مدرسه ساد بری والی مدرسه ای برای یک جامعه فرا صنعتی The Sudbury Valley School School For a Post-Industrial Society
- نوع فایل : کتاب
- زبان : فارسی
توضیحات
رشته های مرتبط: علوم اجتماعی، پژوهشگری انجتماعی
سیصد سال قبل وقتی کسی می گفت امکان دارد کشوری ایجاد شود که در آن هر کدام از مردم از همه پیشه ها از هر نوعی از هر ملیتی و از هر زمینه ای می توانند زندگی ای توأم با آزادی ، صلح و صفا و توازن داشته باشند و زندگی می تواند شاد باشد ، رویاهی فردی می توانند به واقعیت بپیوندند ، مردم با هم رابطه متقابل داشته باشند و در برابری کامل به سر برند و در همه تصمیمات و آراء دادگاهی رضایت متقابل و دو طرفه بر قرار باشد ، مردم چنین شخصی را دیوانه می پنداشتند و همه تجربه های تاریخ انسان را از سپیده دم تاریخ می آوردند تا گواهی عدم امکان پذیری این رویا باشد . آنها خواهند گفت « مردم به این سبک زندگی نمی کنند این کاری است نشد ! ، این اتفاق نمی افتد » . خوشبختانه برای ما که اینجا نشستیم دو قرن گذشته است تا پی بردیم پدرانمان آن را به عنوان یک آرمان در نظر نداشته اند و در عوض راهی را پیدا کردیم تا آن را به عنوان یک تمرین و تکرار در نظر داشته باشیم . آنها چیز بی همتایی در طول تاریخ انسانی هستند. آنها باید قبل از اینکه یک حکومت جدید ایجاد کنند ، یک کشور جدید ایجاد کنند و باید با اصلاح کردن شکلهای جدید حکومت دست به این کار بزنند ، نه با شروع کردن به از مدلهایی که در اطراف خودشان وجود دارد و سرهم بندی کردن آنها و یک ذره از اینجا اضافه کردن و یک ذزه از آنجا ، بلکه با دور هم جمع شدن و صرف کردن وقت و از صفر شروع کردن . ایجاد یک حکومت از ابتدا نه شروع مردن از فرضیاتی که در یک لحظه ساخته می شوند. ما اسنادی از مشورتهای آنها و دستنوشته های بسیاری از که تفکرات آنها را آشکار می کند و نشان می دهد که آنها چگونه نتیجه گیری می کردند در دست داریم. آنها با آزمایش وضعیتها و شرایط بشریت ، خوی حیوانی انسان و شرایط اجتماعی و فرهنگی جهانی که کشورها درون آن قرار دارند پی بردند که در آینده این هدف شکل خواهد گرفت. بنیانگزاران مدرسه ساد بری والی در سال ۱۹۶۵ بسیاری از همان چیزها را وقتی به آموزشگاه آمدند اجراکردند. ما بسیار ناراضی بودیم – نارضایتی از مدلهای مدارسی که در آن زمان در دسترس ما بودند و ما باید به این معتقد باشیم که یک برنامه آموزشی مناسب یا روش شناسی علمی درست یا مخلوطی از عوامل اجتماعی – هیجانی و روانی که باید برای چشم انداز آموزش و پرورش اثبات شده باشند باید وجود داشته باشد. اگر این مدرسه یک نماینده خاص جامعه در این کشور بوده در قرن بیستم و بعد از سال ۲۰۰۰ ما ملزم بودیم که زمانی را برای تکمیل آزمایش دوباره آنچه که یک مدرسه باید باشد انجام دهیم . همچنان ما چندین سال وقت صرف آن کردیم . سعی کردیم یک توافق نظر از آنچه مدرسه است و کیفیت اهداف مدارس که می توانند واقعی تر باشند بدست آوریم. حالا دو نقش اصلی وجود دارد که مدرسه آن را پر می کند . یکی فراهم کردن محیطی است که کودکان می توانند در آن برای بلوغ رشد کنند از یک پایه تشکیل شونده و وابسته به یک پایه مستقل به عنوان بزرگسالی که شیوه خاصی از تجربه شخصی را پیدا کرده است. هدف دوم بیشتر اجتماعی است تا فردی . مدرسه باید محیطی باشد که در آن فرهنگ خودش را برای انتقال از نسلی به نسل دیگر آماده می سازد . این هدفی است که یک اجتماع از سیستم آموزشی و پرورشی اش ،اگر بخواهد به این شیوه باقی بماند ، انتظار دارد . هیچ تضمینی وجود ندارد که هدف اجتماعی و هدف فردی با هم جور باشند . در یک جامعه