اوتیسم: فراتر از “تئوری ذهن” Autism: beyond theory of mind
- نوع فایل : کتاب
- زبان : فارسی
- ناشر : الزویر Elsevier
- چاپ و سال / کشور: $1994
توضیحات
رشته های مرتبط: روانشناسی و پزشکی، روانشناسی بالینی، روانشناسی رشد و روانپزشکی
انسجام مرکزی و یادگیری انسجام مرکزی به خوبی قابلیت تعریف ویژگی های حیاتی را هچون حس تن و بدن را داراست. آیا می توان مهارت یادگیری را در افراد معلول اوتیستیک به روشن سازی کرد؟ بررسی های اولیه انجام گرفته در مورد ارتباط انسجام مرکزی و نظریه ذهن، توسط Snowling و Frith’s به وسیله کارت های بازی پشت نویسی شده انجام گرفت. افراد اوتیستیک در دو مرحله مختلف از نظر سختی تست مورد آزمون قرار گرفتند. آن ها با توچه به عملکردشان طبقه بندی شدند. ۵ نفر در تئوری ذهن شکست خوردند،۵ نفر که مرحله اول تست را پشت سر گذاشتند و ۶ نفر که هر دو مرحله تست را پشت سر گذاشتند با گروه های ۷ / ۸ و ۱۴ ساله مقایسه شدند. گروه مبتلا به اوتیسم در گروه سنی ۱۸ و درصد IQ 80 قرار داشتند. سه گروه مبتلا به اوتیسم و گروه کنترل نمرات یکسانی در خواندن تمام لغات کسب کردند. گروه جوانتر که غیر مبتلا به اوتیسم بودند در درک کلمات یکسان با معنایی مختلف در جملات متفاوت مشکل داشتند. گروه شاهد که شرایط عادی داشتند در رابطه با خواندن لغت هدف زکانی که قبل جمله اصلی واقع میشد برتری داشتند (۵ لغت درست از ۵ تا / ۲ لغت درست از ۵ تا زانیکه لغت در ابتدا واقع میشد) در حالیکه گروه مبتلا به اوتیسم تمایل به تکرار تلفظ های نا مربوط داشتند (۳ تا از ۵ لغت ) . نکته مهم این مطالعه این بود که هر سه گروه مبتلا به اوتیسم، حتی آن دسته از افراد که پشت سرهم تمام مراحل تئوری ذهن را رد کردند در تلفظ صحیح محتوی متن مشکل داشتند. در نتیجه انسجام مرکزی ضعیف به عنوان یک مشخصه حتی در آنان که مهارت یادگیری را داشتند وجود دارد. Happe بعدها این ایده را از طریق انجام دو تست هوشی WISC-R و WAIS متوجه گردید. ۲۷ کودکی که استاندارد مرحله اول را با شکست پشت سر گذاشتند با ۲۱ نفری که این مرحله را رد کردند مقایسه شدند. در هر دو گروه طراحی بلاک به عنوان مهمترین و دشوارترین مرحله ی غیر زبانی بود ۱۸ نفر برنده از میان ۲۱ نفر و ۲۳ نفر بازنده از میان ۲۷ نفر. در مقابل تست های ادراکی که نیازمند مهارت های عملی و اجتماعی بود کمترین نمره را در اجرای زبانی داشت ۱۳ نفر بازنده از ۲۱ نفر و تنها ۶ نفر برنده از ۲۰ نفر. این طور به نظر میرسد که مشکلات استدلال اجتماعی تنها در گروهی که در تئوری ذهن شکست خوردند برجسته تر است. تست هایی که با مهارت های غیر زبانی درگیر بودند در هر دو گروه برنده و بازنده بهتر بودند. مدارک ابتدایی حاکی از آن است انسجام مرکزی فاکتور بسیار مناسبی در توصیف اقلیت با استعداد دارای معلولیت دائمی است. برای مثال زمانی که تئوری ذهن با تست های طبیعی شامل خارج کردن اطلاعات از