توضیحات
(یک داستان، یک ترانه) برادرش چشمانش را خیره کرد و صدایش زد "آیگین" ، عجب اسمی بود در عمق وجودم رخنه کرد ، سال ها بود سَرَم را زیاد بالا نمی گرفتم مسیر خانه-مطب یک مسیر تکراری آدم ها همه خارجی و غیر متعارف از دید من، موها زیادی زرد، صورت ها کک و مکی، سرم پایین بود و مسیر همیشگی و تکراری دیدن آن همه بوری و سفیدیِ بی روحِ صورت، مرا یاد کسی می انداخت که حوصله ندارم اسمش را هم به یاد بیاورم، اما وسیله ای شد که امروز اینجا باشم و نمی دانم بگویم لعنت به موی زرد و سفیدی بی روحِ متعارفِ صورت، یا چشمان خیره یِ خودم ؟! خلاصه از چشم زیاد می شود گفت مثلآ بعضی چشم ها صحبت می کنند، البته سال هاست دیگر نمی بینم نه چشمی را که دلبری کند یا دلبری نکند ... حق تکثیر: آپلود کننده ، نویسنده ی اثر می باشد .