استبدادی برای مثال ، جایی که زندگی هر فرد به وسیله بعضی قدرتهای مرکزی کنترل می شود، هدف اجتماعی که سیستم آموزش و پرورش ترویج می دهد آشکارا مغایر با برتری اهداف فردی مردم در اجتماع است. یکی از کارکردهای مدرسه در یک جامعه استبدادی باید مطیع کردن افراد در برابر محدودیتهای شدیدی باشد که فرد نیازهای اجتماعی اش را به عنوان یک کل در نظر بگیرد . سیستمهای آموزشی و پرورشی رژیمهای استبدادی عالی ، دگرگونی فردی پائین و آزادی فردی و تلاش مؤثر برای حذف خودشان را دارند. از طرف دیگر ، در سیستم های آموزشی و پرورشی هرج و مرج طلب ( آنارشیست ) فرد کانون توجه است و تقریباً بیرون از اجتماع است. فرد مقدم بر هر چیز دیگر و هر شیوه تعامل اجتماعی است و به بقاء فرهنگی توجه کمتری می شود. وقتی ما شروع به تفکر درباره مدرسه ساد بری والی کردیم ، هیچ راهی نداشتیم که بفهمیم آیا راهی وجود دارد که با آن نیازهای فردی و اجتماعی در ایالات متحده امروز هماهنگ شوند؟ شروع به بررسی عوامل اجتماعی کردیم تا برایمان روشن شد که هیچ مدرسه ای باقی نمی ماند اگر نیازهای جامعه آمریکایی مدرن را بر آورده نکند . البته ممکن است برای عده کمی از مردم ناخشنود باقی بماند که شاید بخواهند در این کشور به شیوه متفاوتی زندگی کنند . اما به عنوان یک نهاد که برای مسیر اصلی جامعه آمریکایی مهم و پر معنی باشد امیدی به باقی ماندنش نیست مگر اینکه بتواند خود را درون نیازهای عمیق فرهنگ آمریکایی در این دوران هماهنگ کند . از این رو ما پرسشمان ا مطرح می کنیم : « جامعه امروزی واقعاً چه چیزی برای پیشرفت کردن می خواهد ؟ » . راه حل پاسخ به این پرسش درک این بوده که ایالات متحده اساساً یک اقتصاد بازار آزاد است که در آن آزادی شخصی در سطح اجتماع گسترش یافته و بزرگ شده است. جامعه ما جامعه ای است که در آن آزادی های شخصی برای اعضای فردی اش ستوده شده و راه های اجتماعی ای وجود دارد که این آزادی های را از طریق اهداء حقوق و جبران خسارتهای فردی برای افراد ضمانت می کند . به علاوه ایالات متحده در سال ۱۹۶۵ آشکارا وارد یک دوره اقتصادی شده است که در آن یک نوآوری و یک تازگی در صحنه جهانی بوده است- یعنی ، عصر اقتصاد فرا صنعتی ، که شروع آن به عنوان یک واقعیت تصدیق شده است. البته امروزه تصویر یک جامعه فرا صنعتی خیلی پیش پا افتاده است. مفهوم کلیدی که یک اقتصاد فرا صنعتی را از یک اقتصاد صنعتی تمیز می دهد درک این است که در جامعه فرا صنعتی در اصل هر کاری می تواند توسط یک دستگاه عادی از دست انسان در آورده شده و در دستهای بعضی انواع ماشینهای پردازش اطلاعات گذاشته شود . اختلاف اصلی بین یک جامعه صنعتی و یک جامعه فرا صنعتی در بودن یا نبودن کالاهای تولیدی نیست ، بلکه در وسایلی است که با آن این کالاها تولید تولید می شوند . در یک جامعه صنعتی ضرورت دارد که یک ارتش مجازی از موجودات انسانی داشته باشیم که به طریقی تجهیز شوند که در درون مکانیسم کل ماشین صنعتی وجود داشته باشند ، کسانی که نقش یکپارچه ای در فرایند تولید به عنوان بخشهایی از این ماشین بازی می کنند. استحکام جامعه صنعتی با کاربرد ماشینها بوده است . این می توانست هزاران توانایی اجتماعی را برای تولید مزایای مهم برای اعضایش تقویت کند . اما ماشینها نمی توانند به تنهایی این کار را انجام دهند . ماشینها به اندازه کافی برای انجام این فرایندها ماهر نیستند . برای تحقق این هدف لازم بوده انسان دخالت کند و کمک کند . انسانو ماشین یکی پنداشته می شوند چیزهایی که احتمالاً هرگز بهتر از فیلم بزرگ « Modern Times » که چارلی چاپلین بیش از ۵۰ سال قبل آن را تولید کرد