یک داستان درگیر شده بود، حتی در گروه اوتیستیک که مرحله دوم تشخیص باورهای غلط را به درستی رد کردند نشان دهنده ی خطاهای ذهنی بودند (Happe 1994). تئوری ذهن با مدارک کم اثبات شده است در زندگی روزمره کمتر مورد آزمون قرار میگیرد. یافته هایی مبنی بر اینکه انسجام ضعیف مرکزی مشخص کننده افراد اوتیستیک در تمام سطوح مهارت ذهنی میباشد برخلاف پیشنهاد رایج است که ضعف در انسجام مرکزی خود بیان کننده نقص های تئوری ذهن است. در حال حاضر تمام مدارک پیشنهاد میکند که ایده رایج در رابطه با نقص ذهنی در توصیف اوتیسم باید حفظ شود. با این حال برای درک کامل اوتیسم این ایده به تنهایی کافی نیست. بنابراین، برداشت کنونی ما این است که ممکن است بیش از دو ویژگی شناختی زمینه اوتیسم وجود داشته باشد. با پیروی از Leslie (1987, 1988) میدانیم که نقض یادگیری به عنوان نقصی در سیستم های کوچک تر است با پایه عصبی که ممکن است آسیب دیده باشد. مهارت یادگیری که تنها نقص در مغز می تواند آن را مختل کند دارای ارزش تکاملی است. در مقابل، مشخصه پردازش انسجام مرکزی ضعیف هم مزایا و معایب را دارد . که این وابستگی به عنوان یک سبک شناختی است که ممکن است در جمعیت های مختلف متفاوت باشد. فاکتورهای محیطی و وراثتی هر دو روی این سبک موثر هستند. با این وجود پردازش نقاط ضعف و قوت کودکان در غالب انسجام مرکزی برای یافتن سایر صفات ظاهری جالب میباشد. مدارک ابتدایی دال بر این موضوع در گزارشات Landa, Folstein, Isaacs در سال ۱۹۹۱ مشاهده میشود که والدین کودکان مبتلا به اوتیسم کمتر روایت های بی اختیار را به زبان می آورند. انسجام مرکزی و عملکرد اجرایی با برقراری یک ارتباط در سبک آگاهانه ، نظریه انسجام مرکزی نه تنها در رابطه با تئوری ذهن بلکه با تئوری های دیگر نیز بسیار متفاوت است. در حقیقت تئوری های دیگر مدعی هستند که بخشی از نقایص در افراد اوتیستیک ابتدایی می باشد. در نتیجه ایده کلی این تئوری ها این است که افراد مبتلا به اوتیسم نقص های اجرایی و عملکردی در روابط اجتماعی و غیر اجتماعی دارند. برای مثال درک واژه چتر نیازمند سطوح چندگانه ای از اگاهی است که هم تئوری انسجام مرکزی و هم تئوری ذهن در آن مرتبط است. با این حال، این فرضیه که افراد مبتلا به اوتیسم دارای انسجام ضعیف مرکزی هستند منجر به ایجاد پیش بینی هایی در حوزه عملکرد اجرایی می گردد.برای مثال مهار واکنش های سریع اما نادرست منجر به مهار و تشخیص محتوای صحیح پاسخ میشود. یکی از فاکتورهای که منجر به واکنش های سریع نادرست میشود تغییر محتوای کلی متن است. اگر تمام محرک ها بدون در نظر گرفتن محتوا و متن به یک شکل عنوان شوند منجر به شکست عامل مهاری میگردد. با این حال ممکن است افراد مبتلا به اوتیسم هیچ مشکلی در مهار واکنش هایشان زمینه ها و محتوای بی ربط نداشته باشند. اما گاها تعدادی از افراد مبتلا دارای سایر نقایص در مهار کنترل دارند.
