در بررسی روانشناسی خویش On Working Through in Self Psychology
- نوع فایل : کتاب
- زبان : فارسی
- چاپ و سال / کشور: $1986
توضیحات
رشته های مرتبط: روانشناسی، روانشناسی شناخت و روانشناسی عمومی
در میان ابتداییترین دستورالعملهای تکنیکی فروید برای تحلیلگران توجه صرف به مقاومت در یک موقعیت خاص تغییر درمانی ایجاد نخواهد کرد. وی مشاهده کرد که: فرد باید به بیمار زمان بدهد تا با مقاومتی که با آن اخت شده است محافظهکارانه برخورد کند تا وارد «پویش» شده، بر تداوم آن غلبه کند، تحلیلگر بر اساس قانون اساسی تحلیل وارد عمل میشود. تنها زمانی که مقاومت در بیشترین حد خود قرار دارد تحلیلگر میتواند با کمک بیمار نیروهای غریزی سرکوبشده را کشف کند که باعث این مقاومت شدهاند، این نوع تجربه است که بیمار را در مورد وجود و قدرت این نیروها قانع میکند (۱۹۱۴). تاکید فروید بر نیاز به غلبه بر مقاومت در مقابل مشتقات غریزی سرکوبشده لازمهی نظریهی شفای تحلیلی وی است. وی این دیدگاه را بر مقاومت در برابر تاثیر سوابق موردی دورا، رات من، و وولف من، ارائه داده و نیز در مقالات نظری دوران خود بر اهمیت غلبه بر مقاومت در برابر مشتقات غریزی و خاطرات «بیدارکننده» (۱۹۱۴) بعنوان درمان مرکزی روانپریشی تاکید میکند (موسلین و جیل، ۱۹۷۸ ). در انواعی از تحقیقات فروید بر این تاکید کرد که تنها تفاسیر مکرر میتوانند در نهایت مقاومت بیمار را از بین ببرند و نیز شفای تحلیلی ناشی از این تفاسیر مکرر (پویش) در دسترسی اگو به محتوای نهفته، به شکل مشتقات غریزی، خاطرات بیماری، یا فانتزیهای ادیپی قرار دارد. در این شرایط بود که فروید به تفسیر انتقال – مقاومت پرداخت. در مورد رات من ، برای مثال فروید (۱۹۰۹) تفسیر انتقال را به عنوان روشی برای دستیابی به خاطرات سرکوب شده به کار گرفت (موسلین، ۱۹۷۹). تفاسیر انتقال بر بیمار در زمان حال و اینجا تمرکز داشت که به هدف تحلیلگر مربوط نمیشد، زیرا انتقال وسیلهای برای کشف خاطرات سرکوبشده است. فروید در کتاب موانع، نشانهها و اضطراب خود در سال ۱۹۲۶ این دیدگاه ابتدایی را با بیان این مطلب گسترش داد که «بیمار باید با حداقل پنج نوع مقاومت ناشی از سه جهت اگو، اید و سوپراگو مبارزه کند» (۱۹۲۶). البته حتی در اینجا نیز فروید بر این نکته تاکید دارد که با توجه به مقاومت اید است که عبارت «پویش» ارتباط خاصی پیدا میکند: زیرا درمییابیم که حتی بعد از اینکه ایگو تصمیم گرفت مقاومت خود را کنار بگذارد باز هم بازگرداندن سرکوب دشوار است، ما این دورهی تلاشهای مصرانه که بعد از تصمیم ارزشمندش رخ میدهند دورهی «پویش» مینامیم. باید اینگونه باشد که بعد از حذف مقاومت ایگو نیروی اجبار به تکرار، باید بر جذابیت الگوهای ناخودآگاه برای فرایند غریزی