نیستند . داد و ستدی که توسط جوامع گوناگون ایجاد شده بود یکی پس از دیگری وقتی برای ورود به عصر صنعتی انتخاب شدند ، با فقدان بشریت روبه رو بودند. برای مفید بودن به عنوان یک جامعه ثروتمند و کامیاب که عصر صنعتی آن را وعده داده است. این یک معامله مضحک است . این کاملاً قابل فهم است که جوامع انسانی در طول هزاران سال به ناچار فقر و محرومیت و بدبختی شدید اکثریت مردم، پذیرفته شده اند. شگفت انگیز نیست که چنین جوامعی وقتی با آن وعده معجزه آسا و با سرعت باورنکردنی مواجه می شوند می توانند معیارهای زندگی تمام جمعیتشان را بالا ببرند و در یک وضعیت نسبتاً راحت باقی بمانند، یکی پس از دیگری بعضی چیزها و بعضی آزادیهای شخصیشان را قربانی می کنند. بسیاری از چیزهایی که برای دست یافتن به این هدف فریبنده بودند. عصر فرا صنعتی از ماهیت متفاوتی شکل گرفته است. عصر فرا صنعتی هیچ قربانی از عوامل مادی قربانی نمی گیرد که در عصر صنعتی می گرفته است. در مقابل پیشرفت تصنعی ، ماشینهای کامپیوتری و سیستمهای پردازش اطلاعات نسبت بیشتری از ثروت و منابع ملی را وعده می دهد. اما خواسته های فردی حالا کاملاً تفاوت کرده اند . در جامعه فرا صنعتی در واقع هیچ جایی برای موجودات انسانی که نمی توانند کار مستقلانه داشته باشند وجود ندارد . هیچ جایی برای مردمی که ذره ای از این دریا را تشکیل می دهند یافت نمی شود . چنین مردمی به طور دائم در حال جابجائی در سیستم اقتصادی هستند . نیازهای جوامع فرا صنعتی صرف نظر از ساختار حکومتی برای مردمی که می توانند مستقل باشند مولدهای مشکل گشای مزایای اقتصادی است . مردم جرأت ابتکار ، فکر کردن برای خودشان و مولد بودن برای خودشان را دارند . در یک جامعه فرا صنعتی انبوهی از شکافهای از قبل تعیین شده وجود داشته اند که با آن مردم تجهیز می شوند . تقاضاهای اقتصادی آمریکای فراصنعتی چیزهایی است که شما از مدیران در هر صنعت و شرکت امروزی می شنوید ، خواه کوچک باشد یا بزرگ . تقاضاهایی که برای مردم خلاق و مبتکر مردمی که می دانند چگونه مسئولیتی را به عهده بگیرند ، قوه قضاوتشان را به کار اندازند و برای خودشان تصمیماتی بگیرند ، هستند . این برای ما که یک مدرسه در آمریکای فراصنعتی هستیم متوسط است در حالی که با در نظر گرفتن فرهنگ خصوصیات زیر ظاهر می شود : تنوع زیادی ایجاد می شود . به مردم اجازه می دهد که مالک خودشان ، ابتکاراتشان ، سلایق و مدیریتشان باشند . و در همان زمان اجازه می دهد کودکان در خانه با ارزشهای فرهنگی کشورمان رشد کنند به ویژه ارزشهای ضروری ای مثل صبر ، رابطه متقابل و حکومت مردمی . پس از آن ما به شرایط لازم برای درک فردی نگاه می کنیم . اینها همچنین متحمل تغییرات قابل توجه دیدگاهی از طریق کار روانشناسان و نظریه پردازان رشدی شده است. در واقع نمونه ذکر شده انسانی است که باید یک لوح سپید و بدون هیچ اشتباهی باشد که کودکانی متولد می کند که در سرشان هیچ چیزی ندارند و بنابر این آنگونه رشد می کنند که مردم دیگر در لوحشان می نویسند. این نمونه ای است که مسئولیت خطیری را بر عهده آن کسانی می گذارد که مسئولیت نوشتن این لوح کودکانه را دارند . از یک جهت این مدل درجه کاملاً منفی یک فرد به عنوان یک وجود مستقل را نشان می دهد و از طرف دیگر اطاعت فرد از اطرافیانی را که خواسته ها و ادراکاتشان را به واسطه کودکی آنها به ایشان تحمیل می کنند . اما ارسطو ۲۰۰۰ سال پیش و روان شناسان رشدی در زمان های اخیر مدلهای دیگری را که به نظر می رسید متعلق به ما باشد نشان داده بودند . وقتی ما مدرسه سادبری والی را تأسیس کردیم واقع گرایانه تر به نظر می رسید