انسجام مرکزی و یادگیری انسجام مرکزی به خوبی قابلیت تعریف ویژگی های حیاتی را هچون حس تن و بدن را داراست. آیا می توان مهارت یادگیری را در افراد معلول اوتیستیک به روشن سازی کرد؟ بررسی های اولیه انجام گرفته در مورد ارتباط انسجام مرکزی و نظریه ذهن، توسط Snowling و Frith’s به وسیله کارت های بازی پشت نویسی شده انجام گرفت. افراد اوتیستیک در دو مرحله مختلف از نظر سختی تست مورد آزمون قرار گرفتند. آن ها با توچه به عملکردشان طبقه بندی شدند. ۵ نفر در تئوری ذهن شکست خوردند،۵ نفر که مرحله اول تست را پشت سر گذاشتند و ۶ نفر که هر دو مرحله تست را پشت سر گذاشتند با گروه های ۷ / ۸ و ۱۴ ساله مقایسه شدند. گروه مبتلا به اوتیسم در گروه سنی ۱۸ و درصد IQ 80 قرار داشتند. سه گروه مبتلا به اوتیسم و گروه کنترل نمرات یکسانی در خواندن تمام لغات کسب کردند. گروه جوانتر که غیر مبتلا به اوتیسم بودند در درک کلمات یکسان با معنایی مختلف در جملات متفاوت مشکل داشتند. گروه شاهد که شرایط عادی داشتند در رابطه با خواندن لغت هدف زکانی که قبل جمله اصلی واقع میشد برتری داشتند (۵ لغت درست از ۵ تا / ۲ لغت درست از ۵ تا زانیکه لغت در ابتدا واقع میشد) در حالیکه گروه مبتلا به اوتیسم تمایل به تکرار تلفظ های نا مربوط داشتند (۳ تا از ۵ لغت ) . نکته مهم این مطالعه این بود که هر سه گروه مبتلا به اوتیسم، حتی آن دسته از افراد که پشت سرهم تمام مراحل تئوری ذهن را رد کردند در تلفظ صحیح محتوی متن مشکل داشتند. در نتیجه انسجام مرکزی ضعیف به عنوان یک مشخصه حتی در آنان که مهارت یادگیری را داشتند وجود دارد. Happe بعدها این ایده را از طریق انجام دو تست هوشی WISC-R و WAIS متوجه گردید. ۲۷ کودکی که استاندارد مرحله اول را با شکست پشت سر گذاشتند با ۲۱ نفری که این مرحله را رد کردند مقایسه شدند. در هر دو گروه طراحی بلاک به عنوان مهمترین و دشوارترین مرحله ی غیر زبانی بود ۱۸ نفر برنده از میان ۲۱ نفر و ۲۳ نفر بازنده از میان ۲۷ نفر. در مقابل تست های ادراکی که نیازمند مهارت های عملی و اجتماعی بود کمترین نمره را در اجرای زبانی داشت ۱۳ نفر بازنده از ۲۱ نفر و تنها ۶ نفر برنده از ۲۰ نفر. این طور به نظر میرسد که مشکلات استدلال اجتماعی تنها در گروهی که در تئوری ذهن شکست خوردند برجسته تر است. تست هایی که با مهارت های غیر زبانی درگیر بودند در هر دو گروه برنده و بازنده بهتر بودند. مدارک ابتدایی حاکی از آن است انسجام مرکزی فاکتور بسیار مناسبی در توصیف اقلیت با استعداد دارای معلولیت دائمی است. برای مثال زمانی که تئوری ذهن با تست های طبیعی شامل خارج کردن اطلاعات از یک داستان درگیر شده بود، حتی در گروه اوتیستیک که مرحله دوم تشخیص باورهای غلط را به درستی رد کردند نشان دهنده ی خطاهای