سرکوبشده نیز غلبه کرد (۱۹۲۶). نسلهای پیشین روانکاوان مفهوم «پویش» فروید را توضیح داده، اصلاح کرده و در برخی مواقع تغییر دادهاند. در میان این افراد به فنیچل (۱۹۳۹) اشاره میکنم که مفهوم فروید را چنان گسترش داد تا «عناصر شاملنشدهی شخصیت کلی را نیز در آن وارد کند». برای فنیچل که افکار وی اساسا درمانی بودهاند، «پویش» صرفا تحلیل مقاومت و از طبیعت مقاومت یا محتوای شاملنشده مستقل بوده است. الکساندر (۱۹۲۵) و لویین (۱۹۵۰) «پویش» را به عزاداری تشبیه کرده و بر این نکته تاکید داشتهاند که «پویش» با هدف چشمپوشی از عقدههای خاطرات و آرزوهای اولیه انجام شده و نهایتا به آن دست پیدا میکند. گریناکر (۱۹۵۶) مشاهده کرد که در میان خاطرات سرکوبشدهای که از طریق «همل» در نهایت بر آنها غلبه میشود، تروماهای واقعی اهمیت بسیار زیادی دارند. استوارت (۱۹۶۳) دیدگاه فروید را به صورت خلاصه بیان کرده و مشاهده کرد که «پویش» باید در زمان مورد نیاز برای بیمار قانعکننده شود چنان که «الگوهای عادت کنونی وی تغییر کنند». در پیروی از باور فروید مبنی بر اینکه این تغییر شامل غلبه بر مقاومت اید میشود، استوارت اشاره میکند که مقاومت مورد نظر را میتوان با تثبیت لیبیدی، «دلبستگی لیبیدی» و / یا انرسی روانی برابر دانست. درمیان افرادی که دستاوردهایی در زمینهی تعاریف «پویش» ارائه اده و با تاکید فروید بر مقاومت اید همپا بودهاند، به گرینسون (۱۹۵۶) ، کریس (۱۹۵۶) و لوالد (۱۹۶۰) اشاره میکنم. گرینسون که مفهوم اتحاد درمانی را به حیطهی «پویش» معرفی کرد، آن را «تحلیل مقاومتها و دیگر عواملی میداند که از درکی منجر به تغییرات مهم و طولانیمدت در بیمار جلوگیری میکند» (۱۹۵۶). وی اظهار داشت بیمارانی که میتوانند اتحاد درمانی را از طریق تحلیل روانپریشی انتقال ایجاد کنند همچنین قادر به «پویش» بوده و به هدف نهایی دست خواهند یافت. به جای تاکید فروید بر تحلیل مقاومتهای اید و به دنبال آن کشف مواد بیماریزا در ناخودآگاه، تعریف گرینسون بر رهایی آرزوها و ترسهای ابتدایی در انتقال تمرکز داشته و زمانی که اتحاد درمانی دست نخورده باشد، درک درمانی ناشی از این رهایی مورد تاکید واقع میشود. کریس (۱۹۵۶) «پویش» را از دیدگاه کارکردهای ادغامی ایگو مورد بررسی قرار داده و اظهار داشته است که مرحلهی «پویش» روانکاوی انرژیهای تقویتکنندهی کارکردهای ادغامی ایگو را که با ظهور درک از آن تایید شدهاند، رها میکند. در نهایت لوالد (۱۹۶۰) در یک تحقیق به این فرایند از ید عملیات درمانی روانکاوی نظر داشته که نه بر غلبهی مقاومتهای اید و ورود سرکوبشدهها به خودآگاه، بلکه بر از سرگیری رشد ایگو تمرکز دارد. این از سرگیری برای لوالد از روابط بیمار با ابژهی جدید، روانکاو، از طریق انتقال به دست میآید.