و بیشتر با آنچه ما در طبیعت گونه های انسانی مشاهده می کنیم در یک خط قرار داشت . این مردم کودکان را از تولد به عنوان موجودی طبیعتاً کنجکاو ملاحظه می کنند ، به عنوان همراهانی فعال در یادگیری فرایندهایی که در زمان تولد در ذهن سفید آنها نبوده است. اما در مقابل کسانی که با سیستمهای پردازش اطلاعات در مغزشان متولد می شوند طبعاً برای لمس کردن ، کشف کردن و جستجو برای درک جهان و ساختن حواس آن ، کاربرد تعامل احساسی و هوش زیرکانه شان برای ایجاد تصاویر واقعی – جهان بینی – در ذهنهایشان که آنها را به کاربرد آنها در جهان توانا می سازد نیاز دارند ، از نقطه نظر ما یک چنین چیزی به عنوان یک کودک انفعالی وجود نداشته است. هر کودکی فعال است . هر کودکی که ما دیده ایم در اوایل دوران طفولیت حس کنجکاوی حریصانه ای داشته است. بسیار پر تکاپو بوده ، تقریباً بر هر مانعی می تواند غلبه کند ، با جرأت و مسر بوده و دائماً در پی مبارزه طلبی برای هر مانعی بوده که بر سر راهش ظاهر می شده است . و اینها ویژه گیهایی است که ما دائماً و سال به سال در کودکان دیده ایم تا زمانی که از دنیای خارج به آنها فشار وارد نشده است.
سیصد سال قبل وقتی کسی می گفت امکان دارد کشوری ایجاد شود که در آن هر کدام از مردم از همه پیشه ها از هر نوعی از هر ملیتی و از هر زمینه ای می توانند زندگی ای توأم با آزادی ، صلح و صفا و توازن داشته باشند و زندگی می تواند شاد باشد ، رویاهی فردی می توانند به واقعیت بپیوندند ، مردم با هم رابطه متقابل داشته باشند و در برابری کامل به سر برند و در همه تصمیمات و آراء دادگاهی رضایت متقابل و دو طرفه بر قرار باشد ، مردم چنین شخصی را دیوانه می پنداشتند و همه تجربه های تاریخ انسان را از سپیده دم تاریخ می آوردند تا گواهی عدم امکان پذیری این رویا باشد . آنها خواهند گفت « مردم به این سبک زندگی نمی کنند این کاری است نشد ! ، این اتفاق نمی افتد » . خوشبختانه برای ما که اینجا نشستیم دو قرن گذشته است تا پی بردیم پدرانمان آن را به عنوان یک آرمان در نظر نداشته اند و در عوض راهی را پیدا کردیم تا آن را به عنوان یک تمرین و تکرار در نظر داشته باشیم . آنها چیز بی همتایی در طول تاریخ انسانی هستند. آنها باید قبل از اینکه یک حکومت جدید ایجاد کنند ، یک کشور جدید ایجاد کنند و باید با اصلاح کردن شکلهای جدید حکومت دست به این کار بزنند ، نه با شروع کردن به از مدلهایی که در اطراف خودشان وجود دارد و سرهم بندی کردن آنها و یک ذره از اینجا اضافه کردن و یک ذزه از آنجا ، بلکه با دور هم جمع شدن و صرف کردن وقت و از صفر شروع کردن . ایجاد یک حکومت از ابتدا نه شروع مردن از فرضیاتی که در یک لحظه ساخته می شوند. ما اسنادی از مشورتهای آنها و دستنوشته های بسیاری از که تفکرات آنها را آشکار می کند و نشان می دهد که آنها چگونه نتیجه گیری می کردند در دست داریم. آنها با آزمایش وضعیتها و شرایط بشریت ، خوی حیوانی انسان و شرایط اجتماعی و فرهنگی جهانی که کشورها درون آن قرار دارند پی بردند که در آینده این هدف شکل خواهد گرفت. بنیانگزاران مدرسه ساد بری والی در سال ۱۹۶۵ بسیاری از همان چیزها را وقتی به آموزشگاه آمدند اجراکردند. ما بسیار ناراضی بودیم – نارضایتی از مدلهای مدارسی که در آن زمان در دسترس ما بودند و ما باید به این معتقد باشیم که یک برنامه آموزشی مناسب یا روش شناسی علمی درست یا مخلوطی از عوامل اجتماعی – هیجانی و روانی که باید برای چشم انداز آموزش و پرورش اثبات شده باشند باید وجود داشته باشد. اگر این مدرسه یک نماینده خاص جامعه در این کشور بوده در قرن بیستم و بعد از سال ۲۰۰۰ ما ملزم بودیم که زمانی را برای تکمیل آزمایش دوباره آنچه که یک مدرسه باید باشد انجام دهیم . همچنان ما چندین سال وقت صرف آن کردیم . سعی کردیم یک توافق نظر از آنچه مدرسه است و کیفیت اهداف مدارس که می توانند واقعی تر باشند بدست آوریم. حالا دو نقش اصلی وجود دارد که مدرسه آن را پر می کند . یکی فراهم کردن محیطی است که کودکان می توانند در آن برای بلوغ رشد کنند از یک پایه تشکیل شونده و وابسته به یک پایه مستقل به عنوان بزرگسالی که شیوه خاصی از تجربه شخصی را پیدا کرده است. هدف دوم بیشتر اجتماعی است تا فردی . مدرسه باید محیطی باشد که در آن فرهنگ خودش را برای انتقال از نسلی به نسل دیگر آماده می سازد . این هدفی است که یک اجتماع از سیستم آموزشی و پرورشی اش ،اگر بخواهد به این شیوه باقی بماند ، انتظار دارد . هیچ تضمینی وجود ندارد که هدف اجتماعی و هدف فردی با هم جور باشند . در یک جامعه استبدادی برای مثال ، جایی که زندگی هر فرد به وسیله بعضی قدرتهای مرکزی کنترل می شود، هدف اجتماعی که سیستم آموزش و پرورش ترویج می دهد آشکارا مغایر با برتری اهداف فردی مردم در اجتماع است. یکی از کارکردهای مدرسه در یک جامعه استبدادی باید مطیع کردن افراد در برابر محدودیتهای شدیدی باشد که فرد نیازهای اجتماعی اش را به عنوان یک کل در نظر بگیرد . سیستمهای آموزشی و پرورشی رژیمهای استبدادی عالی ، دگرگونی فردی پائین و آزادی فردی و تلاش مؤثر برای حذف خودشان را دارند. از طرف دیگر ، در سیستم های آموزشی و پرورشی هرج و مرج طلب ( آنارشیست ) فرد کانون توجه است و تقریباً بیرون از اجتماع است. فرد مقدم بر هر چیز دیگر و هر شیوه تعامل اجتماعی است و به بقاء فرهنگی توجه کمتری می شود. وقتی ما شروع به تفکر درباره مدرسه ساد بری والی کردیم ، هیچ راهی نداشتیم که بفهمیم آیا راهی وجود دارد که با آن نیازهای فردی و اجتماعی در ایالات متحده امروز هماهنگ شوند؟ شروع به بررسی عوامل اجتماعی کردیم تا برایمان روشن شد که هیچ مدرسه ای باقی نمی ماند اگر نیازهای جامعه آمریکایی مدرن را بر آورده نکند . البته ممکن است برای عده کمی از مردم ناخشنود باقی بماند که شاید بخواهند در این کشور به شیوه متفاوتی زندگی کنند . اما به عنوان یک نهاد که برای مسیر اصلی جامعه آمریکایی مهم و پر معنی باشد امیدی به باقی ماندنش نیست مگر اینکه بتواند خود را درون نیازهای عمیق فرهنگ آمریکایی در این دوران هماهنگ کند . از این رو ما پرسشمان ا مطرح می کنیم : « جامعه امروزی واقعاً چه چیزی برای پیشرفت کردن می خواهد ؟ » . راه حل پاسخ به این پرسش درک این بوده که ایالات متحده اساساً یک اقتصاد بازار آزاد است که در آن آزادی شخصی در سطح اجتماع گسترش یافته و بزرگ شده است. جامعه ما جامعه ای است که در آن آزادی های شخصی برای اعضای فردی اش ستوده شده و راه های اجتماعی ای وجود دارد که این آزادی های را از طریق اهداء حقوق و جبران خسارتهای فردی برای افراد ضمانت می کند . به علاوه ایالات متحده در سال ۱۹۶۵ آشکارا وارد یک دوره اقتصادی شده است که در آن یک نوآوری و یک تازگی در صحنه جهانی بوده است- یعنی ، عصر اقتصاد فرا صنعتی ، که شروع آن به عنوان یک واقعیت تصدیق شده است. البته امروزه تصویر یک جامعه فرا صنعتی خیلی پیش پا افتاده است. مفهوم کلیدی که یک اقتصاد فرا صنعتی را از یک اقتصاد صنعتی تمیز می دهد درک این است که در جامعه فرا صنعتی در اصل هر کاری می تواند توسط یک دستگاه عادی از دست انسان در آورده شده و در دستهای بعضی انواع ماشینهای پردازش اطلاعات گذاشته شود . اختلاف اصلی بین یک جامعه صنعتی و یک جامعه فرا صنعتی در