازش اطلاعات انفعالی شخصی و اجتماعی ما را باز-تنظیم کنند» (ص. ۱۰۷). این الگو از مجموعه ای از مطالعات پیروی می کند که می گویند ۱) داروهای ضدافسردگی بر پردازش اطلاعات عاطفی در مراحل اولیه درمان تأثیر می گذارند؛ ۲) تغییرات در پردازش اطلاعات عاطفی زودتر و در نبود تغییرات حالات شخصی رخ می دهند؛ ۳) تغییرات ابتدایی در پردازش اطلاعات با بهبودی درمانی نهایی مرتبط هستند. در نتیجه، قسمت اعظم این تحقیق با موضوعات سلامتی انجام شده است. برای مثال، برانینگ (۸) به طور تصادفی به ۳۲ داوطلب سالم یک دوز سیتالوپرام یا قرض دارونما داده است. سازگار با فرضیه شناختی عصب-روان شناختی، افرادی که داروهای ضدافسردگی مصرف می کردند توجه بیشتری، در مقایسه با افرادی که آن فعالیت بصری را انجام داده بودند، به محرک مثبت نشان دادند. اخیراً محققان به ارزیابی این پدیده در افراد افسرده پرداخته اند. برای مثال هارمر (۹) تحقیقی دوسوکور با استفاده دارونما برای ارزیابی بیماران افسرده و افراد سالم انجام داده است. در پیوند با الگوی شناختی عصب-روان شناختی، بیماران افسرده ای که دارونما مصرف کردند توجه کمتری را به حالات چهره مثبت و حافظه کمتری برای اطلاعات مثبت نشان دادند و نیز سرعت کمتری برای پاسخ گویی به صفات مثبت شخصیتی در مقایسه با افراد سالم داشتهاند. شایان ذکر است که تأثیرات پردازش اطلاعات در بیماران افسرده در اجرای تنها یک دوز ضدافسردگی (ریباکسوتین) برعکس بوده است. با این حال، کاهش های قابل توجهی در رتبه بندی حالات روحی یا نگرانی اشخاص بعد از این اجرای اولیه مشاهده نشد. در این تحقیق، بر اساس تحقیقات قبلی و با استفاده از فناوری پیگیری چشم بر رابطه ی بین استفاده از داروهای ضدافسردگی و دقت انتخابی در محرک بصری عاطفی تمرکز کرده ایم؛ این کار در میان الگویی از شرکت کنندگان دارای اختلال افسردگی عمده و نیز گروه غیرافسرده صورت گرفته است. این تحقیق بر نتایج تحقیقات اندک قبلی انجام شده در این زمینه اضافه می کند. شمول گروه غیرافسرده نیز برای اهداف قیاسی ارزشمند بوده زیرا به ما اجازه داد تا با شفافیت بیشتری توجه «عادی» به اطلاعات عاطفی را ترسیم کنیم. استفاده از پارادایم پیگیری چشم ارزش ویژه ای دارد زیرا به محقق اجازه می دهد تا معیارهای پویای چندگانه ای از دقت انتخابی را در نظر داشته باشد (۱۰). این امر حیاتی است زیرا ما را قادر می سازد تا مراحل جزئی تری از توجه را درک کنیم که به خصوص برای بیماران دارای افسردگی عمده ضروری هستند (۱۱). پیگری چشم هم چنین ارزیابی خوبی از توجه آشکار را فراهم می کند، زیرا حرکات چشم لزوماً با تغییرات توجه در ارتباط هستند، در حالی که کار نقطه-یابی استفاده شده در مطالعات قبلی، همیشه منجر به حرکات چشم نمی شود و ممکن است تغییرات آشکار و مخفی را در توجه ارزیابی بکند (۱۲ و ۱۳). تحقیق ما اولین تحقیق در زمینه ی بررسی داروهای ضدافسردگی است که توسط جامعه ی پزشکی تجویز شده، و در رابطه با پردازش اطلاعات عاطفی می-باشد. ما از فناوری پیگیری چشم (کل زمان خیره شده، میانگین دفعات خیره شدگی، میانگین زمان خیره شدگی) در زمینۀ ملالت، تهدید، مثبت و صحنه های عاطفی خنثا در الگویی از شرکت کنندگانی که افسردگی عاطفی داشتند (هم درمان شده و هم درمان نشده) و گروه هرگز افسرده نبود، برای ارزیابی دقت انتخابی بهره بردیم. سازگار با تحقیقات قبلی (۸ و ۹) فرضیه ما این بود که استفاده از داروهای ضدافسردگی، در مقایسه با عدم استفاده از آنها، با دقت انتخابی بیشتری برای محرک مثبت همراه خواهد بود. بعداً پیش بینی کردیم که تفاوت چندانی بین گروه درمان شده از افسردگی عمده و گروه افسرده نشده در زمینه ی دقت انتخابی برای اطلاعات مثبت وجود ندارد، که با این ایده که استفاده از داروهای افسردگی، پردازش اطلاعات عاطفی را نرمال می کند سازگار بود.