در میان ابتداییترین دستورالعملهای تکنیکی فروید برای تحلیلگران توجه صرف به مقاومت در یک موقعیت خاص تغییر درمانی ایجاد نخواهد کرد. وی مشاهده کرد که: فرد باید به بیمار زمان بدهد تا با مقاومتی که با آن اخت شده است محافظهکارانه برخورد کند تا وارد «پویش» شده، بر تداوم آن غلبه کند، تحلیلگر بر اساس قانون اساسی تحلیل وارد عمل میشود. تنها زمانی که مقاومت در بیشترین حد خود قرار دارد تحلیلگر میتواند با کمک بیمار نیروهای غریزی سرکوبشده را کشف کند که باعث این مقاومت شدهاند، این نوع تجربه است که بیمار را در مورد وجود و قدرت این نیروها قانع میکند (۱۹۱۴). تاکید فروید بر نیاز به غلبه بر مقاومت در مقابل مشتقات غریزی سرکوبشده لازمهی نظریهی شفای تحلیلی وی است. وی این دیدگاه را بر مقاومت در برابر تاثیر سوابق موردی دورا، رات من، و وولف من، ارائه داده و نیز در مقالات نظری دوران خود بر اهمیت غلبه بر مقاومت در برابر مشتقات غریزی و خاطرات «بیدارکننده» (۱۹۱۴) بعنوان درمان مرکزی روانپریشی تاکید میکند (موسلین و جیل، ۱۹۷۸ ). در انواعی از تحقیقات فروید بر این تاکید کرد که تنها تفاسیر مکرر میتوانند در نهایت مقاومت بیمار را از بین ببرند و نیز شفای تحلیلی ناشی از این تفاسیر مکرر (پویش) در دسترسی اگو به محتوای نهفته، به شکل مشتقات غریزی، خاطرات بیماری، یا فانتزیهای ادیپی قرار دارد. در این شرایط بود که فروید به تفسیر انتقال – مقاومت پرداخت. در مورد رات من ، برای مثال فروید (۱۹۰۹) تفسیر انتقال را به عنوان روشی برای دستیابی به خاطرات سرکوب شده به کار گرفت (موسلین، ۱۹۷۹). تفاسیر انتقال بر بیمار در زمان حال و اینجا تمرکز داشت که به هدف تحلیلگر مربوط نمیشد، زیرا انتقال وسیلهای برای کشف خاطرات سرکوبشده است. فروید در کتاب موانع، نشانهها و اضطراب خود در سال ۱۹۲۶ این دیدگاه ابتدایی را با بیان این مطلب گسترش داد که «بیمار باید با حداقل پنج نوع مقاومت ناشی از سه جهت اگو، اید و سوپراگو مبارزه کند» (۱۹۲۶). البته حتی در اینجا نیز فروید بر این نکته تاکید دارد که با توجه به مقاومت اید است که عبارت «پویش» ارتباط خاصی پیدا میکند: زیرا درمییابیم که حتی بعد از اینکه ایگو تصمیم گرفت مقاومت خود را کنار بگذارد باز هم بازگرداندن سرکوب دشوار است، ما این دورهی تلاشهای مصرانه که بعد از تصمیم ارزشمندش رخ میدهند دورهی «پویش» مینامیم. باید اینگونه باشد که بعد از حذف مقاومت ایگو نیروی اجبار به تکرار، باید بر جذابیت الگوهای ناخودآگاه برای فرایند غریزی سرکوبشده نیز غلبه کرد (۱۹۲۶). نسلهای پیشین روانکاوان مفهوم «پویش» فروید را توضیح داده، اصلاح کرده