بودن یا نبودن کالاهای تولیدی نیست ، بلکه در وسایلی است که با آن این کالاها تولید تولید می شوند . در یک جامعه صنعتی ضرورت دارد که یک ارتش مجازی از موجودات انسانی داشته باشیم که به طریقی تجهیز شوند که در درون مکانیسم کل ماشین صنعتی وجود داشته باشند ، کسانی که نقش یکپارچه ای در فرایند تولید به عنوان بخشهایی از این ماشین بازی می کنند. استحکام جامعه صنعتی با کاربرد ماشینها بوده است . این می توانست هزاران توانایی اجتماعی را برای تولید مزایای مهم برای اعضایش تقویت کند . اما ماشینها نمی توانند به تنهایی این کار را انجام دهند . ماشینها به اندازه کافی برای انجام این فرایندها ماهر نیستند . برای تحقق این هدف لازم بوده انسان دخالت کند و کمک کند . انسانو ماشین یکی پنداشته می شوند چیزهایی که احتمالاً هرگز بهتر از فیلم بزرگ « Modern Times » که چارلی چاپلین بیش از ۵۰ سال قبل آن را تولید کرد نیستند . داد و ستدی که توسط جوامع گوناگون ایجاد شده بود یکی پس از دیگری وقتی برای ورود به عصر صنعتی انتخاب شدند ، با فقدان بشریت روبه رو بودند. برای مفید بودن به عنوان یک جامعه ثروتمند و کامیاب که عصر صنعتی آن را وعده داده است. این یک معامله مضحک است . این کاملاً قابل فهم است که جوامع انسانی در طول هزاران سال به ناچار فقر و محرومیت و بدبختی شدید اکثریت مردم، پذیرفته شده اند. شگفت انگیز نیست که چنین جوامعی وقتی با آن وعده معجزه آسا و با سرعت باورنکردنی مواجه می شوند می توانند معیارهای زندگی تمام جمعیتشان را بالا ببرند و در یک وضعیت نسبتاً راحت باقی بمانند، یکی پس از دیگری بعضی چیزها و بعضی آزادیهای شخصیشان را قربانی می کنند. بسیاری از چیزهایی که برای دست یافتن به این هدف فریبنده بودند. عصر فرا صنعتی از ماهیت متفاوتی شکل گرفته است. عصر فرا صنعتی هیچ قربانی از عوامل مادی قربانی نمی گیرد که در عصر صنعتی می گرفته است. در مقابل پیشرفت تصنعی ، ماشینهای کامپیوتری و سیستمهای پردازش اطلاعات نسبت بیشتری از ثروت و منابع ملی را وعده می دهد. اما خواسته های فردی حالا کاملاً تفاوت کرده اند . در جامعه فرا صنعتی در واقع هیچ جایی برای موجودات انسانی که نمی توانند کار مستقلانه داشته باشند وجود ندارد . هیچ جایی برای مردمی که ذره ای از این دریا را تشکیل می دهند یافت نمی شود . چنین مردمی به طور دائم در حال جابجائی در سیستم اقتصادی هستند . نیازهای جوامع فرا صنعتی صرف نظر از ساختار حکومتی برای مردمی که می توانند مستقل باشند مولدهای مشکل گشای مزایای اقتصادی است . مردم جرأت ابتکار ، فکر کردن برای خودشان و مولد بودن برای خودشان را دارند . در یک جامعه فرا صنعتی انبوهی از شکافهای از قبل تعیین شده وجود داشته اند که با آن مردم تجهیز می شوند . تقاضاهای اقتصادی آمریکای فراصنعتی چیزهایی است که شما از مدیران در هر صنعت و شرکت امروزی می شنوید ، خواه کوچک باشد یا بزرگ . تقاضاهایی که برای مردم خلاق و مبتکر مردمی که می دانند چگونه مسئولیتی را به عهده بگیرند ، قوه قضاوتشان را به کار اندازند و برای خودشان تصمیماتی بگیرند ، هستند . این برای ما که یک مدرسه در آمریکای فراصنعتی هستیم متوسط است در حالی که با در نظر گرفتن فرهنگ خصوصیات زیر ظاهر می شود : تنوع زیادی ایجاد می شود . به مردم اجازه می دهد که مالک خودشان ، ابتکاراتشان ، سلایق و مدیریتشان باشند . و در همان زمان اجازه می دهد کودکان در خانه با ارزشهای فرهنگی کشورمان رشد کنند به ویژه ارزشهای ضروری ای مثل صبر ، رابطه متقابل و حکومت مردمی . پس از آن ما به شرایط لازم برای درک فردی نگاه می کنیم . اینها