زویا

زویا

  • 4.5 (2 رای)
  • نوع فایل : کتاب
  • زبان : فارسی
  • نویسنده : دانیل استیل
  • مترجمین : استل فقیه / شیوا رویگریان
  • چاپ و سال / کشور: اول 1371
  • تعداد صفحه : 255

توضیحات

دانیل استیل در سال ۱۹۴۹ در کشور امریکا در شهر نیو یورک به دنیا آمد او هر چند که در امریکا به دنیا آمده است اما بخش اعظم کودکی اش را در فرانسه گذرانده است. تقریبا تا انتشار هفتمین کتاب دانیل استیل کسی به ظهور یک نویسنده بزرگ پی نبرد در سال ۱۹۸۱ یکی از دانشگاهای امریکا از او به عنوان یکی از ۱۰ زنی که جهان را تحت تاثیر خود قرار دادند نام برد و نیویورک تایمزنیز در سال ۱۹۸۴ چهار اثر او را جز ۱۰ اثر پر فروش جهان قرار داد.در آثار دانیل خانواده پر جمعیت و افراد آن که هر یک سرنوشت متفاوتی می یابند یکی از مشخصه های اصلی او است قصه های او معمولا به سر نوشت آدم های معمولی و زندگی های معمولی می پردازند و شخصیت های او اغلب از نوعی خوش بینی و ساده اندیشی مطلوب فرهنگ امریکایی بر خوردارند .انیل استیل نویسنده پر کاری است و از او بیش از ۴۰ رمان در ۴۰ کشور جهان به ۲۷ زبان ترجمه شده است .کتاب های استیل در دهه ۸۰ توانست ۳۸۱ هفته پی در پی در صدر جدول پر فروش ترین رمان های ایالات متحده بایستد و به این ترتیب رکوردی در کتاب رکورد های گینس ثبت کند ذکر این نکته ضروری است راه دراز خانه پر فروش ترین رمان دانیل استیل و همچنین پر فروش ترین کتاب ماه می سال ۱۹۹۸ در امریکا شناخته شد استیل در دهه ۹۰ هم جز فعال ترین نویسندگان امریکایی است از رمان های دانیل استیل چند سریال تلویزیونی ساخته شده است و برخی از رمان ها ی او نیز به فیلم بر گردانده شده است.
دانیل استیل پرفروش ترین نویسنده معاصر و هشتمین نویسنده تمام دوران که کتاب های پرفروش می نویسند. ۸۰۰ میلیون نسخه فروخته شده. داستان های دانیل استیل در ژانر درام و رمان شناخته شده اند.
بخشی از کتاب رمان زویا :
زویا بار دیگر چشمهایش را بست کالسکه چون باد بر زمین یخ زده میلفزید ریزش آهسته برف بر گونه هایش بوسه های ریز و مرطوب بر جای میگذاشت و مژگانش را مبدل به تور میکرد.به صدای زنگوله های اسبها که در گوشش به مانند موسیقی بود گوش میداد.همه اینها صداهایی بودند که از کودکی به آنها علاقه داشت.در هفده سالگی , احساس بزرگی میکرد , در واقع تقریبا یک زن شده بود با این همه هنوز احساس میکرد دختر بچه ای بیش نیست.فئودور اسبهای سیاه زیبا را با تازیانه اش در میان برف هدایت میکرد… هر چه تندر.و آنگاه که چشمهایش را گشود , توانست دهکده خارج تزارسکو سلو را ببیند.با خود لبخندی زد و با چشمهای نیمه باز سعی کرد دو کاخ مشابه پشت دهکده را ببیند.یکی ازدستکشهایش را که آستر پوستی داشت کنار زد تا ببیند چه زمانی گذشته است.به مادر خود قول داده بود هنگام صرف شام خانه باشد…و اگر مدت زیادی صحبت نکنند ,به موقع خانه خواهد رسید …اما چطور ممکن بود زیاد صحبت نکنند؟ماری عزیزترین دوستش بود تقریبا مثل یک خواهر.
اگر شما نسبت به این اثر یا عنوان محق هستید، لطفا از طریق "بخش تماس با ما" با ما تماس بگیرید و برای اطلاعات بیشتر، صفحه قوانین و مقررات را مطالعه نمایید.

دیدگاه کاربران


لطفا در این قسمت فقط نظر شخصی در مورد این عنوان را وارد نمایید و در صورتیکه مشکلی با دانلود یا استفاده از این فایل دارید در صفحه کاربری تیکت ثبت کنید.

بارگزاری