رشته های مرتبط پزشکی، روانشناسی، روانپزشکی و روانشناسی بالینی
اکنون پشتیبانی های عظیم نظری و تجربی برای اهمیت پردازش اطلاعات در نگه داری و شاید سبب شناسی افسردگی عمده (۱-۳) وجود دارد. به خصوص، در مورد توجه سودار به مطالب مرتبط با افسردگی و خودداری از اطلاعات مثبت فرضیه سازی شد است تا از این اختلال حمایت شود. تحقیقات قبلی نیز نشان داده است اصلاح این تعصبات از نشانه های افسردگی کم می کند (۴-۶). بر اساس یکی از الگوهای اخیر افسردگی شناختی-عصب روان شناختی (۷)، داروهای ضدافسردگی- به خصوص داروهایی که هدف شان سروتونین و نوراپى نفرین است- ممکن است با اصلاح پردازش اطلاعات عاطفی تأثیرگذار شوند. باور این است که پردازش اصلاح شده ی اطلاعات عاطفی منجر به تأثیرات کمتر داروهای ضدافسردگی می-شود. این الگو کمک می کند توضیح دهیم که چرا داروهای ضدافسردگی به سرعت با بهتر شدن حالت افسردگی در ارتباط نیست. همان طور که هارمر و همکارانش خاطرنشان کرده اند (۷)، «داروهای ضدافسردگی به جای عمل کردن به عنوان بهترکننده ی حالت روحی ممکن است چگونگی پردازش اطلاعات انفعالی شخصی و اجتماعی ما را باز-تنظیم کنند» (ص. ۱۰۷). این الگو از مجموعه ای از مطالعات پیروی می کند که می گویند ۱) داروهای ضدافسردگی بر پردازش اطلاعات عاطفی در مراحل اولیه درمان تأثیر می گذارند؛ ۲) تغییرات در پردازش اطلاعات عاطفی زودتر و در نبود تغییرات حالات شخصی رخ می دهند؛ ۳) تغییرات ابتدایی در پردازش اطلاعات با بهبودی درمانی نهایی مرتبط هستند. در نتیجه، قسمت اعظم این تحقیق با موضوعات سلامتی انجام شده است. برای مثال، برانینگ (۸) به طور تصادفی به ۳۲ داوطلب سالم یک دوز سیتالوپرام یا قرض دارونما داده است. سازگار با فرضیه شناختی عصب-روان شناختی، افرادی که داروهای ضدافسردگی مصرف می کردند توجه بیشتری، در مقایسه با افرادی که آن فعالیت بصری را انجام داده بودند، به محرک مثبت نشان دادند. اخیراً محققان به ارزیابی این پدیده در افراد افسرده پرداخته اند. برای مثال هارمر (۹) تحقیقی دوسوکور با استفاده دارونما برای ارزیابی بیماران افسرده و افراد سالم انجام داده است. در پیوند با الگوی شناختی عصب-روان شناختی، بیماران افسرده ای که دارونما مصرف کردند توجه کمتری را به حالات چهره مثبت و حافظه کمتری برای اطلاعات مثبت نشان دادند و نیز سرعت کمتری برای پاسخ گویی به صفات مثبت شخصیتی در مقایسه با افراد سالم داشتهاند. شایان ذکر است که تأثیرات پردازش اطلاعات در بیماران افسرده در اجرای تنها یک دوز ضدافسردگی (ریباکسوتین) برعکس بوده است. با این حال، کاهش های قابل توجهی در رتبه بندی حالات روحی یا نگرانی اشخاص بعد از این اجرای اولیه مشاهده نشد. در این تحقیق، بر اساس تحقیقات قبلی و با استفاده از فناوری پیگیری چشم بر رابطه ی بین استفاده از داروهای ضدافسردگی و دقت انتخابی در محرک بصری عاطفی تمرکز کرده ایم؛ این کار در میان الگویی از شرکت کنندگان دارای اختلال افسردگی عمده و نیز گروه غیرافسرده صورت گرفته است. این تحقیق بر نتایج تحقیقات اندک قبلی انجام شده در این زمینه اضافه می کند. شمول گروه غیرافسرده نیز برای اهداف قیاسی ارزشمند بوده زیرا به ما اجازه داد تا با شفافیت بیشتری توجه «عادی» به اطلاعات عاطفی را ترسیم کنیم. استفاده از پارادایم پیگیری چشم ارزش ویژه ای دارد زیرا به محقق اجازه می دهد تا معیارهای پویای چندگانه ای از دقت انتخابی را در نظر داشته باشد (۱۰). این امر حیاتی است زیرا ما را قادر می سازد تا مراحل جزئی تری از توجه را درک کنیم که به خصوص برای بیماران دارای افسردگی عمده ضروری هستند (۱۱). پیگری چشم هم چنین ارزیابی خوبی از توجه آشکار را فراهم می کند، زیرا حرکات چشم لزوماً با تغییرات توجه در ارتباط هستند، در حالی که کار نقطه-یابی استفاده شده در مطالعات قبلی، همیشه منجر به حرکات چشم نمی شود و ممکن است تغییرات آشکار و مخفی را در توجه ارزیابی بکند (۱۲ و ۱۳). تحقیق ما اولین تحقیق در زمینه ی بررسی داروهای ضدافسردگی است که توسط جامعه ی پزشکی تجویز شده، و در رابطه با پردازش اطلاعات عاطفی می-باشد. ما از فناوری پیگیری چشم (کل زمان خیره شده، میانگین دفعات خیره شدگی، میانگین زمان خیره شدگی) در زمینۀ ملالت، تهدید، مثبت و صحنه های عاطفی خنثا در الگویی از شرکت کنندگانی که افسردگی عاطفی داشتند (هم درمان شده و هم درمان نشده) و گروه هرگز افسرده نبود، برای ارزیابی دقت انتخابی بهره بردیم. سازگار با تحقیقات قبلی (۸ و ۹) فرضیه ما این بود که استفاده از داروهای ضدافسردگی، در مقایسه با عدم استفاده از آنها، با دقت انتخابی بیشتری برای محرک مثبت همراه خواهد بود. بعداً پیش بینی کردیم که تفاوت چندانی بین گروه درمان شده از افسردگی عمده و گروه افسرده نشده در زمینه ی دقت انتخابی برای اطلاعات مثبت وجود ندارد، که با این ایده که استفاده از داروهای افسردگی، پردازش اطلاعات عاطفی را نرمال می کند سازگار بود.