همچنین متحمل تغییرات قابل توجه دیدگاهی از طریق کار روانشناسان و نظریه پردازان رشدی شده است. در واقع نمونه ذکر شده انسانی است که باید یک لوح سپید و بدون هیچ اشتباهی باشد که کودکانی متولد می کند که در سرشان هیچ چیزی ندارند و بنابر این آنگونه رشد می کنند که مردم دیگر در لوحشان می نویسند. این نمونه ای است که مسئولیت خطیری را بر عهده آن کسانی می گذارد که مسئولیت نوشتن این لوح کودکانه را دارند . از یک جهت این مدل درجه کاملاً منفی یک فرد به عنوان یک وجود مستقل را نشان می دهد و از طرف دیگر اطاعت فرد از اطرافیانی را که خواسته ها و ادراکاتشان را به واسطه کودکی آنها به ایشان تحمیل می کنند . اما ارسطو ۲۰۰۰ سال پیش و روان شناسان رشدی در زمان های اخیر مدلهای دیگری را که به نظر می رسید متعلق به ما باشد نشان داده بودند . وقتی ما مدرسه سادبری والی را تأسیس کردیم واقع گرایانه تر به نظر می رسید و بیشتر با آنچه ما در طبیعت گونه های انسانی مشاهده می کنیم در یک خط قرار داشت . این مردم کودکان را از تولد به عنوان موجودی طبیعتاً کنجکاو ملاحظه می کنند ، به عنوان همراهانی فعال در یادگیری فرایندهایی که در زمان تولد در ذهن سفید آنها نبوده است. اما در مقابل کسانی که با سیستمهای پردازش اطلاعات در مغزشان متولد می شوند طبعاً برای لمس کردن ، کشف کردن و جستجو برای درک جهان و ساختن حواس آن ، کاربرد تعامل احساسی و هوش زیرکانه شان برای ایجاد تصاویر واقعی – جهان بینی – در ذهنهایشان که آنها را به کاربرد آنها در جهان توانا می سازد نیاز دارند ، از نقطه نظر ما یک چنین چیزی به عنوان یک کودک انفعالی وجود نداشته است. هر کودکی فعال است . هر کودکی که ما دیده ایم در اوایل دوران طفولیت حس کنجکاوی حریصانه ای داشته است. بسیار پر تکاپو بوده ، تقریباً بر هر مانعی می تواند غلبه کند ، با جرأت و مسر بوده و دائماً در پی مبارزه طلبی برای هر مانعی بوده که بر سر راهش ظاهر می شده است . و اینها ویژه گیهایی است که ما دائماً و سال به سال در کودکان دیده ایم تا زمانی که از دنیای خارج به آنها فشار وارد نشده است.
Description
Three hundred years ago, if somebody had ventured the opinion it is possible to create a country in which people from all walks of life, all persuasions, nationalities, and backgrounds could live together in freedom, peace, and harmony, could live happy lives, could realize their personal dreams – a country in which people showed each other mutual respect, in which people treated each other with complete equality, and in which all decisions were made by the mutual consent of the governed, people would have considered that person a crazy utopian and would have brought all the experience of human history from the dawn of time as witness to the impossibility of such a dream. They would have said, “People just don’t live that way. It doesn’t work. It can’t happen.” Happily for us sitting here today, two centuries ago our founding fathers did not treat that dream as utopian and instead found a way to make it possible to put it into practice. They did something unique in the history of the human race. They had before them the task of creating a new country, a new form of government. And they set about this task not by revising existing forms of government, not by starting from the models that they had around them and tinkering with them