ذهنی بودند (Happe 1994). تئوری ذهن با مدارک کم اثبات شده است در زندگی روزمره کمتر مورد آزمون قرار میگیرد. یافته هایی مبنی بر اینکه انسجام ضعیف مرکزی مشخص کننده افراد اوتیستیک در تمام سطوح مهارت ذهنی میباشد برخلاف پیشنهاد رایج است که ضعف در انسجام مرکزی خود بیان کننده نقص های تئوری ذهن است. در حال حاضر تمام مدارک پیشنهاد میکند که ایده رایج در رابطه با نقص ذهنی در توصیف اوتیسم باید حفظ شود. با این حال برای درک کامل اوتیسم این ایده به تنهایی کافی نیست. بنابراین، برداشت کنونی ما این است که ممکن است بیش از دو ویژگی شناختی زمینه اوتیسم وجود داشته باشد. با پیروی از Leslie (1987, 1988) میدانیم که نقض یادگیری به عنوان نقصی در سیستم های کوچک تر است با پایه عصبی که ممکن است آسیب دیده باشد. مهارت یادگیری که تنها نقص در مغز می تواند آن را مختل کند دارای ارزش تکاملی است. در مقابل، مشخصه پردازش انسجام مرکزی ضعیف هم مزایا و معایب را دارد . که این وابستگی به عنوان یک سبک شناختی است که ممکن است در جمعیت های مختلف متفاوت باشد. فاکتورهای محیطی و وراثتی هر دو روی این سبک موثر هستند. با این وجود پردازش نقاط ضعف و قوت کودکان در غالب انسجام مرکزی برای یافتن سایر صفات ظاهری جالب میباشد. مدارک ابتدایی دال بر این موضوع در گزارشات Landa, Folstein, Isaacs در سال ۱۹۹۱ مشاهده میشود که والدین کودکان مبتلا به اوتیسم کمتر روایت های بی اختیار را به زبان می آورند. انسجام مرکزی و عملکرد اجرایی با برقراری یک ارتباط در سبک آگاهانه ، نظریه انسجام مرکزی نه تنها در رابطه با تئوری ذهن بلکه با تئوری های دیگر نیز بسیار متفاوت است. در حقیقت تئوری های دیگر مدعی هستند که بخشی از نقایص در افراد اوتیستیک ابتدایی می باشد. در نتیجه ایده کلی این تئوری ها این است که افراد مبتلا به اوتیسم نقص های اجرایی و عملکردی در روابط اجتماعی و غیر اجتماعی دارند. برای مثال درک واژه چتر نیازمند سطوح چندگانه ای از اگاهی است که هم تئوری انسجام مرکزی و هم تئوری ذهن در آن مرتبط است. با این حال، این فرضیه که افراد مبتلا به اوتیسم دارای انسجام ضعیف مرکزی هستند منجر به ایجاد پیش بینی هایی در حوزه عملکرد اجرایی می گردد.برای مثال مهار واکنش های سریع اما نادرست منجر به مهار و تشخیص محتوای صحیح پاسخ میشود. یکی از فاکتورهای که منجر به واکنش های سریع نادرست میشود تغییر محتوای کلی متن است. اگر تمام محرک ها بدون در نظر گرفتن محتوا و متن به یک شکل عنوان شوند منجر به شکست عامل مهاری میگردد. با این حال ممکن است افراد مبتلا به اوتیسم هیچ مشکلی در مهار واکنش هایشان زمینه ها و محتوای بی ربط نداشته باشند. اما گاها تعدادی از افراد مبتلا دارای سایر نقایص در مهار کنترل دارند.