و در برخی مواقع تغییر دادهاند. در میان این افراد به فنیچل (۱۹۳۹) اشاره میکنم که مفهوم فروید را چنان گسترش داد تا «عناصر شاملنشدهی شخصیت کلی را نیز در آن وارد کند». برای فنیچل که افکار وی اساسا درمانی بودهاند، «پویش» صرفا تحلیل مقاومت و از طبیعت مقاومت یا محتوای شاملنشده مستقل بوده است. الکساندر (۱۹۲۵) و لویین (۱۹۵۰) «پویش» را به عزاداری تشبیه کرده و بر این نکته تاکید داشتهاند که «پویش» با هدف چشمپوشی از عقدههای خاطرات و آرزوهای اولیه انجام شده و نهایتا به آن دست پیدا میکند. گریناکر (۱۹۵۶) مشاهده کرد که در میان خاطرات سرکوبشدهای که از طریق «همل» در نهایت بر آنها غلبه میشود، تروماهای واقعی اهمیت بسیار زیادی دارند. استوارت (۱۹۶۳) دیدگاه فروید را به صورت خلاصه بیان کرده و مشاهده کرد که «پویش» باید در زمان مورد نیاز برای بیمار قانعکننده شود چنان که «الگوهای عادت کنونی وی تغییر کنند». در پیروی از باور فروید مبنی بر اینکه این تغییر شامل غلبه بر مقاومت اید میشود، استوارت اشاره میکند که مقاومت مورد نظر را میتوان با تثبیت لیبیدی، «دلبستگی لیبیدی» و / یا انرسی روانی برابر دانست. درمیان افرادی که دستاوردهایی در زمینهی تعاریف «پویش» ارائه اده و با تاکید فروید بر مقاومت اید همپا بودهاند، به گرینسون (۱۹۵۶) ، کریس (۱۹۵۶) و لوالد (۱۹۶۰) اشاره میکنم. گرینسون که مفهوم اتحاد درمانی را به حیطهی «پویش» معرفی کرد، آن را «تحلیل مقاومتها و دیگر عواملی میداند که از درکی منجر به تغییرات مهم و طولانیمدت در بیمار جلوگیری میکند» (۱۹۵۶). وی اظهار داشت بیمارانی که میتوانند اتحاد درمانی را از طریق تحلیل روانپریشی انتقال ایجاد کنند همچنین قادر به «پویش» بوده و به هدف نهایی دست خواهند یافت. به جای تاکید فروید بر تحلیل مقاومتهای اید و به دنبال آن کشف مواد بیماریزا در ناخودآگاه، تعریف گرینسون بر رهایی آرزوها و ترسهای ابتدایی در انتقال تمرکز داشته و زمانی که اتحاد درمانی دست نخورده باشد، درک درمانی ناشی از این رهایی مورد تاکید واقع میشود. کریس (۱۹۵۶) «پویش» را از دیدگاه کارکردهای ادغامی ایگو مورد بررسی قرار داده و اظهار داشته است که مرحلهی «پویش» روانکاوی انرژیهای تقویتکنندهی کارکردهای ادغامی ایگو را که با ظهور درک از آن تایید شدهاند، رها میکند. در نهایت لوالد (۱۹۶۰) در یک تحقیق به این فرایند از ید عملیات درمانی روانکاوی نظر داشته که نه بر غلبهی مقاومتهای اید و ورود سرکوبشدهها به خودآگاه، بلکه بر از سرگیری رشد ایگو تمرکز دارد. این از سرگیری برای لوالد از روابط بیمار با ابژهی جدید، روانکاو، از طریق انتقال به دست میآید.