and adding a little here and a little there, but by sitting together and spending a tremendous amount of time and thought on “zero-base planning”, on creating a government from scratch, starting from no assumptions other than those that they were willing to make explicitly at the moment. We have records of their deliberations, and many writings that reveal what they thought and how they came to their conclusions. They proceeded by examining the condition of the human race, the na-ture of the human animal, and the social and cultural conditions of the world into which the country they were founding was going to be born. 2 The founders of Sudbury Valley School, beginning in 1965, did much the same thing when it came to education. We too were dissatisfied – dissatisfied with the models of schools that we had available to us at the time, and we had a deep conviction that there was more at stake than just the proper curriculum or the right pedagogical methodology or the right mix of social and emotional and psycholog-ical factors that had to be applied to the educational scene. We were convinced that the time had come for complete reexamination of what it is that a school had to be about if it were to serve as an appropriate agent of society in this country in the late 2Oth century and beyond the year 2000. So we spent several years working on this, trying to gain an understanding of what school is for and how the goals of schools can best be realized. Now, it’s pretty much generally agreed that there are two major roles that a school fills. One is to provide an environment in which children can grow to maturity, from a state of formativeness and de-pendence to a state of independence as adults who have found their unique way of personal expression in life. The second goal is social rather than individ-ual. The school has to be the environment in which the culture prepares itself for its continuation from generation to generation. This is a goal that a community requires of its educational system if it wants its way of life to survive. There is no guarantee that the social goal and the individual goal will mesh. In an authoritarian society, for example, where the lives of every single individual are controlled by some central authority, the social goal promulgating the authoritarian system is in clear conflict with any primacy given to the individual goals of the people in that society. One of the functions of a school in an authoritarian society must therefore be to subject the individual to severe restraints in order to force that individual to meet the needs of society as a whole. The educational systems of highly authoritarian regimes play down individual variation and individual freedom and effec-tively try to eliminate them. On the other hand, in anarchistic educational systems, the individual is focused on, almost entirely to the exclusion of society. The individual is elevated above all else and modes of social interaction and cultural survival are given very little attention.