Description
There is now substantial theoretical and empirical support for the importance of information processing biases in the maintenance, and perhaps the etiology, of major depression (1–۳). Specifically, biased attention to depression-relevant material and avoidance of positive information are hypothesized to maintain the disorder. Recent research has also demonstrated that modifying these biases reduces symptoms of depression (4–۶). According to a recent cognitive neuropsychological model of depression (7), antidepressant medications—particularly those that target serotonin and norepinephrine—may act by modifying emotional information processing. Modified emotional information processing, in turn, is thought to lead to downstream antidepressant effects. This model helps explain why antidepressant medication use is not immediately associated with amelioration of depressed mood. As Harmer and colleagues note (7), “Rather than acting as direct ‘mood enhancers,’ antidepressants may re-tune how we process personal and socially relevant affective information” (p. 107). This model follows from a series of studies suggesting that 1) antidepressants influence emotional information processing early in treatment; 2) changes in emotional information processing occur earlier than and in the absence of changes in subjective mood; and 3) early changes in information processing are associated with eventual therapeutic improvement (see the review by Harmer et al. [7]). Thus far, much of this research has been conducted with healthy subjects. For example, Browning et al. (8) randomly assigned 32 healthy volunteers to receive either one dose of citalopram or a placebo pill. Consistent with the cognitive neuropsychological hypothesis, individuals who received the antidepressant demonstrated greater attention to positive stimuli, as assessed with a visual probe task. More recently, researchers have begun to evaluate this phenomenon in individuals with depression. For instance, Harmer et al. (9) conducted a double-blind placebocontrolled study evaluating patients with depression and healthy subjects. In line with the cognitive neuropsychological model, depressed patients who received placebo exhibited lower recognition of positive facial expressions and lower memory for positive information, as well as slower speed to respond to positive personality adjectives, compared with healthy subjects. Notably, these information processing effects in the depressed patients were reversed with the administration of just a single dose of an antidepressant (reboxetine). However, there were not corresponding reductions in subjective ratings of mood or anxiety after this initial administration. In this study, we built on previous research to focus specifically on the relationship between antidepressant medication use and selective attention to emotional visual stimuli, using eye-tracking technology, in a sample of participants with major depressive disorder as well as a nondepressed comparison group. This research adds to the small number of studies that have empirically examined the cognitive neuropsychological model of depression in a clinical sample. The inclusion of a nondepressed comparison group is also valuable for comparative purposes insofar as it allows us to more clearly delineate “normal” attention for emotional information. Our use of an eye-tracking paradigm is particularly valuable because it allows for multiple dynamic measures of selective attention (10). This is critical because it enables us to capture the more elaborative stages of attention that are particularly relevant for patients with major depression (11). Eye tracking also specifically provides an assessment of overt attention, since eye movements are necessarily associated with shifts in attention, whereas the dot-probe task used in previous studies does not always elicit eye movements and may measure both overt and covert shifts in attention (12, 13). Ours is also the first study to examine the effects of antidepressant medication, as prescribed in the community, on emotional information processing. We used eye tracking to measure selective attention (total gaze duration, mean number of fixations, mean fixation duration) for dysphoric, threatening, positive, and neutral emotional scenes in a sample of community participants with major depression (both medicated and unmedicated) and a never-depressed comparison group. Consistent with previous work (8, 9), we hypothesized that antidepressant medication use, compared with nonuse, would be associated with greater selective attention for positive stimuli. We further predicted that there would not be significant group differences between the medicated major depression group and the nondepressed comparison group on selective attention for positive information, consistent with the idea that antidepressant medication use normalizes emotional information processing.