Description
Among Freud’s earliest technical guidelines to analysts was the admonition that merely calling attention to resistance on a single occasion would not promote therapeutic change. He observed, One must allow the patient time to become more conversant with this resistance with which he has now become acquainted, to “work through,” to overcome it by continuing, in defiance of it, the analytic work according to the fundamental rule of analysis. Only when the resistance is at its height can the analyst, working in common with the patient, discover the repressed instinctual impulses which are feeding the resistance; and it is this kind of experience which convinces the patient of the existence and power of such impulses. (1914, p. 155) Freud’s emphasis on the need to overcome resistance to repressed instinctual derivatives was, of course, integral to his theory of analytic cure. He propounded this perspective on resistance to great effect in the case histories of Dora, the Rat Man, and the Wolf Man, and, in theoretical papers of this same era, continued to stress the importance of overcoming resistances to instinctual derivatives and “awakening” memories (1914, p. 154) as central to the treatment of neurosis (Muslin andGill, 1978). In a variety of works, Freud stressed that only repeated interpretations could eventually diminish the analysand’s resistiveness, and that the analytic cure that resulted fromsuch repeated interpretations (working through) was embodied in the ego’s access to repressed contents, whether in the guise of instinctual derivatives, pathogenic memories, or oedipal fantasies. It was in this context that Freud initially approached the interpretation of transference—resistance. In the case of the Rat Man, for example, Freud (1909) broached transference interpretation as a strategy for gaining access to repressed memories (see Muslin, 1979). Transference interpretations focusing on the analyst in the here and now were irrelevant to the analytic enterprise, since the transference was merely one vehicle for uncovering repressed memories. In his monograph of 1926, Inhibitions, Symptoms and Anxiety, Freud broadened his earlier perspective somewhat by conceding “that the analyst has to combat no less than five kinds of resistance emanating fromthree directions—the ego, the id, and the superego” (۱۹۲۶, p. 160). Even here, however, Freud emphasized that it is with respect to the id resistances that the term“working through” had special relevance: For we find that even after the ego has decided to relinquish its resistances it still has difficulty in undoing the repression; and we have called the period of strenuous effort which follows after its praiseworthy decision, the phase of “working through.” … It must be that after the ego-resistance has been removed the power of the compulsion to repeat—the attraction exerted by the unconscious prototypes upon the repressed instinctual process—has still to be overcome. (1926, p. 159) Succeeding generations of analysts have elaborated, refined, and, in certain instances, altered Freud’s basic notion of working through. Among the elaborators, I would single out Fenichel (1939), who broadened Freud’s notion so as to provide for “the inclusion of the warded off components in the total personality” (p. 304). For Fenichel, whose concerns were primarily clinical, working through simply designated resistance analysis, independent of the nature of the resistance or the nature of the warded-off content. Both Alexander (1925) and Lewin (1950) compared working through to mourning, stressing that working through aims at, and eventually culminates in, the renunciation of complexes of early memories and wishes. Greenacre (1956), for her part, observed that, among the repressed memories eventually overcome via working through, those of actual traumata occupy a place of importance. Stewart (1963), summarizing Freud’s viewpoint, observed that working through should be conceived as the time required of the patient “to change his habitual patterns of discharge” (p. 496). Adhering to Freud’s belief that such change involved the overcoming of id resistance. Stewart pointed out that the resistance in question could be equated with libidinal fixation, libidinal “adhesiveness,” and/or psychic inertia. Among contributors who have proffered definitions of working through that dispense with Freud’s continuing emphasis on id resistance, I would single out Greenson (1965), Kris (1956), and Loewald (1960). Greenson, who introduced the notion of the therapeutic alliance into the theoretical consideration of working through, redefined the latter as “the analysis of those resistances and other factors which prevent insight fromleading to significant and lasting changes in the patient (1965, p. 282). Predictably, he held that only patients able to maintain a therapeutic alliance throughout the analysis of the transference neurosis were able to complete the “work” of working through and successfully terminate. In place of Freud’s emphasis on the analysis of id resistances followed by release of pathogenic material in the unconscious, Greenson’s definition of working through focuses on the reliving of early wishes and fears in the transference and—when the therapeutic alliance is intact—the curative insight that follows this reliving. Kris (1956) explored working through fromthe standpoint of the integrative functions of the ego, claiming that the working-through phase of analysis released countercathectic energies that energized the integrative functions of the ego, as confirmed by the emergence of insight. Finally, Loewald (1960), in another contemporary reformulation of working through, looked at this process froma view of the therapeutic action of analysis that focused not on the overcoming of id resistances and the entering of the repressed into consciousness, but on the resumption of ego development. The latter, for Loewald, derived fromthe analysand’s relationship with a new object, the analyst, as mediated by and through the transference.