Description
Central coherence, then, may be helpful in explaining some of the real-life features that have so far resisted explanation, as well as making sense of a body of experimental work not well accounted for by the mentalizing deficit theory. Can it also shed light on the continuing handicaps of those talented autistic subjects who show consistent evidence of some mentalizing ability? Happe (1991), in a first exploration of the links between central coherence and theory of mind, used Snowling and Frith’s (1986) homograph reading task with a group of able autistic subjects. Autistic subjects were tested on a battery of theory of mind tasks at two levels of difficulty (first- and second-order theory of mind), and grouped according to their performance (Happe, 1993). Five subjects who failed all the theory of mind tasks, 5 subjects who passed all and only first-order tasks, and 6 subjects who passed both first- and second-order theory of mind tasks were compared with 14 7-8-year-olds. The autistic subjects were of mean age 18 years, and had a mean IQ of around 80. The three autistic groups and the control group obtained the same score for total number of words correctly read. As predicted, however, the young normal subjects, but not the autistic subjects, were sensitive to the relative position of target homograph and disambiguating context: “There was a big tear in her eye”, versus “In her dress there was a big tear”. The normal controls showed a significant advantage when sentence context occurred before (rare pronunciation) target words (scoring 5 out of 5, vs. 2 out of 5 where target came first), while the autistic subjects (as in Frith and Snowling, 1983) tended to give the more frequent pronunciation regardless (3 out of 5 appropriate pronun-ciations in each case). The important point of this study was that this was true of all three autistic groups, irrespective of level of theory of mind performance. Even those subjects who consistently passed all the theory of mind tasks (mean VIQ 90) failed to use sentence context to disambiguate homograph pronunciation. It is possible, therefore, to think of weak central coherence as characteristic of even those autistic subjects who possess some mentalizing ability. Happe (submitted) explored this idea further by looking at WISC-R and WAIS subtest profiles. Twenty-seven children who failed standard first-order false belief tasks were compared with 21 subjects who passed. In both groups Block Design was a peak of non-verbal performance for the majority of subjects: 18121 passers, and 23/27 failers. In contrast. performance on the Comprehension subtest (commonly thought of as requiring pragmatic and social skill) was a low point in verbal performance for 13/ 17 “failers” but only 6120 “passers”. It seems, then, that while social reasoning difficulties (as shown by Wechsler tests) are striking only in those subjects who fail theory of mind tasks, skill on non-verbal tasks benefiting from weak central coherence is characteristic of both passers and failers. There is, then, preliminary evidence to suggest that the central coherence hypothesis is a good candidate for explaining the persisting handicaps of the talented minority. So, for example, when theory of mind tasks were embedded in slightly more naturalistic tasks, involving extracting information from a story context, even autistic subjects who passed standard second-order false belief tasks showed characteristic and striking errors of mental state attribution (Happe. 1994b). It may be that a theory of mind mechanism which is not fed by rich and integrated contextual information is of little use in everyday life. The finding that weak central coherence may characterize autistic people at all levels of theory of mind ability goes against Frith’s (1989) original suggestion that a weakness in central coherence could by itself account for theory of mind impairment. At present, all the evidence suggests that we should retain the idea of a modular and specific mentalizing deficit in our causal explanation of the triad of impairments in autism. It is still our belief that nothing captures the essence of autism so precisely as the idea of “mind-blindness”. Nevertheless, for a full understanding of autism in all its forms, this explanation alone will not suffice. Therefore, our present conception is that there may be two rather different cognitive characteristics that underlie autism. Following Leslie (1987, 1988) we hold that the mentalizing deficit can be usefully conceptualized as the impairment of a single modular system. This system has a neurological basis – which may be damaged, leaving other functions intact (e.g., normal IQ). The ability to .mentalize would appear to be of such evolutionary value (Byrne & Whiten, 1988; Whiten, 1991) that only insult to the brain can produce deficits in this area. By contrast, the processing characteristic of weak central coherence, as illustrated above, gives both advantages and disadvantages, as would strong central coherence. It is possible, then. to think of this balance (between preference for parts vs. wholes) as akin to a cognitive style, which may vary in the normal population. No doubt, this style would be subject to environmental influences, but, in addition, it may have a genetic component. It may be interesting, then, to focus on the strengths and weaknesses of autistic children’s processing, in terms of weak central coherence, in looking for the extended phenotype of autism. Some initial evidence for this may be found in the report by Landa, Folstein, and Isaacs (1991) that the parents of children with autism tell rather less coherent spontaneous narratives than do controls.